از نقطه نظر تاریخی زندگی معنادار یکی از بحث برانگیزترین مفاهیم در فلسفه و روان شناسی بوده است. تلاش برای درک ماهیت آن، در طی قرن ها تداوم داشته است و فلاسفه، روانشناسان و روانپزشکان بزرگی نظیر کیرکیگار د[۵۷]، نیچه[۵۸]، فرانکل[۵۹] و … به بحث و تفکر در باره آن پرداختهاند. اما علیرغم تلاش های همه جانبه هنوز سؤالات بدون جواب زیادی در باره ماهیت آن وجود دارد ( فلدمن و اسنایدر[۶۰]، ۲۰۰۵ ).
در تعریف معنای زندگی باید گفت زندگی برای مردم زمانی معنادار است که آنان بتوانند الگو یا هدفی را در زندگی خود در نظر بگیرند، معنای زندگی به محتوایی اشاره می کند که مردم زندگی خود را از آن آکنده میکنند. این معنا به زندگی مردم جهت میدهد و در ارتباط با هدفها و ارزشهای زندگی است (جکوبسن، ۲۰۰۸).
تعریف رکر[۶۱] (۲۰۰۰) یکی از کاملترین تعریفها در این زمینه میباشد، بنا به تعریف رکر (۲۰۰۰) ادراک نظم، انسجام و هدف در هستی و دنبال کردن اهداف ارزشمند و نیل به آن ها همراه با حس رضایتمندی. با توجه به تعریف رکر (۲۰۰۰) میتوان به ماهیت موقتی این سازه پی برد. فرصت برای یافتن معنا از تولد تا مرگ در خلال گسترهای از موقعیتهای منحصر به فرد زندگی رخ میدهد (گرابر[۶۲]،۲۰۰۴). این موقعیتهای زندگی فرصتهایی را برای یافتن معنا در لحظه فراهم میسازند و به شرایط خاصی همچون سلامتی، محیط فیزیکی، وضعیت اقتصادی اجتماعی، میراث فرهنگی یا هر گونه شرایط خاص انسان مدرن امروزی وابسته نیستند. یافتن معنا یک صفت محسوب می شود و نه حالت و میتوان آن را در هر موقعیتی کشف کرد (نادی و سجادیان، ۱۳۹۱).
بامیستر[۶۳](۱۹۹۱) معتقد است هنگامی فرد می تواند احساس کند که از یک زندگی معنادار برخوردار است که چهار نیاز او به معنا، ارضا شده باشد . این چهار نیاز عبارتند از:
۱- هدفمند بودن جهت زندگی
۲- احساس کارآمدی و کنترل
۳- برخوردار بودن از مجموعه ای از ارزشها که بتواند به وسیله آن ها کنشهایش را توجیه کند.
۴- وجود یک مبنای با ثبات و استوار برای داشتن نوعی حس مثبت خود ارزشمندی(بامیستر و نیومن،۱۹۹۱).
ونگ (۱۹۹۸) معنا را به عنوان یک سازه فردی و فرهنگی مبتنی بر نظام شناختی تعریف کردهاست که انتخابهای فردی، فعالیتها و اهداف را تحت تأثیر قرار میدهد و زندگی را وقف هدفمندی، ارزشهای فردی و رضایتمندی می کند . فرد ممکن است معنا را از منابع مختلفی کسب کند. بر اساس نظریه نیمرخ معنای شخصی ونگ(۱۹۹۸)این منابع ممکن است از طریق ارتباطات، دین، تعالی فردی، پذیرش شخصی، صمیمیت و رفتار منصفانه تحقق یابد (ونگ، ۱۹۹۸).
برخی از روانشناسان مانند آلپورت (۱۹۵۴)، فرانکل (۱۹۷۲)، و مازلو(۱۹۶۲) وجود معنا در زندگی را به عنوان مهمترین عامل مؤثر بر کنشهای روانشناختی مثبت میدانند. یافته های پژوهشی متعددی نشان داده اند که وجود معنا در زندگی عنصری اساسی در بهزیستی روانی – عاطفی است و به صورت سیستماتیکی با ابعاد گوناگونی از شخصیت، سلامت جسمی و ذهنی، سازگاری و انطباق با استرسها، مذهب و فعالیتهای مذهبی و اختلالات رفتاری ارتباط دارد (اسکنل و بکر[۶۴]،۲۰۰۶).
از دیدگاه روانشناسی و سلامت روان بین کسانی که زندگی را معنادار ادراک میکنند و کسانی که مفهوم و مبنایی برای آن قایل نیستند تفاوتهای بسیاری وجود دارد. افراد با سطوح بالای معناداری در هنگام رویارویی با مسائل روزمره، فقط بر جنبههای مشخصی از مشکل تمرکز میکنند، در صورتی که اشخاص با سطوح پایین معنا در زندگی، به محدود بودن زمان به عنوان مشکلی بزرگ مینگرند و مشکلات فعلی را با احتمال نرسیدن به اهداف آینده پیوند می دهند. به این ترتیب، شخصی که سطوح بالاتری از معناداری در زندگی را تجربه می کند به آسانی قادر به رویارویی با شرایط سخت است. سطوح بالای معنا در زندگی نه فقط به فرد در رویارویی با دشواریها کمک می کند، بلکه باعث افزایش رضایت شخصی و احساس کامیابی در فرد می شود. در نتیجه میتوان گفت جنبه های خاصی از معناداری نقش عمدهای در افزایش توان فرد در مقابله با مشکلات دارد (کیم، لی، یو، لی و پیگ[۶۵]،۲۰۰۵).
۲-۵-۱- معنا درمانی
خاستگاه لغوی معنادرمانی یا لوگوتراپی به واژه یونانی لوگوس باز میگردد. لوگوس به معنای واژه یا کلمه، اراده ی پروردگار یا معنا است. اما رساترین معادل آن معنا میباشد . بر این اساس و بنا به گفتهٔ ویکتور فرانکل معنادرمانی عبارت است از: «درمان از رهگذر معنا یا شفابخشی از رهگذر معنا» یا «روان درمانی متمرکز بر معنا(محمد پور، ۱۳۸۶). به گفته فرنکل لوگوتراپی در مقایسه با روانکاوی روشی است که کمتر به گذشته توجه دارد، و به درون نگری هم ارج چندانی نمینهد. در ازای توجه بیشتر به آینده، وظیفه، مسؤلیت، معنا و هدفی دارد که بیمار باید زندگی آتی خود را صرف آن کند. این درمان بر معنی هستی انسان و جستجوی او برای رسیدن به این معنا تأکید دارد. بنا بر اصول لوگوتراپی، تلاش برای یافتن معنا در زندگی، اساسیترین نیروی محرکه هر فرد در دوران زندگی وی است. از این رو، فرانکل بیان می کندکه “من از معناجویی به عنوان نیرویی متضاد با لذت طلبی که روانکاوی فروید بر آن استوار است و قدرت طلبی که مورد تأیید آدلر است سخن میگویم” (فرانکل، ترجمه صالحیان و میلانی، ۱۳۸۶).
به عقیده فرانکل معنیجویی حقیقتی انکارناپذیر در زندگی انسان است و ماهیت اصلی بشریت همین حقیقت است که الهامبخش وجود انسان میگردد. این معنا دارای نیروی شفابخشی است که میتواند به زندگی جهت دهد و فرد ر برای رسیدن به هدفش یاری کند. اگر چه انسان قادر به جبران گذشته نیست اما با پیدا کردن راه آینده میتواند گذشته را آنگونه که دوست دارد جبران کند و راه خودشکوفایی استعدادهایش را پیدا کند. گذشته هر فرد هر قدر هم با شکست و ناکامی توأم باشد میتواند با نگاهی صحیح و عمیق راه موفقیت آینده را فراهم آورد. بسیاری اوقات کاستیها همچون چراغ هشداری برای کسب موفقت و تکامل در آینده عمل میکند.امروزه از روش لوگوترابی برای کمک به معنا دادن به زندگی افراد افسرده، افرادی که قصد خودکشی دارند، افرادی که بیماری صعبالعلاج دارند، افرادی که با سوگ مواجهه میشوند و … استفاده میشود. به آنان کمک میکنند معنای آن حادثه را دریابند و با عینک جدید به آن اتفاق نگاه کنند و این راز فرانکل بود. واقعیاتی که محتوی آن تنها کارهای انجام داده شده نیست، بلکه عشق و محبتی است که به دردها و رنجهایی میورزد که آن را شجاعانه به دوش میکشد(محمد پور، ۱۳۸۵).