لودینک بیسوانگر[۹]، مدارد باس[۱۰]و ویکتورفرانکل با الهام از فلسفه وجودی جزء اولین طرفداران روان پزشکی وجودی بوده اند. البته آن ها در نوشته های خود نظریه ای دقیق و مشخص در باب روان درمانی ارائه نداده اند. حتی باس می نویسد« امیدوارم روان شناسی وجودی هرگز صاحب نظریه به معنای نوین علوم طبیعی نشود» دغدغه این افراد بیشتر معنای وجود و تاثیرات جانبی آن ها بوده است(هال و لیندزی[۱۱]،۱۹۸۵).
رویکرد وجودی دیدگاه جبرگرایانه از ماهیت بشر، که به وسیله روان کاوی سنتی و رفتارگرایی رادیکال مورد حمایت واقع می شود را رد میکند. روان کاوی عواملی مانند نیروهای ناخودآگاه، سایق های غیر منطقی و رویدادهای سرکوب شده گذشته را مانع بروز آزادی میداند. در عین حال بر آزادی ما جهت ساختن اوضاع و شرایط تأکید میکنند. این رویکرد بنا را بر این میگذارد که ما آزاد و مسئول انتخاب ها و اعمالمان هستیم. ما سازمان دهنده زندگی خود بوده و خطوط روشنی را برای آینده ی آن طراحی میکنیم. گفتار اساسی این رویکرد این است که ما قربانی اوضاع و شرایط نیستیم. یک هدف اصلی درمان این است که مراجعان را برای تأمل کردن بر زندگی خود تشویق نمائیم، تا سلسله مراتب شان را بازشناسی کنند و بر اساس آن تصمیم گیری کنند. به محض این که مراجعان سلسله مراتب بازشناسی روش ها را بدون مقاومت بپذیرند میتوانند یک مسیر آگاهانه را در زندگی انتخاب نمایند(کوری، ۱۹۹۰).
مقدمه ای بر نظریه معنادرمانی
در شهر وین، پایتخت اتریش و در قاره اروپا سه مکتب روانشناسی بنیان گذاشته شده است.مکتب روانکاوی فروید، مکتب روانشناسی فردی آدلر[۱۲] و مکتب معنادرمانی فرانکل. فرانکل بنیادگذار مکتب معنادرمانی دربیست و ششم مارس سال ۱۹۰۵ در وین متولد و در دوم سپتامبر سال۱۹۹۷ در سن ۹۲ سالگی در گذشت.
آلمانی ها فرانکل را در سن ۳۷ سالگی دستگیر کردند و به اردوگاه وحشتناک آشویتس منتقل کردند. دراردوگاه که همه چیز را از او گرفته بودند؛ این شیوه تفکر در فرانکل به وجود آمد که می گفت:مهم آن نیست که من چه می خواهم باشم؛مهم آن است که من چه کسی باید باشم.در ارتباط با مفهوم بودن برای او سئوال انسان بودن مطرح شد.او معتقد بود که انسان بودن یعنی مسئول بودن، تصمیم گیرنده، موضع گیرنده و ارزشیابی کننده بودن است. لذا از همان ابتدا مفاهیمی چون : مرگ و زندگی، روح و معنا ذهن فرانکل را به خود مشغول کرد. به عقیده او ما انسان ها سئوال کننده نیستیم، جواب دهنده هستیم. ما باید به سئوال هایی که زندگی از ما میکند با آزادی و احساس مسئولیت کامل پاسخ دهیم. در انتخاب جوابی که انسان به سرنوشت خود میدهد و انتخاب نگرشی که در مقابل سرنوشت خود بر می گزیند، آزاد است. در نتیجه مسئول جوابی است که به سرنوشت میدهد و مسئول شیوه تفکر و نگرشی است که انتخاب میکند. انسان باید پاسخی دهد که در شان انسان است. فرانکل روزی به شاگردانش گفت: من معنای زندگی خود را در این می بینم که به دیگران کمک کنم تا آن ها در زندگی خود یک معنا بیابند. او همیشه با انسان هایی روبرو می شد که پرسش هایی درباره معنای زندگی مطرح میکردند. فرانکل معتقد بود: مشکل انسان امروز بی معنا بودن زندگی، خلا وجودی و ناکامی وجودی است. انسان سالم از نظر فرانکل، انسانی از خود فرارونده و معنا خواه است. معنا خواهی قویترین نیرودر انسان است. معنا چشمه ای است که هرگز خشک نمی شود اما طراوت انسان بودن بدون آن خشک می شود(کیمبل[۱۳]، ۱۹۸۹).
قوانین درمعنا درمانی
فرانکل سه قانون بنیادی را درمعنادرمانی مطرح میکند
۱-معنا درزندگی وجود دارد و آن را می توان جستجو و کشف کرد؛ اما انسان نمی تواند معنا را به دلخواه به وجود آورد و آن را درافکارش بسازد. انسان جستجو کننده معنا است و نه بوجودآورنده آن.
۲-معنا وسیله ای برای کامروایی انگیزه ها ویا دستاویزی برای رسیدن به هدف نیست.تحقق معنا خود هدف است.
۳-علت بیماری ها و اختلالات روانی بی معنایی زندگی است. کار و فعالیت زیاد باعث بیماری روانی نمی شود، بلکه علت بیماری بی معنا بودن زندگی است.
فرانکل معتقد است که درست در جایی که ما با یک موقعیت رو به رو میشویم که به هیچ روی نمی توانیم آن را تغییر دهیم از ما انتظار می رود که خود را تغییر دهیم، رشد کنیم، بالغ شویم و از خود فراتر رویم. فرانکل در آشویتس و در بند نازی ها با تمام وجود به این نتیجه رسیده بودکه: رنج هر زمانی معنایی دارد، وقتی تو خودت آدم دیگری بشوی. زیر ضربه های چکش سرنوشت و آتش گداخته رنج، زندگی شکل میگیرد.
در معنادرمانی صحبت ار آزادی روح انسان می شود. انسان تحت نفوذ قوانین جبری قرار نگرفته است. انسان حق این انتخاب را دارد که در برابر موقعیتی که قرار میگیرد چه نگرشی برگزیند؟ تصمیم گیری به انسان واگذار شده است. هیچ عاملی این قدرت را ندارد که تعیین کند انسان در برابر سرنوشت غیر قابل تغییر، چگونه فکر کند و چگونه رفتار نماید. انسان همیشه مسئول اعمال و گفتار خود خواهد بود.
ب) نظریه معنی درمانی ویکتور فرانکل
ریشههای معنا درمانی به نوعی به کارهای آلفرد آدلر برمی گردد. آدلر اولین روانشناسی است که در مورد معنا در زندگی به بحث پرداخت. او در سال ۱۹۳۱ کتاب معنای زندگی را نوشت.ویکتور فرانکل رهبر اصلی معنی درمانی و رولومی[۱۴] از بزرگان وجودگرایی به خاطر وارد کردن این مبحث به روانشناسی نسبت به آدلر ابراز دین کردهاند.
( فرانکل، به نقل از علیزاده،۱۳۸۳ ) در مورد آدلر میگوید:« آنچه او به دست آورد و انجام داد کمتر از یک جریان کپرنیکی نبود بلکه بالاتر بود. او را می توان اندیشمندی وجودی و پیشگام جنبش وجودی-روانپزشکی به شمار آورد».
به هر حال ریشه معنادرمانی به کوشش های اولیه فرانکل برای یافتن معنا در زندگی خودش برمی گردد. فرانکل در رابطه با سنین جوانی اش میگوید:« من مجبور بودم از میان جهنمی از ناامیدی که در ارتباط با یک بی معنایی آشکار در زندگی ام حاصل شده بود عبور کنم. مجبور بودم از میان نهایت پوچی در زندگی بگذارم تا اینکه نهایتاً توانستم به یک رشد خوبی در رابطه با مصونیت از پوچی برسم و در نتیجه توانستم معنادرمانی را توسعه دهم(بهفر،۱۳۸۴ ).
معنا درمانی روشی از رویکرد وجودی است که زمینه ی فلسفی و نظری عالی برای کار گروهی فراهم می آورد. معنادرمانی میتواند ساختار مفهومی را برای کمک به مراجعان جهت چالش با یافتن معنی در زندگی شان آماده کند(کوری، ۱۹۹۵، نقل از پورابراهیم،۱۳۸۵ ).