پیام داستان: کسی که رازدار نباشد، قابل اعتماد نیست و فاش کردن راز، عاقبت بدی دارد.
پیرنگ: مأمون روزی دور از چشم لشکر، رازی را به سپهسالار خود به نام عجیب گفت، که از برادرش معتصم میترسد. عجیب آن راز را به معتصم گفت. وقتی معتصم به حکومت رسید، اوّلین کاری که کرد، دستور قتل عجیب بود. چون راز برادرش را فاش کرده بود، پس قابل اعتماد نبود.
حوادث اصلی: گفتن راز مأمون به سپهسالارش عجیب، فاش کردن راز توسّط عجیب، دستور قتل عجیب توسّط معتصب.
حوادث فرعی: رفتن مأمون به روم، رفتن مأمون با سپهسالارش به اسبسواری، به خلافت رسیدن معتصب.
زمان داستان: نامعلوم.
گفتگوی داستان: بین مأمون و سپهسالارش عجیب، بین عجیب و معتصم.
۵-۱-۱۴٫ دادگری و عدالت
عدل دارای جاذبهای فطری است و نزد وجدان عمومی بشریّت، ارزش گرانقدری دارد، زیرا در سایهی عدل، هر کسی به حقّ خویش میرسد؛ تعدّی و تجاوز از جامعه، رخت برمیبندد و امنیّت و آسایش، بر همهجا حاکم میشود.
در کتاب گزیدهی جوامعالحکایات، دوازده حکایت به عدالت و دادگری، اختصاص یافته است، که به بررسی ساختاری یک نمونه از آنها اشاره میشود.
۵-۱-۱۴-۱٫ داستان زره حضرت علی (ع):
نقل کردهاند که: شریح قاضی در بین قُضّات از همه برتر بود و در زمان خلیفه عمر و عثمان و حضرت علی (ع) و معاویه و تا زمان عبدالملک مروان قاضی بود. در زمان امیرالمؤمنین علی (ع)، حضرت زره خود را گم کرده بودند و آن را در دست جهودی یافتند. جهود گفت: آن زره مال من است و حضرت علی (ع) نیز میگفت که زره ایشان است. پس برای قضاوت، نزد شریح رفتند. امیرالمؤمنین (ع) به شریح گفت: این زره مال من است و به ناحقّ به دست جهود افتاده است. جهود هم گفت: مال من است. شریح بدون توجّه خاصّی به حضرت علی (ع) گفت: شاهد بیاور. حضرت علی (ع) گفت: شاهد من مقداد اسوه و حضرت امام حسن (ع) هستند. قاضی گفت: شهادت مقداد قبول است و شهادت امام حسن (ع) چون پسر توست، فایدهای ندارد. حضرت علی (ع) از گرفتن حقّ خود منصرف شد. جهود وقتی صداقت قاضی و حضرت علی (ع) را دید که از راه حقّ و عدالت منحرف نشدند، فوراً ایمان آورد و زره را به حضرت علی (ع) داد.
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
نوع داستان: تاریخی.
شخصیّتها:
ـ اصلی: حضرت علی (ع)، شریح قاضی و مرد جهود.
ـ فرعی: مقداد، امام حسن (ع).
الگوی داستان: واقعی.
عناصر محیطی: محلّ قضاوت (محکمه).
پیام داستان: عدالت و دادگری حضرت علی (ع).
پیرنگ: گم شدن زره حضرت علی (ع) و دیدن آن به دست مرد جهود، پافشاری مرد جهود بر مالکیّت آن زره بر خود، رفتن آنها نزد قاضی شریح برای قضاوت کردن، شاهد خواستن قاضی شریح از حضرت علی (ع) در مورد مالکیّت ایشان، معرّفی مقداد و امام حسن (ع) به عنوان شاهد و قبول نکردن شهادت فرزند از طرف قاضی شریح و منصرف شدن حضرت علی (ع) از حقّ خود و سرانجام ایمان آوردن مرد جهود به خاطر مشاهدهی عدالت حضرت علی (ع) و قاضی شریح.
حوادث اصلی: برداشتن زره حضرت علی (ع) توسّط مرد جهود، رفتن نزد قاضی برای قضاوت، قبول نکردن شهادت فرزند توسّط قاضی، ایمان آوردن مرد جهود.
حوادث فرعی: درخواست دو شاهد از حضرت علی (ع)، منصرف شدن حضرت علی (ع) از حقّ خود.
زمان داستان: خلافت حضرت علی (ع).
گفتگوی داستان: بین حضرت علی (ع) و جهود، بین حضرت علی (ع) و قاضی.
۵-۱-۱۵٫ حُسن نیّت
در کتاب گزیدهی جوامعالحکایات، دو حکایت به نیّت خیر اختصاص یافته است که به بررسی ساختار و عناصر یک نمونه از آنها اشاره میشود.
۵-۱-۱۵-۱٫ نیّت خیر:
روزی که قباد برای شکار رفته بود، به دنبال گورخری رفت و از لشکر جدا شد. از دور روستایی را دید به آنجا رفت و مهمان چادرنشینان شد. پیرزنی بیرون آمد و او را مهمانی داد. قباد شب را در آنجا ماند. وقت شام تعدادی گاو از صحرا آمدند. زال، دختری دوازده ساله و زیرک داشت. به دختر گفت: شیر گاو را بدوش و به نزد مهمان بیاور. قباد با دیدن شیر تعجّب کرد و گفت: به واسطهی عدالت ما، مردم در این صحرا زندگی میکنند و از شیر چهارپایان مینوشند. اگر هفتهای یک روز برای سلطان شیر بیاورند، برای آنها کاستی نمیآورد و خزانه نیز زیاد میشود. پس با خود تصمیم گرفت: وقتی به دارالحکومه رسید، آنها را تنبیه کند. در هنگام سحر، دختر بلند شد تا شیر گاو را بدوشد. پس به مادرش گفت: «دعا کنید، پادشاه نیّت ظلم به مردم را دارد.» قباد تعجّب کرد که این دختر چگونه این را فهمیده است؟ از پیرزن پرسید: چگونه فهمیدی که پادشاه نیّت ظلم کرده است؟ جواب داد: هر صبح گاو ما شیر زیادی میدهد و امروز شیر نداد. علّت دیگری هم ندارد، پس فهمیدم پادشاه نیّت بدی دارد و هرگاه پادشاه نیّت ظلم کند، خداوند برکت را از زمین برمیدارد و اثر آن به همه چیز میرسد. هر وقت پادشاه نیّت خوبی داشته باشد، خداوند خیر و برکت زیادی به عالم میرساند. قباد گفت: درست است، من اشتباه کردهام و از آن نیّت خود گذشته و آن را کنار گذاشتم. پس گاو را دوشیدند. شیر او بسیار شد. قباد از فکر ظلم در گذشت و اثر آن پشیمانی در فرزندش انوشیروان آشکار گشت، که بهوسیلهی او، همهی جهان پر از عدل و داد شد. نتیجه اینکه، خداوند به نیّات خیر پاداش میدهد، همانطور که بر اثر نیّتهای پلید، برکت را از زندگی میگیرد.
نوع داستان: تاریخی.
شخصیّتها:
ـ اصلی: قباد، پیرزن و دخترش.
ـ فرعی: چادرنشینیان، تعدادی گاو مادّه.
الگوی داستان: واقعی.
عناصر محیطی: چادر عشایر و چادرنشینان.
پیام داستان: خداوند به نیّت خیر، پاداش میدهد.
پیرنگ: قباد، وقت شکار از لشکر جدا شد تا به روستایی رسید. زالی او را مهمان کرد و شب آنجا ماند. زال برای او شیر گاو آورد. قباد با خودش گفت: این رعیت از این شیرها میخورند و برای ما نمیآورند. پس قصد تنبیه آنها نمود. در وقت سحر، شیر گاوها کم شد و دختر زال به مادرش گفت: حتماً پادشاه نیّت بدی نسبت به رعیت دارد. قباد تعجّب کرد و از نیّت خود منصرف شد، پس شیر گاوها زیاد شد.
حوادث اصلی: جدا شدن قباد از لشکر و رسیدن به چادرنشینیان، تعجّب قباد از شیر گاو و فکر تنبیه کردن مردم، کم شدن شیر گاوها در وقت سحرگاه و عوض شدن نیّت پادشاه و زیادی برکت.
حوادث فرعی: شکار رفتن قباد، دوشیدن شیر گاوها توسّط دختر پیرزن، خبر دادن دختر از کم شدن شیر گاو و نیّت بد پادشاه به مردم، متوجّه شدن قباد از نیّتش.
زمان داستان: پادشاهی قباد.
گفتگوی داستان: بین دختر و پیرزن، بین قباد و پیرزن.
۵-۱-۱۶٫ شجاعت
در کتاب گزیدهی جوامعالحکایات، پنج حکایت به شجاعت اختصاص یافته است، که به بررسی ساختار و عناصر یک نمونه از آنها اشاره میشود.
۵-۱-۱۶-۱٫ مبارزهی حضرت علی (ع) با عمروبنعبدود:
در ابتدای اسلام، همگی به این که مانند حضرت علی (ع) مبارزی نیست، اتّفاق نظر داشتند. در یکی از جنگها که تاریخ و روزگار آن را بازگو میکنند، کشتن عمروبنعبدود به دست ایشان است. عمروبنعبدود، از سواران و دلیران زمان خود بود. در جنگ احزاب وقتی قبایل عرب جمع شدند، او نیز بر خود و جوشن خود علامتی گذاشت که او بشناسد. اسب خود را از خندق عبور داد و در مقابل لشکر پیامبر (ص) ایستاد. حضرت علی (ع) پیش او آمدند و گفتند: از تو میخواهم به دین اسلام بیایی و بتپرستی را رها کنی. او گفت: نمیتوانم. سپس حضرت گفتند: اگر مسلمان نمیشوی، به جنگ من بیا تا ببینم پیروزی از آنِ کیست. عمروبنعبدود گفت: تو مانند فرزند من هستی و من نمیخواهم که به دست من کشته شوی. حضرت علی (ع) فرمودند: به خدا قسم که من دوست دارم تو را هلاک کنم. عمرو ناراحت شد. پس حضرت را به جنگیدن دعوت کرد. پیامبر (ص) فرمودند: عمرو از قهرمانان عرب است. حضرت علی (ع) بالاخره از پیامبر (ص) اجازه گرفتند و به جنگ او رفتند. وقتی عمرو از ایشان پرسید: تو کیستی؟ حضرت (ع) پاسخ دادند: من کسی هستم که شمشیر دشمن را تکّهتکّه کنم و با اسبی که نعل آن مانند پیکان است، سنگ خاره را خورد کنم و دشمنان را نابود کنم. من علیبنابیطالب، که به یاری خدا بر دشمنان پیروز میشوم. عمرو گفت: برگرد تا کسی از تو بزرگتر بیاید. علی (ع) فرمودند: بیهودهگویی مکن، که من امروز با یاری خدا تو را خواهم کشت. عمرو شمشیر کشید. حضرت علی (ع) آن را به سپر گرفتند و سپر دو نیم شد و سر مبارک زخمی شد و همان لحظه با بازوی حیدری یک شمشیر بر گردن عمرو زدند. چنانکه سر او را برید. حضرت (ع) تکبیر گفتند و پیامبر (ص) شاد شدند و فرمودند: مبارزهی علی (ع) در روز خندق با عمروبنعبدود، برتر از همهی اعمال است تا روز قیامت.
نوع داستان: واقعی.
شخصیّتها:
ـ اصلی: حضرت علی (ع) و عمروبنعبدود.
ـ فرعی: پیامبر (ص).