ب) آمادگی جسمی: منظور آن است که عضو یا اعضای بدن برای انجام یک مهارت حرکتی تمرین و آمادگی کافی داشته باشد و حالت مناسب به خود بگیرد.
ج) آمادگی عاطفی: که به علاقه و تمایل فرد به انجام مهارت های حرکتی مربوط می شود. فردی که به انجام مهارتی بی علاقه باشد نمی توان انتظار داشت که آن عمل را با مهارت انجام دهد (سید روغنی، ۱۳۸۳: ۲۹ – ۲۸).
نکاتی که برنامه ریزان درسی و دست اندرکاران تعلیم و تربیت هنگام کاربرد حیطه ها بایستی به آن توجه داشته باشند، عبارتند از:
یکم – حیطه های سه گانه را نمی توان کاملاً مستقل دانست. توضیح این که برخی از رفتارها را می توان به سادگی در یکی از این سه حیطه قرار داد، حال آن که رفتارهای دیگر تا حدودی همپوشانی دارند.
دوم- آموزش مناسب آن است که به یک حیطه محدود نشود، بلکه حتی الامکان حیطه های دیگری را نیز شامل شود. توضیح این که لازم است حیطه شناختی و عاطفی در تمامی دروس و رشتههای تحصیلی و در تمامی سطوح و پایه ها مورد توجه قرار گیرد. به عنوان مثال چه در آموزش علوم تجربی در سطح دوره ابتدایی و چه در درس زیست شناسی و بهداشت، فیزیولوژی و یا در آموزش دیگر دروس علوم پزشکی در سطوح آموزش عالی. همچنین در مورد حیطه روانی- حرکتی. گر چه این حیطه در وهله اول برای آموزش کودکان در دروس مختلف مورد نیاز است، ولی در سطوح بالاتر سنی و تحصیلی نیز بر حسب نوع، رشته و مهارت های ویژه ضرورت مییابد (میرزابیگی، ۱۳۸۷: ۱۳۵- ۱۳۳). بست انتقادی بر نظام تعلیم و تربیت دارد و آن این است که آموزش و پرورش حیطه شناختی فرد را مورد نظر قرار میدهد و پرورش این حیطه نیز عمدتاًً بر مبنای برنامه درسی کتاب محوری انجام می شود و سایر مسائل معمولاً نادیده گرفته می شود (Best; 2000).
سوم- در آموزش هر درس و در انتخاب هدف های آموزشی لازم است هر یک از دو یا سه حیطه به گونه ای متناسب بر حسب ضرورت مورد توجه قرار گیرند، نیز در هر حیطه، کلیه طبقات، مدنظر قرار گیرند، نه صرفاً طبقات پایین تر.
چهارم- هر حیطه، هر چه به طبقه بالاتر پیش رود، نوع هدف پیچیده تر و با اهمیت تر خواهد شد. نیز هر هدفی در طبقه بالا، مبتنی بر توانایی ها و مهارت های طبقات پایین تر است (میرزابیگی، ۱۳۸۷: ۱۳۵- ۱۳۳).
۲-۶- یادگیری
۲-۶-۱- تعریف یادگیری
در تعریف یادگیری بین دانشمندان علوم تربیتی و روانشناسان و صاحبنظران برنامه ریزی اختلاف نظر وجود دارد.
– در روانشناسی قدیم، یادگیری عبارت بود از « بخاطر سپردن آثار و نوشته های فیلسوفان قدیم یا کتابهای مدرسه.»
– گیلفورد (j.p Guilford) میگوید: « یادگیری هر نوع تغییری در رفتار است که از یک تحریک نتیجه می شود.»
– مان (N.Mann) یادگیری را چنین تعریف میکند: « هر نوع تغییر رفتاری که از تجربه ناشی شود نه از رشد.»
– شعاری نژاد معتقد است که « یادگیری، تغییرات نسبتاً ثابت در رفتار است که به صورت پاسخهای تازه تقویت شده، از راه تجربه و تمرین نتیجه می شود» (یارمحمدیان، ۱۳۷۷: ۶۲).
– دوهمن (Dohman) یادگیری را « فرایندی که در آن پردازش اطلاعات، احساسات، رویاروییها و تجارب از طریق درک و شناخت، موجب ایجاد توانایی و مهارت می شود » میداند.
– « یادگیری، فرایند روانشناختی عادی و طبیعی یا فطری است که در تمام سنین و تمام زمان ها و مکان ها روی میدهد » (کریمی، نصر و بقراطیان، ۱۳۸۸: ۲-۱).
– باستا وانتاپا (Bastavanthapa)، یادگیری را تغییر در رفتار موجود زنده میداند که بر اثر تجربه یا آموزش پدید میآید. به عبارتی دیگر، یادگیری در واقع نوعی فعالیت ذهنی است که در طی آن با کسب دانش، نگرش و مهارت تغییر رفتار ایجاد میگردد (Bastavanthap; 2003).
– باستابل (Bastable)، یادگیری را این چنین تعریف میکند: تغییر دائمی خواسته یا ناخواسته در رفتار که در نتیجه فرآیندهای پویا در طول عمر رخ میدهد و توسط آن فرد دانش، مهارت و یا نگرش جدیدی کسب میکند که قابل اندازه گیری بوده و میتواند در هر زمانی و هر مکانی در اثر محرکهای محیطی رخ دهد (Bastable ; 2003).
روانشناسان یادگیری را تغییر رفتار از راه تجربه تعریف کردهاند. علاوه بر مفهوم رفتار، توجه به معنی تجربه نیز لازم است. تجربه یعنی تأثیر متقابل فرد و محیط روی یکدیگر، این تأثیر متقابل جریانی است که دائماً روی میدهد. یعنی فرد پیوسته در حال تجربه است، روی محیط تأثیر میکند و تحت تأثیر محیط قرار دارد. روی این اصل باید دانست یادگیری جریانی است که از ابتدای زندگی شروع می شود و پیوسته ادامه دارد (یارمحمدیان، ۱۳۷۷: ۶۳).
در تأیید این سخن که یادگیری فرایندی مادام العمر است، کریمی، نصر و بقراطیان می نویسند:
انسانها نه تنها میتوانند در طول زندگی یاد بگیرند بلکه در کل زندگی و حتی دوره بازنشستگی نیز درگیر یادگیری هستند. از این رو، همان طور که کروپلی و کنایر (۲۰۰۰) معتقدند: « تمایز در عملکرد یادگیری میان افراد در سنین مختلف، به جای آنکه نشانه ای از عدم توانایی اساسی برای یادگیری در سنین خاصی باشد، انعکاسی از ویژگیهای خاص یادگیرندگان از شرایط یادگیری است » (کریمی، نصر و بقراطیان، ۱۳۸۸: ۳-۲).
اما مسئله ای که در اینجا مطرح می شود این است که: آیا یادگیری باید به تغییر رفتار بینجامد؟ و آیا عملکرد متفاوت از یادگیری است؟
روانشناسان معمولاً برای پیدا کردن شواهد یادگیری، به تغییراتی که در رفتار افراد در نتیجه تجربه روی میدهد، توجه میکنند. اما همه تغییراتی که در رفتار ایجاد میشوند، بیانگر یادگیری نیستند. پس به طور خلاصه، یادگیری به این صورت تعریف می شود: تمام تغییرات نسبتاً دایمی در پتانسیل رفتار که از تجربه ناشی میشوند، ولی به علت خستگی، رسش، داروها، آسیب یا بیماری نیستند (شکل ۲-۴ را ببینید).
تغییر رفتار
تغییرات واقعی یا بالقوه قابل مشاهده بعد از تجربه که شواهدی در اختیار ما بگذارد که یادگیری رخ داده است.
یادگیری
تمام تغییرات نسبتاً دائمی در پتانسیل رفتار که از تجربه ناشی میشوند ولی به علت خستگی، رسش، داروها، آسیب یا بیماری نیستند.
تجربه
تماس گرفتن با، مشارکت کردن در، مواجه شدن با رویدادهای بیرونی یا درونی که ارگانیسم نسبت به آن ها حساس است.
شکل ۲-۴ شواهد یادگیری در تغییرات واقعی یا پتانسیل رفتار در نتیجه تجربه، یافت می شود. اما یادگیری، به خودی خود، فرایندی عصب شناختی، نادیدنی، و درونی است (لفرانسو، ترجمه سید محمدی، ۱۳۸۷: ۹-۸).
وقتی درباره تغییر رفتار صحبت میکنیم منظور ما این است که در اثر تجربه، افکار، نظرها، تمایلات، عادات افراد تغییر می کند. خلاصه این تغییر در زمینه عقلانی، در رغبت ها و هدف ها و در اعمال و عادات فرد باید ظاهر شود. تجربه عبارت از تأثیر متقابل فرد و محیط در یکدیگر است (شریعتمداری، ۱۳۸۲: ۳۱۷).
از آنجایی که ممکن است آنچه یاد گرفته می شود بلافاصله مورد استفاده قرار نگیرد بنابرین می توان گفت که توان عمل کردن متفاوت از یادگیری حاصل شده است (هرگنهان، السون، ترجمه سیف، ۱۳۸۶: ۲۸).
لفرانسو نیز با نویسندگان بالا هم رأی است که یادگیری میتواند علاوه بر تغییرات در قابلیت – یعنی، در توانایی انجام دادن کاری – تغییرات در آمادگی – یعنی، رغبت عمل کردن – را نیز شامل شود. در ضمن، دلیل اینکه یادگیری صورت گرفته است میتواند به فرصت عمل کردن نیز بستگی داشته باشد (لفرانسو، ترجمه سید محمدی، ۱۳۸۷: ۱۰).