آزمایشگاه افکار، جامعه علمی عالمان است. شما چه حقی دارید به آزمایشگاه نرفته بگویید این باطل است یا حق است؟ تمام مطلب همین است.” (نشریه بازتاب اندیشه ، ش۳۷: ۱۴)
اینکه انسان از لحاظ تکوینی موجودی است آزاد و دارای اختیار و اراده و دارای حق انتخاب، امریست مورد قبول تمام ابناء بشر و همه دانشمندان و فیلسوفان، تا آنجا که منکران آن در عالم نظر نتوانستند عملاً این حقیقت را انکار نمایند و نهایتآً شکست خوردند. نمونه آن کشورهای سوسیالیستی و انبوه زندانیان آنان بود که اگر به قاعده جبری که خود میگفتند عمل میکردند می بایست تمام دادگاه ها و زندانها را تعطیل کرده، و این موجودِ مجبورِ بیگناه یعنی انسان را محاکمه و زندان و اعدام نمی کردند؛ در حالیکه بیش از دیگران زندانی داشتند و انسانهای بیگناه و مخالف خود را اعدام کردند حتی یک مورد در تمام کشورهای سوسیالیستی نمی توان پیدا کرد که برای حیوانات زندان ساخته باشند تا حیوانات مجرم را در آن نگه داری کنند.
( اینجا فقط تکه ای از متن فایل پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )
پس آزادی و اختیار و حق انتخاب ارمغانی نیست که لیبرالیسم آن را به بشریت عطا کرده باشد. بلکه مابِهِ الاِمتیاز انسان از حیوانات، آزادی و اراده و عقل اوست. (طباطبایی، بی تا ، ج ۶ : ۵۰۶)
همین اختیار سبب تکلیف است و عدم این اختیار سبب بی تکلیفی و رهائی که در لیبرالیسم معنای حق انتخاب را به حقّ رهایی تفسیر کرده اند و از آزادی عقیده، بی تکلیفی و بی مسئولیتی را نتیجه گرفته اند.
یعنی همچنانکه سنگ و کلوخ و حیوانات را نباید در خطاها و اشتباهاتشان مورد مؤاخذه قرار داد. انسان را نیز در تحریف حقایق و تکذیب آن نباید مؤاخذه کرد چون آزاد است.
آزادی حیوانی و بی مسئولیتی ناشی از جبر حاکم بر حیوان است و دقیقاً مسئولیت انسان ناشی از عقلانیت و اختیار اوست. به همین دلیل اسلام چهار گروه را رُفِعَ القَلَم می داند و آنها را مورد مؤاخذه قرار نمی دهد. این چهار گروه دقیقاً وجه اشتراکشان با حیوانات نقصان عقلانیتشان است.
کودک – مجنون – مست – و کسی که از فرط پیری مشاعر خود را از دست داده است.” رُفِعَ القلم عن ما لایطیقون … ." (مجلسی،۱۴۲۷،ج ۳: ۶۸۱)
انسان مانند حیوانات محکوم فعالیت های التذاذی نیست به شکلی که تنها غرایز او بر او مسلّط و چیره باشند بلکه علاوه بر فعالیت های غریزی و التذاذی دارای فعالیت های تدبیری نیز می باشد که از روح حقیقت جو و زیباخواه مدبّر و مختار او نشأت می گیرد. (صدرالدین شیرازی،۱۹۸۱،ج ۶: ۳۵۴) برهمین اساس هیچ انسانی تعدّی و ظلم دیگران را نسبت به خودش مجاز ندانسته و تحمّل نمی کند و به بهانه آزادی، انسان متجاوز را از تعقیب و محاکمه رها نمی کند!
به همین دلیل سفسطۀ لیبرالها خلط آزادی تکوینی انسان با آزادی به معنای بی مسئولیتی و بی تعهّدی می باشد که در شأن حیوانات است. و شهید مطهری چنین آزادی را که برخواسته از شهوت و غضب و هوا و هوس می باشد را حیوانیت رها شده نامیده است. زیرا اگر کسی بگوید: انسان بخاطر میل و هوسی که دارد باید آزاد باشد، هیچ تفاوتی میان آزادی حیوان و انسان نمی گذارد. (مطهری، بی تا : ۱۰۰)
بقول استاد جوادی آملی کسانی که انسان را در ردیف گیاه و درخت و حیوان می دانند و دنیای انسان را محدود در همین عالم ماده می پندارند از نظر اینها تکالیف و احکام معنا ندارد. (جوادی آملی، ۱۳۸۵: ۵۱)
در قرآن کریم در بیش از هزار آیه خداوند کفّار را وعده عذاب جهنم داده است. جالب آنکه در انتهای آیه “لا اکراه فی الدین” نیز بلافاصله خداوند تکلیف پیروان حقیقت و اعراض کنندگان از آن را روشن کرده و به آنان وعده بهشت و جهنم می دهد.
یعنی انتخاب عقیدۀ حق و باطل بدون مسئولیت و پیامد نیست.
چنین نیست که انسانی حقّ را بشناسد و حقّ داشته باشد آن را نپذیرد.
هگل در مورد آزادی خارج از عقلانیت و بدون مسئولیت می گوید:
تعریف آزادی به توانائی انجام چیزی که ما را خوش می آید، مبین عدم بلوغ کامل فکری است. زیرا حتی اشاره ای هم به حق زندگی اخلاقی و جز آن ندارد. (پلامناتز: ۱۶۹)
“لااکراه فی الدین” بدین معناست که تنها راه درک و پذیرش عقیده، عقل و منطق است نه دل و هوی و هوس یعنی انسان مکلف و ناگزیر است عقیدۀ خود را از طریق عقل و منطق بپذیرد و از طریق عقل و منطق نیز ترویج کند چون این تنها راه انتقال عقاید به یکدیگر است.
اما اگر رشد از انحراف و نور از ظلمت مشخص گردید. آنان که به راه حق کافر می شوند اصحاب جاودان جهنم خواهند بود.
“اولئک اصحاب النّار هُم فیها خالدون”(بقره، ۲۵۶)
قرآن کریم در تحدّی خود به قرآن (مبارزهطلبی) می فرماید: اگر شک دارید که این قرآن از نزد خداست یک آیه مانند آن بیاورید و سپس می فرماید: و چون مسلماً نمی توانید، پس از اتش جهنم بترسید که بخاطر نکول از حقیقت به ان گرفتار خواهید شد.
“فَإِن لَّمْ تَفْعَلُواْ وَلَن تَفْعَلُواْ فَاتَّقُواْ النَّارَ الَّتِی وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَهُ أُعِدَّتْ لِلْکَافِرِینَ”(بفره ، ۲۴)
و همچنین می فرماید:
“وَقُلِ الْحَقُّ مِن رَّبِّکُمْ فَمَن شَاء فَلْیُؤْمِن وَمَن شَاء فَلْیَکْفُرْ إِنَّا أَعْتَدْنَا لِلظَّالِمِینَ نَارًا أَحَاطَ بِهِمْ سُرَادِقُهَا وَإِن یَسْتَغِیثُوا یُغَاثُوا بِمَاء کَالْمُهْلِ یَشْوِی الْوُجُوهَ بِئْسَ الشَّرَابُ وَسَاءتْ مُرْتَفَقًا” (کهف، ۲۹)
و در آیه ۲۱۷ سوره بقره و صدها آیه دیگر به سرپیچی کنندگان از حق وعده عذاب دردناک می دهد. چنین نیست که انسان مسئول اعتقادات و عمل خود نباشد بلکه اعتقاد و عمل پیامدهایی دارد که انسان پاداش یا تاوان آنها را ضرورتاً پس می دهد.
برای حسن ختام این بحث کلام حضرت استاد علاّمه جوادی آملی را در این مورد به تمامی می آوریم:
“قلب بشر محور اندیشه و انگیزه اوست دست هیچکس نیست تا بتواند او را به امری تکلیف یا چیزی را بر او تحمیل نماید. عقیدۀ هرکسی بدست خود اوست، .. جمله “لا اکراه فی الدین” هم ناظر به انسان است و هم ناظر به دین است؛ یعنی نه انسان اکراه پذیر است چون تکویناً آزاد آفریده شده و نه دین (اجباربردار است) چون از سنخ اعتقادات است و اعتقاد عقد و پیوند قلبی است و امر قلبی نه به دست خود فرد است نه به دست دیگری؛ به دست دیگری نیست، چون در قلمرو نفوذ او نیست. در دست خود فرد هم نیست، زیرا عقیده از سنخ علم و تصدیق است و تصدیق هم احتیاج به مبادی دارد. هرگاه مبادی علم و تصدیق تحصیل شد، نتیجۀ آن به بار می نشیند و اگر مبادی و مقدّمات لازم حاصل نگردید، نتیجه نیزظاهر نخواهد شد. زمانی که مبادی حاصل شد نه خود فرد می تواند مانع پیدایش نتیجه و ظهور و بروز آن شود و نه دیگری.
اگر مقدمات و مبادی حاصل نشود نه فرد قادر به ایجاد نتیجه و تصدیق است و نه دیگری. بنابراین دین نیز چون از امور (معرفتی و) اعتقادی است اکراه پذیر نیست و متوقف بر مبادی آن است.
البته بعد از پیدایش مبادی علمی که زمینۀ حصول عقد بین موضوع و محمول است (مثلاً انسان پی می برد که این دین حق است) عقد و گرۀ دیگری لازم است که عصارۀ قضایا و عقود علمی را با جان انسان عالِم، گره بزند تا عقیده حاصل شود، از آن عقد و پیوند قلبی به ایمان تعبیر می کنند و چون عقد دوم؛ یعنی عقیده که ایمان نام دارد غیر از عقد اول است که بین موضوع و محمول قضیه برقرار شد. از این رو انفکاک ایمان از علم ممکن، بلکه واقع شدنی است؛ یعنی ممکن است کسی مطلبی را از لحاظ علمی کاملاً فهمیده باشد و رابطۀ بین موضوع و محمول را دریافت کرده باشد و یا به آن مؤمن نباشد و عصارۀ آن را در قلب خود گره نزده باشد و معتقد نگردد. (جوادی آملی،۱۳۸۵: ۱۷۴)
اینجا همان مرزی است که کفر در آن اتفاق می افتد یعنی انسان علیرغم آنکه به حقیقت چیزی پی می برد از پذیرش آن طفره میرود. عدم پذیرش حق و حقیقت دلایلی دارد که در بحث ماهیت کفر به شرح آن می پردازیم. آنچه که بعنوان موانع اندیشه آوریم. موانعی است که هم در درک حقیقت مؤثر است؛ یعنی باعث عدم بصیرت و درک صحیح انسان از حقیقت می شود و انسان را گمراه می کند، و هم در بسیاری از موارد باعث نپذیرفتن حقیقت پس از کشف آن می شود. اما آنچه در بحث کفر میآوریم اختصاصاً مربوط است به نکول از حقیقت و کنار گذاشتن آن از روی عمد برای رسیدن به مقاصد شخصی.
تا اینجا معنای “لا اکراه فی الدین” آنچنان که باید دانسته شد.
اکنون سؤال این است که آیا انسان این حق را دارد که از حقّ رویگردان شود و آن را انکار کند یا خیر؟ حضرت آیت ا… جوادی آملی این سؤال را اینگونه پاسخ داده اند:
قوانین تکوین فقط از بود و نبود بحث می کند. بحث از حق یا عدم حق، در قلمرو تشریع است. اگر بگوئیم بحث از بود و نبود، حقّ را مشخص می کند ثمرۀ آن این است که دین داری و بی دینی نسبت به انسان یکسان است و انسان حق دارد دین حق را پذیرد یا کنار بزند. در حالیکه حقیقت امر چنین نیست و جملۀ “لا اکراهَ فی الدین” فقط ناظر به این حقیقت تکوینی است، نه ناظر به حق بودن دین داری و بی دینی. درست است که انسان موجودی آزاد و مختار است ولی نه دو جنبۀ توحید و اِلحاد برایش یکسان است و نه توحید و اِلحاد به یکجا ختم می شوند. انسان موجود لابشرط نیست که همۀ امور متناقض با ساختار فطرت و طبیعت او سازگار باشد. همانگونه که سمّ و عسل بر دستگاه گوارش او اثر یکسان ندارد… . برخی از عقاید برای روح و جانِ آدمی در حکم سمّ کشنده است. آیا صرف اینکه انسان می تواند چیزی را اثبات یا نفی کند می تواند آن چیز را حقّ او دانست؟ آیا چیزی که نتیجه اش هلاکت روحی انسان است می تواند حق انسان باشد؟
این قدرت و توانائی در انسان وجود دارد که حقّ خویش را استیفا یا اسقاط کند و کمال انسان در همین است که تکویناً موجودی مختار باشد ولی «حق تشریعی» در یکی از این دو طریق بوده و او مکلّف به گزینش حقّ است. اینجاست که انسان گوهر وجود خود را به نمایش می گذارد و قادر به اثبات مقام خلیفه اللّهی خواهد بود. به هر حال آزادی تکوینی بشر صحیح است؛ ولی آزادی تشریعی سر از اباحهگری درمیآورد و این هم مخالف منطق دین است و هم منطق عقلاء و این تفکر جاهلی بود که امکان تکوینی را مطابق حق بودنِ نتیجۀ انتخاب می دانست. محققان از اهل شرک می گفتند: “لوشاءَ الله ما اَشرَکنا" (انعام ، ۱۴۸)
اگر خدا می خواست ما مشرک نمی شدیم. یعنی آنچیزی باطل است که اتفاق نیافتاده. آنچه واقع می شود حقّ است. (همان ، ۱۷۷-۱۸۲)
در واقع برمیگردیم به این مطلب که هم عقیده باید ویژگیهای یک عقیده را داشته باشد و بر مبانی و ضوابط عقلانی استوار باشد و هم انسان مکلّف و مسئول است براساس اختیاری که خداوند به او داده است. راه حق را براساس علم و یقین خود برگزیند و عمل حقّ را انجام دهد در غیر این صورت نه عقیدۀ او عقیده است و نه عمل او انسانی! زیرا ارزش انسان به عقلانیت اوست و خروج از عقلانیت مساوی است با خروج از انسانیت.
البته مسأله ارتداد فوق این است که معتقد به عقیده باطلی شده باشد زیرا رکن اصلی ماهیّت ارتداد جنبه انکاری و کافرانه اوست. او حقیقتی را جحودانه انکار می کند که به حقانیتش یقین دارد و برای انکار خود دلیل ارائه نمی دهد!
علامه طباطبایی در ذیل آیه ۳۶ سوره اسرا آورده است :
انسان مکلّف است بداند و براساس علم خود عمل کند. بدترین انسان کسی است که برخلاف علم و یقین خود راهی را برگزیند. انسانی که برخلاف علم و یقین و معرفت خود عمل کند محکوم همه عقلا و حتی محکوم وجدان خودش می باشد. (طباطبایی، بی تا ، ج ۱۳ص۱۲۷)
نپذیرفتن حقّ پس از کشف و یقین به آن، یعنی اینکه انسان برخلاف علم و یقین خود عمل کند، امری خلاف فطرت است که در هیچ مکتبی قابل پذیرش نیست و هیچ انسان عاقلی آن را نمی پذیرد. اساساً تمام فلسفه و هدف این منازعات و مناظرات دانشمندان و صاحبان خرد و اندیشه این است که هر کدام حرف خود را که فکر می کنند صحیح و حقیقت است برای دیگری به کرسی بنشانند و اگر چنین نبود طرح مباحث فلسفی و کلامی و این منازعات هیچ ضرورتی نداشت.
به قول شهید مطهری یک عدّه سبک مغز خیال می کنند پایبند نبودن به هر چیزی نامش آزادی است. بنابراین پایبند نبودن به عقل و انسانیت و اخلاق و شرافت چون بالاَخره هرچه هست پایبند نبودن است سبکباری و آزادی است. (مطهری، ۱۳۷۲، ج ۳: ۴۰ ) بنابراین از نظر انسان ملاک شرافت و قوام آزادی انسان تا آنجاست که در مسیر انسانیت باشد نه اینکه انسان آزاد باشد تا بر ضد انسانیت حرکت کند. (همان )
چنین آزادی که مساوی با اباحه گری و بی مسئولیتی است خروج از انسانیت و در رتبه حیوانیت قرار گرفتن بوده و در چنین حالتی بحث از آزادی عقیده و بیان معنا ندارد.
” تنها وقتی می توان از آزادی انسان سخن گفت که آزادی، از طبیعت عقلانی انسان که او را از دیگر حیوانات ممتاز می سازد، برخاسته باشد. از این رو، آزادی در حوزه انسانیت با پسوند لازم معقولیت همراه می گردد. و باید از ذات خردمندانه او سرچشمه گرفته باشد و به ذات خردمندانه او بازگردد. این قاعده فلسفی است که هر بالعرضی باید به ذات موضوع خود که در اینجا عامل عقل است منتهی شود. و چون اندیشمندی و تفکّر آخرین فصل برتری انسان بر حیوانات است و این فصول آخرین هستند که همه اجناس و مشترکات را در حوزه حاکمیت خود قرار می دهند. لذا همه تمایلات و انگیزه های زیست طبیعی و حیوانی انسان باید از آموزش عالی نیروی برتر او هدایت گردند و زیر تسخیر نیروی انسانی و عقلانی او قرار گیرند. (حایری یزدی:۱۱۲)
نتیجه آنکه؛عقیده و آزادی عقیده در منطق بشر چهار چوب و ویژگی های خاص خود را دارد که اساسی ترین آن رعایت سیره عقلا و عقلانیت است.وآفاتی دارد که نباید به آنها آلوده شوند.در منطق اسلام عقیده و بیانی که در چهاچوب اصول انسانی مورد قبول عقلا عالم بیان شود نه تنها آزاد، بلکه واجب است چنین اعتقادی ابراز شود تا دیگران نیز از آن بهره مند گردند .و عقیده و گفتاری که سیره عقلا را مخدوش و منکوب و آلوده کند و یا به سخره بگیرد و یا آگاهانه آزادی عقیده را در خدمت نابودی عقلانیت قرار دهد و برای تئوریزه کردن هوس ها و فساد و فحشا از آزادی عقیده و بیان استفاده ابزاری نماید، محکوم و محدود بوده و به رسمیت شناخته نمی شود .
فصل سوم
ماهیت و ویژگیهای دین مبین اسلام
پس از بیان ویژگیها و شرایطی که بتوان براساس آنها یک گزاره را گزاره ای فکری و عقیدتی شمرد، و بر همین اساس آزادی چنین عقیده ای را به رسمیت شناخت، باید بدانیم اولاً: ارتداد چه چیزی را مورد انکار قرار می دهد؟ ثانیاً: خود ارتداد تا چه میزان در قالب عقیده و منطق فکری بشر جای گرفته و با آن سازگار است ؟در این فصل به تبیین ماهیّت اسلام و در فصل چهارم به تبیین ماهیّت مرتد پرداخته شده.