در خانواده های توافق کننده که گفتوشنود بالاتری دارند، نگرشها، ارزشها و عقاید یکسان است، میل به وابستگی وجود دارد، کوشش در پرهیز از کشمکش است و روابط درون خانواده بر ارتباطات بیرون ترجیح داده میشود، اما وجود گفتوشنود و به دنبال آن مسؤلیتپذیری، ساختار حمایتی و رشد عزت نفس و نیز هماهنگی علایق شخصی با علایق خانوادگی موجب رضایت نوجوانان در محیط خانواده میگردد (کوئرنر و فیتزپاتریک، a2002).
در خانواده هایی با الگوی همنوایی، فرزندان خود را عضوی از خانواده احساس نمیکنند و عقاید و باورهای آن ها هیچ نقشی در تصمیمگیریهای خانواده ندارد. در نتیجه آن ها حس میکنند که از حمایت عاطفی خانواده برخوردار نیستند. این مسئله باعث می شود احساس شادی کمتری نسبت به فرزندان خانواده هایی با گفت وشنود بالا، داشته باشند.
در مجموع میتوان گفت که فرزندان چه در خانواده هایی که الگوی بی قید را دنبال میکنند و چه در وضعیت همنوایی شدید، احساس شادی کمتری را نسبت به خانودههایی که همنوایی متوسط یا گفتوشنودشان بالا است، حس میکنند.
در مورد احساس تنهایی از رگرسیون چند متغیره استفاده شد. گفتو شنود و همنوایی به عنوان متغیر پیشبین و بعد احساس تنهایی خانوادگی، تنهایی اجتماعی و تنهایی رمانتیک که ابعاد احساس تنهایی هستند، هر کدام به طو جداگانه به عنوان متغیر ملاک وارد معادلهی رگرسیون شدند. نتایج نشان دادند که جهتگیری گفتوشود میتواند تمامی ابعاد احساس تنهایی را به صورت منفی و معنادار پیشبینی کند. جهت گیری همنوایی نیز با تمامی ابعاد احساس تنهایی، رابطه مثبت و معنادار دارد.
یافته های این پژوهش در مورد رابطه الگوهای ارتباطی خانواده و احساس تنهایی، با تحقیقات انجام شده توسط خوئینژاد، رجایی و محبراد (۱۳۸۶)، کوئرنر و ماکی (۲۰۰۴)، دیزلند (۲۰۰۰)، لوبدل و پرلمن (۱۹۸۶)، شیور و پپلو (۱۹۷۹؛ به نقل از بولاک، ۱۹۹۳)، حجت(۱۹۸۲)، خیر و حسینچاری(۱۳۸۱) و همسو میباشد.
همان گونه که پیش از این گفته شد، احساس تنهایی را میتوان نارسایی و ضعف محسوس در روابط بین فردی دانست که به تجربه نارضایتی از روابط اجتماعی منجر می شود که مشکلات بسیاری را در پی دارد و به احساس غمگینی، پوچی، تأسف یا حسرت و ناسزگاری با جنبههای مختلف زندگی منتهی می شود.
در خانواده هایی که جهتگیری گفتوشنود در آن ها بالا است، والدین بیشتر در مورد احساسات و عواطفشان صحبت میکنند که فرزندان را به برقراری بیشتر ارتباط ترغیب میکند. در این خانواده ها، موضوعات بسیار و گوناگونی مورد بحث قرار میگیرند و احساسات و عقاید تکتک اعضای خانواده مورد توجه قرار میگیرد. فردی که در این خانواده رشد میکند، میداند که میتواند تمامی مشکلات و دغدغههای فکری خود را با اعضای خانواده در میان بگذارد و نیازی نیست که بار مشکلات خود را تنهایی به دوش بکشد. او همچنین میآموزد که با دیگر افراد جامعه از قبیل دوستان و همکاران خود چگونه ارتباط برقرار کند. بنابرین خیلی طبیعی است که جهت گیری گفتوشنود از بروز تنهایی اجتماعی، خانوادگی و رمانتیک جلوگیری کند. هرچه گفتوشنود بیشتر باشد، مشکلات ارتباطی کمتر، در نتیجه در برابر احساس تنهایی مقاوم تر میشود.
از طرف دیگر، در خانواده هایی با همنوایی بالا، فرزندان دچار مشکلات زیادی میشوند که یکی از آن ها، احساس تنهایی است. در این خانواده ها، فرزندان حق اظهار نظر ندارند و والدین برای احساسات، عقاید وتصمیمات آن ها، هیچ ارزشی قائل نمیشوند. چنین فردی نمیتواند با دوستان، هم سالان و دیگر افراد جامعه ارتباط برقرار کند و در نهایت به دلیل مشکل ارتباط، دچار احساس تنهایی میشود. به همین دلیل در پژوهش حاضر نیز، جهتگیری همنوایی با تمامی ابعاد احساس تنهایی، رابطه مثبت و معنادار دارد.
۵-۲- مرحله دوم: پیشبینی نیازهای روانشناختی بنیادی بر اساس الگوهای ارتباطی خانواده
دومین سؤال پژوهش حاضر چنین بود که آیا الگوهای ارتباطی خانواده، میتواند نیازهای روانشناختی بنیادی را در فرزندان پیشبینی کند؟
نتایج آزمون آماری رگرسیون چندگانه نشان داد که بعد گفت و شنود از الگوهای ارتباطی خانواده توانسته است تمامی ابعاد نیازهای روانشناختی بنیادی یعنی خودپیروی، شایستگی و وابستگی را به صورت مثبت و معنادار پیشبینی کند. بعد همنوایی نیز با ابعاد خودپیروی، شایستگی و وابستگی رابطه منفی و معنادار دارد.
نتایج و یافته های این پژوهش در رابطه با سؤال مطرح شده، با تحقیقات انجام شده توسط بروکس (۱۹۹۷)، هانگ (۱۹۹۹)، لونباخ (۲۰۰۴)، ( ریچی، ۱۹۹۱)، (کروکنبرگ، جکسون و لنگروک، ۱۹۹۶)، (گرونلیک، فرودی و بریجز، ۱۹۸۴)، (ورنر، ۲۰۰۰)، (کوپر اسمیت، ۲۰۰۲)، (فیتزپاتریک و کوئرنر، ۲۰۰۴)، (مظاهری و سپهری، ۱۳۸۸)، (ترنر و جانسون، ۲۰۰۳)، (ماتاناه،۲۰۰۱)، (کشاورزی، فیروزبخت و فولادچنگ، ۱۳۹۰) و (فیتزپاتریک و کوئرنر، ۲۰۰۴) همسو میباشد.
همان طور که پیشتر نیز گفته شد، : بنابه نظریه دسی و ریان(۲۰۰۲)، آدمی سه نیاز اصلی روانشناختی دارد و در صورتی که این نیازها به شکلی مناسب برآورده شوند، فرد احساس مطلوبی خواهد داشت. این سه نیاز عبارتند از: الف) نیاز به احساس کفایت و شایستگی، ب) نیاز به پیوندجویی یا ارتباط با دیگران و ج) نیاز به خودمختاری.
خودمختاری اینگونه تعریف شده است: خود مختاری احساس اختیار و اراده داشتن در انجام کارها است؛ نوعی تمایل ذاتی برای تجربه رفتاری که خود شخص آن را ترتیب داده است (شلدون و همکاران، ۱۹۹۶).
نظریه خود تعیینگری بر این عقیده است که دسته مهمی از فرآیندها و تعاملات ناشی از محیط خانواده، به باورها و ادراکات فرزندان که متأثر از باورها و رفتارهای والدین با آن هاست، بر میگردد. ریان و دسی، )۱۹۹۱( اعتقاد دارند، حمایت والدین از خودمختاری و استقلال فرزندان در گفتوگوها و اقدامات مشترک آن ها، به خودمختاری در فرزندان می انجامد و برای آن ها، پیامدهای مثبتی در پی دارد. پذیرش والدین، دادن فرصت انتخاب، تنوع تکالیف، داشتن تجارب، درگیری والدین و حمایت آن ها از خودمختاری فرزندان نقش بسزایی در خودکارآمدی فرزندان دارد (شانک و پاجرز، ۱۹۹۶).
در خانواده هایی که والدین از عقاید و احساسات فرزندان حمایت میکنند، فرد احساس کفایت بیشتری در خود احساس میکند و در نتیجه این عزتنفس، خود پیروی او نیز بیشتر میشود. فرد در عین میل به داشتن استقلال فردی، نیازمند خانوادهای است که از استقلال و من حقیقی او حمایت کنند. خانوادهای که همنوایی در آن بالا است و افراد حق بیان نطرات خود را ندارند، فرد احساس میکند از شایستگی کافی برای تصمیم گیری برخوردار نیست و برای تصمیمهایش به والدین و دیگران وابسته می شود و خودپیروی او کاهش مییابد.