دانشمند فرضیهای میسازد اینکار وی کار خلاق است. به این معنی که او دنیای ممکنی را خلق می کند یا بخشی از آن را فرض می نماید تجربیات وی بعداً برای آن است که دریابد آیا آن دنیای فرضی واقعی است یا خیر؟ در این میان نقش ذهن خلاق محقق عامل و رکن اساسی است که قابل ردیابی نیست و نمی توان برای آن راه و روش منطقی جستجو کرد در حالی که اثبات و نفی فرضیه فرآیندی منطقی و قابل تبیین علمی و تجربی است و این دو راه کاملاً با هم متفاوتاند برای آزمون فرضیه ها منطق و مبنایی وجود دارد ولی برای آفرینش آن ها وجود ندارد و این مسئله ها به شیوه تخیل خلاق در آفرینندگی و نوآوری رهنمون می شود (الوانی، ۱۳۸۴).
یک مثال از شیوه قیاسی به درک این نوع تفکر کمک خواهد نمود مثلاً ثابت شده است تمام گازها در اثر فشار مایع میشوند. اکسیژن یک گاز است پس اکسیژن نیز در اثر فشار مایع است.
تمثیل و مدلسازی نیز می تواند به عنوان یکی از منابع خلاقیت به حساب آید. تمثیل یعنی رسیدن از یک جزء به جزء دیگر. به عبارتی هرگاه شباهتهایی بین دو موضوع پیدا شود از تمثیل استفاده شده است؛ مثلاً در ریاضیات ثابت شده است دو مقدار که با یک مساوی باشد خود آن دومقدار باهم مساوی هستند (شهیدی ودیگران، ۱۳۷۵).
بهتراست به زبان سادهتر گفتهشود، تمثیل یعنی حکم را از روی شباهت به دست آوردن. یعنی ذهن گاه از روی مثال زدن ممکن است به یک ایده جدید برسد مثلاً می توان گفت کره مریخ مانند زمین آب و هوا دارد پس مانند زمین موجود زنده دارد.
مدلها فقط فرضیه های ممکن را مطرح میکنند که این فرضیه ها بایستی مورد آزمون قرار گیرند. بعلاوه وقتی تمثیل به کار می رود دو شیء مورد نظر فقط از نظر بعضی خصوصیات با هم شبیه هستند پس در کاربرد مدلها باید محتاطانه رفتار نمود. اشراق در آفرینش نظریه های جدید نقش عمدهای دارد. منظور از اشراق آن است که نحوه تفکر تابع براهین مطلقاً ثابت و به اثبات رسیده نیست بلکه از جهشهای درونی فرد است. یعنی ذهن خلاق فرد از حد و مرز قوانین ثابت علمی فراتر میرود و در دنیای عظیم و ناشناختهای به پرواز درمیآیند تا اینکه اندیشه های نوظهور پیدا می کند. البته باید در نظر داشت که تجربه های علمی و تخصصی در ایجاد جرقههای اندیشه و نظرات نو بیﺗﺄثیر نخواهد بود (الوانی، ۱۳۸۴).
اکثر این مباحث منطقی که استدلالهای تفکر منطقی (قیاس، استقراء و تمثیل) را تحت عنوان انواع تفکر معرفی می کند هر چند پذیرفته شده هستند و اغلب بسیار کارساز اما برای بررسی موضوع (خلاقیت) از دیدگاه علمی چندان کار ساز نیست چراکه خلق ایده جدید توسط ذهن پردازشگر احتیاج به جذب اطلاعات دارد و این اطلاعات به دست نمیآید مگر با حواس. حواس در اکثر موارد باعث می شود که اطلاعات دریافت شده کامل نباشد. همچنین ذهن به علت کمبودهای آموزشی یا مطالعاتی در دریافت اطلاعات ایدهساز به کندی عمل می کند و در نهایت قیاس و استقراء و تمثیل که به عنوان انواع تفکر منطقی شناخته شده است و در حوزه فلسفه و منطق می توان آن ها را استدلال نماید گهگاه با خطا روبرو خواهند شد. استدلال نادرست در مورد قیاس مقدمات ناروا و در مورد استقراء از استثنائات فراوان و عدم قانونمندی نتیجه میگیرد.
بنابرین با گذشت زمان لازم مینمود که این شیوه های تفکر اصلاح گردند و تفکر علمی بنیان گذاشته شود.
تفکر علمی بر استقراء اصلاح شده استوار گردید. یعنی اساس کار را بر مشاهده و تجربه قرار داده است. همچنین اصول دیگری وجود دارد که شامل توصیف ابزار تکنیک طبقه بندی تجزیه وتحلیل روشهای آماری در ریاضی و در مراحل آخر استدلال تجربی و ریاضی است نتایج این تفکر معمولاً تعقلی است و نقل قولها را شامل نیست.
پس پرداختن هر چند مختصر، به مقوله خلاقیت از دیدگاه فلسفه و منطق، توجه به سایر دیدگاه ها و نظریات مرتبط با خلاقیت به شناخت این مفهوم کمک بیشتری خواهد نمود.
بزرگترین ابداع قرن ۱۹ مربوط میشد به ابداع متدهای ابداع. آدام اسمیت معتقد بود که تقسیم کار به عنوان یک متد باعث ابداع و اختراع خواهد شد؛ به عبارتی وی معتقد بود که تقسیم کار، فراوانی و پیشرفت را به همراه دارد و این پیشرفت باعث میگردید که مخترع یا ابداع کننده تخصص بیشتری پیدا کرده و کسب علم به نحو قابل ملاحظهای افزایش یابد.
به نظر پژوهشگر طبق نظریه آدام اسمیت تقسیم کار اگرچه باعث تخصص بیشتر و در نهایت پیشرفت علم میگردد اما همین تخصصگرایی باعث میگردد که فرد فقط در یک قالب و زمینه فکری خاص رشد یابد و نیز ذهن به خاطر فعالیت در یک زمینه خاص به انجام کارهای مشابه و تکراری عادت کند (هرچند که تجربه و مهارت به رشد خلاقیت کمک می نماید اما ذهن نباید به یک چهارچوب مشخص عادت کند) اما در مباحث مختلف مشخص شده است که ذهن خلاق نیازمند سیر در تمام امور و رهایی از عادت زدگی است. نظریه آدام اسمیت را فقط میتوان به عنوان یک نظر عام پذیرفت و آن در صورتی است که تمام افراد به عنوان یک مجموعه در حوزه کاری خود فعالیت خلاق داشته باشند تا بتوان مجموعه را خلاق نامید و الا ممکن است یک فرد به عنوان یک فرد مستقل در بسیاری ازحوزهها فاقد ظهور و بروز این استعداد ذاتی(که البته با تمرین و تجربه پیشرفت می نماید) باشد.
روانکاوان و گروهی از روانشناسان بیشتر به خواستگاه (منبع) خلاقیت توجه کرده اند تا به خود آن. مثلاً زیگموند فروید بنیانگذار روانکاوی نظرات خویش را در ارتباط با منبع و خواستگاه خلاقیت اینگونه بیان میدارد که ﻣﻨﺸﺄ خلاقیت فرد تعارض درونی اوست و این تعارض هنگامی به وجود می آید که انرژی خواسته ها وامیال وتمایلات جنسی برآورده نشود. بنابرین فرد با وجود آوردن افکار و اندیشه های تازه ناراحتی ناشی از تعارض میان تمایلات و عوامل اخلاقی ـ اجتماعی را تسکین داده و به سمت اهداف جامعه پسند تغییر جهت دهد.
اسکاچتل با نظر فروید مخالف است. وی معتقد است که تفکر خلاق معلول برخورد و ارتباط وسیع فرد با محیط است و فرد برای تسلط بر محیط به خلق و ایجاد افکار تازه می پردازد نه به خاطر تسکین اضطراب ناشی از تعارض (شریعتمداری، ۱۳۸۸).
ارنستو ویلالبا، در تحقیق خود در سال ۲۰۰۸، رویکردهای سنجش خلاقیت را به دوصورت فردی (تفکر واگرا، ویژگیهای شخصیتی) و اجتماعی (بخشی) ارائه داده است.
استرنبرگ نیز در تحقیقی که در سال ۱۹۹۱ انجام داد بر اساس »مدل سرمایه گذاری خلاقیت« معتقد است که افراد خلاق تمایل به خرید کم و توان فروش زیاد ایده ها دارند. طبق خلاقیت این تئوری خلاقیت مستلزم شش منبع متمایز و مرتبط به هم است.
-
- تواناییهای فکری؛
-
- دانش؛
-
- شیوه های تفکر؛
-
- شخصیت؛
-
- انگیزش؛
- محیط.
فروید فرایند خلاق را نوعی برون فکنی فرآورده های درونی تخیل از راه تعامل گونه های ابتدایی و بالغ تفکر میداند. فروید دو فرایند فکری را مد نظر قرار میدهد. نوع اول، فرایند اولیه فکر ناخودآگاه، تصادفی انگیزشی و بدون ارتباط با واقعیت و نوع دوم، فرایند ثانویه منطقی، هدفمند و در ارتباط با واقعیت است. فرد خلاق کسی است که بتواند بدون آنکه مقهور تفکر اولیه شود به خیال پردازی و رؤیا بافی دست بزند و از تفکر ثانویه برای تبدیل طرحهای حاصل ازتفکر اولیه به طرحهای تحقق پذیر استفاده کند.