با الهام از این مبانی میتوان جایگاه ارتباط میانفرهنگی در جغرافیای ارتباطی مومنان را ترسیم و مباحث را طبق آن سازمان داد.
۵-۳- جایگاه ارتباط میانفرهنگی در جغرافیای ارتباطی مومنان
ارتباط یک مومن دستکم در چهار ساحت (ارتباط با خدا، با خود، با طبیعت و با همنوع) قابل بررسی است؛[۶۲۰] چرا که اخلاق در فرهنگ اسلام، دارای طیف وسیع و گستردهای است که شامل مسائل فراوانی در زمینه های فردی و اجتماعی می شود.
ارتباط با خدا یا اخلاق الهی(بهمعنای خاص)، آندسته از اخلاق است که انسان در ارتباط با خدا انجام میدهد. مانند توجه، امید و ایمان بهخدا، خوف و خشوع از خدا و … که منشأ عبادت و بندگی در برابر خداوند می شود. اما ارتباط با خدا در معنای عام همه ارتباطات (فردی، اجتماعی و ارتباط باطبیعت) را شامل میشود. مثلا در باب ارتباط انسان با طبیعت گفته میشود: «نظم طبیعت بر طبق حکمت الهی از مثل اعلای همه موجودات در مرتبه الهی مأخوذ است. نظم طبیعت، نظم موجود در مرتبه الهی را منعکس میسازد و از آن نظم صادر میشود…. هیچگونه دوگانگی کامل میان قوانین حاکم بر جامعه بشری و برخوردار از ماهیتی اخلاقی و قوانین حاکم بر طبیعت موجود نیست».[۶۲۱]«آیینها و مناسکی که آدمی بهجای میآورد، بخشی از آیینهایی است که در همه خلقت برگزار میشود و سرپیچی انسانها از اجرای این آیینها، هماهنگی نظم طبیعی را بر هم میزند.»[۶۲۲] «انسان تافته جدا بافته از نظام آفرینش نیست. اگر وی رفتار شایستهای داشته باشد، رخدادهای جهان بهسود اوست مانند اینکه باران مناسب و درخور از آسمان فرو خواهد بارید: «وَأَلَّوِاسْتَقَامُوا عَلَىالطَّرِیقَهِ لَأَسْقَیْنَاهُم مَّاء غَدَقًا؛ یعنی اگر بر راه حق پایداری میکردند، بارانی فراوان نصیبشان میساختیم»[۶۲۳]بهدیگر سخن، گرچه عوامل طبیعی در پرورش و بارش باران موثرند، پیام دین آن است که انسان با اعمال خود بر این عوامل اثر میگذارد. این سخن درباره همه جوامع بشری صدق میکند[۶۲۴] بدین ترتیب بشر دارای رابطهای اصیل با جهان است.[۶۲۵] و آیات متعددی از قرآن کریم مواجهه با طبیعت به عنوان موجودی ذیشعور را توصیه میکند.[۶۲۶] چرا که عالم مملو از گفت و شنود است.[۶۲۷] لذا بایستی بهجای «طبیعت»، «خلقت» را شناخت.[۶۲۸]
اخلاق فردی، رفتارهایی است که اصالتا به خود انسان مربوط می شود؛ هرچند که ثانیا و بالعرض با دیگران نیز ارتباط پیدا کند و یا رابطه با خدا هم در آن ملحوظ شود.[۶۲۹] اخلاق خوب فردى از قبیل ذکر خدا، محبت خدا، شکر خدا، ترس از خدا، توکل به خدا، رضا به رضاى خدا و تسلیم در مقابل فرمان خدا، تعقل و تفکر، علم و آگاهى، نورانیت قلب بهواسطه تقوا، صدق، شجاعت، استقامت، صبر، عدالت، احسان، محبت، امانت،[۶۳۰] نظم و انضباط، تسلط بر نفس و مالکیت نفس در مراحل مختلف از تسلط بر تمایلات گرفته تا تسلط بر خواطر و بالاخره جمیع حالات عرفانى و سیر و سلوکى، زهد به مفهوم واقعى، اعتماد به حق و حقیقت.[۶۳۱]
اخلاق اجتماعی افعالی است که انسان در ارتباط با دیگران انجام میدهد و روابطی است که با دیگران برقرار می کند،[۶۳۲] که معمولا اخلاق در بیشتر موارد به ایندسته از مسائل اخلاقی اطلاق می شود.[۶۳۳] اخلاق اجتماعى از قبیل تعاون، احسان، ایثار، جود، فداکارى،[۶۳۴] تواضع، راستگویی میباشد.[۶۳۵]
تعاملات انسانی، در ساحت اجتماعی (ارتباط با دیگران)، هشت قلمرو یا گستره ارتباطی را در بر میگیرد که بر مبنای حقوق و تکالیفی که یک مومن در روابط اجتماعی خود دارد، ترسیم شده است. «درجات متفاوت میان افراد از حیث قرب و بعد، حقوق و تکالیف متفاوتى را اقتضا مىکند و این امر یکى از معیارهاى اساسى در اختلاف حقوق و تکالیف آنها در برابر یکدیگر خواهد بود و متقابلا هرقدر پیوند میان ایشان دورتر، حقوق و تکالیف آنها کمتر و کمرنگتر خواهد شد (ملاک و بعد را فرهنگ جامعه عموما و نظام حقوقى و عرف خصوصا تعیین مىکند)».[۶۳۶] با بررسی آموزههای اسلام درباره ارتباطات یک مومن در ساحتهای ارتباطی مختلف به این نتیجه دست مییابیم که قلمروها و یا بسترهای ارتباطی، طیفی از خطوط پررنگ تا کمرنگ و تا خطوط نقطهچین را شکل میدهند که نشاندهنده میزان شدت ارتباطات در یک قلمرو ارتباطی است. ارتباطات خانوادگی از بیشترین شدت، و ارتباط با مشرکین و کفار حربی از کمترین شدت برخوردار است. بدین معنی که یک مومن مهمترین و شدیدترین حقوق و تکالیف را در قلمرو خانواده و کمترین آنها را در ارتباط با بیگانگان دارد.
همچنانکه در مدل نیز نشان داده خواهد شد، ارتباطات خانوادگی در قلمرو اول قرار دارد و این نشاندهنده آن است که خانواده در هسته مرکزی ارتباطات اجتماعی انسانِ مومن قرار دارد. مروری بر ادبیات حاکم بر آموزههای دین نیز این مدعا را ثابت میکند. احسان به والدین و سپاسگزاری از آنها در کنار عبادت خدا و شکر[۶۳۷] او قرار گرفته است؛ بهکار بردن اصطلاحاتی از قبیل «برادری» (اخوت) برای نشاندادن پیوند وثیق میان مسلمانان؛[۶۳۸] «مادری» برای نشاندادن اهمیت یک پدیده، (طبیعت مادر انسان است)[۶۳۹]؛ و «پدر» برای نشاندادن اصل و ریشه یک چیز و مانند آن در ادبیات دینی ـ که هر سه مربوط به روابط خانوادگی استـ حاکی از جایگاه اساسی و والای روابط خانوادگی در اسلام است.[۶۴۰] بهتعبیری میتوان گفت که از دیدگاه اسلام، فرد همواره در دامن خانواده (بهعنوان کوچکترین نهاد اجتماعی) لحاظ شده است. ارتباطات دیگر، از جمله ارتباطات خویشاوندیـ که از آن بهعنوان صله رحم تعبیر میشودـ و ارتباطات همسایگی در حاشیه ارتباطات خانوادگی قرار دارند؛ چرا که ارتباطات خویشاوندی بدون خانواده و ارتباطات همسایگی بدون «خانه» که محل استقرار خانواده است، بیمعنی است. «اسلام در زندگی روزمره، خویشاوندان را در اولویت ارتباطی قرار میدهد[۶۴۱] و برای انواع آن[۶۴۲] احکام و دستوراتی مثل صله ارحام، ارث، اولویت پرداخت زکات، مسؤولیت ویژهای به نام عاقله و… داده است».[۶۴۳]
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
از نظر اهمیت و میزان حقوق، دوستان در قلمرو بعدی قرار دارند. در مرتبه بعد، مومنان با وصف عام ایمان قرار میگیرند؛ صرفنظر از هرگونه تعلقی که انسان ممکن است با آنها داشته باشد. در گسترده بعدی کسانی قرار میگیرند که وجه مشترک ارتباطگرِ مومن با آنها مسلمان بودن آنهاست. همه مسلمانان از آنجا که به اصول مشترکی باور دارند، در قبال همدیگر حقوق و تکالیفی دارند.[۶۴۴] برخی از احادیث به اهتمام به امور مسلمین تاکید میکنند، اعم از اینکه این مسلمان شیعه یا از اهل تسنن باشد. از این گستره تحت عنوان امت اسلامی تعبیر میشود. «امت اسلام به تمام کسانی که اسلام را دین خود و نظام زندگی دنیوی خود اختیار کردهاند و در یک سرزمین اسلامی یا در خارج از بلاد اسلامی اقامت دارند، اطلاق میشود».[۶۴۵] تفاوت میان شیعه و سنی در صورتی که به اختلافات فرهنگی منجر شود، ارتباط میان آنها را در قلمرو ارتباطات میانفرهنگی قرار میدهد.[۶۴۶] همچنانکه زندگی شیعیان در جوامع مختلف ممکن است آنان را از نظر فرهنگی متمایز و در گستره ارتباطات میانفرهنگی قرار دهد. بههمین دلیل، قلمرو شمول ارتباطات میانفرهنگی در مدل پیشنهادی، قلمروهای ششم، هفتم و هشتم است.[۶۴۷]
در برخی زمینهها؛ نگرشها، اعتقادات، خواستها و منافع افراد، گروهها و ملتها، بهدلیل اقتضائات و ضرورتها، مشترک یا بههم نزدیک است و در برخی زمینهها نیز از هم دور است. اگر نقاط مشترک افراد و گروههای مختلف را بهصورت دایرههایی رسم کنیم، بخشهای متقاطع و مشترک دایرهها، «نقطه تلاقی» است. هرچه افراد و گروهها بهلحاظ اعتقادی، نگرشی، فرهنگ، و منافع مادی، بههم نزدیکتر باشند، محدوده تلاقی آنها بیشتر خواهد بود. پیدایش این حوزههای تلاقی اتفاقی نیست و ریشه در نگرشها، اعتقادات، خواستها و منافع دارند. بههمین دلیل عواملی که این نقاط تلاقی و محدوده مشترک را پدید میآورند، برای طرفهای ارتباط مهم و قابل اتکا هستند. مجموع این عوامل میتواند مبنای تصمیمگیری درباره نحوه ارتباط میانفرهنگی قرار گیرد.[۶۴۸]
تعلقات دینی کسانی که مخاطبِ ارتباط یک مومن قرار میگیرند و نیز میزان مذهبی یا غیرمذهبی بودن آنها در نوع ارتباط با آنها تاثیر میگذارد؛ بهتعبیر دیگر، «چگونگی ارتباط را دوری یا نزدیکی مخاطب از اصول اسلامی تعیین میکند».[۶۴۹] یعنی هر اندازه افراد از حوزه باور به مسلمات مومنان دورتر باشند، ارتباط با آنها رو بهسردی و چهبسا انقطاع میگراید و همین امر سبب وجود گسترههای ارتباطی متفاوتی شده است. بنابراین برای ارتباط یک مومن با دیگرانی که از نظر فرهنگی با او تمایزاتی دارند، دستکم چهار گستره قابل تصور است:
الف) ارتباط یک شیعه با شیعهای در جامعهای دیگر که از نظر فرهنگی با جامعه مقصد تفاوتهایی دارد؛
ب) ارتباط یک شیعه با فردی از اهل تسنن در جامعه خود یا جامعهای دیگر؛
ج) ارتباط یک شیعه با اهل کتاب؛
و د) ارتباط یک شیعه با کفار و مشرکین؛
که هر کدام از اینها احکام و شرایط خاص خود را دارد. بدین ترتیب ارتباط میانفرهنگی دست کم در چهار قلمرو قابل بررسی است لکن در این پژوهش بهدلایلی که در فصل توسعه مفهومی ارتباط میانفرهنگی اشاره شد، تنها به دو قلمرو اخیر خواهیم پرداخت.
روابط با مسلمین
روابط میان مومنان
روابط میان دوستان
روابط میان همسایگان
روابط میان خویشاوندان
روابط میان اعضای خانواده
رابطه با اهل کتاب
رابطه با کفار و مشرکین
ارتباط با اخلاف
ارتباط با اسلاف
ارتباطّــــــــــــــات میان فرهنگی
ارتباطّـــات میان فرهنگی
ارتباطّـــات میان فرهنگی
جایگاه ارتباط میانفرهنگی در جغرافیای ارتباطی یک مومن
فصل ششم: الگومندی ارتباط میانفرهنگی
مقدمه
بررسی فرایند دستیابی به اصول راهبردی ارتباطات میانفرهنگی به دو شیوه ممکن است. شیوه قیاسی یا سیر از جهانبینی به سطح کنش و شیوه قیاسی جزئی به کلی یا سیر از سطح کنش به سطح لایههای درونی و معنایی. در این پژوهش، هم بهدلیل دشواری شیوه قیاسی و هم بهمنظور گفتگو با سایر نظریههای ارتباطی، شیوه دوم در پیش گرفته شد.
تحلیل کنش
ارتباط بهمثابه «کنش»،[۶۵۰] به مجموع رفتار فرد و نیت و قصد درونی او بهعنوان «کنشگر» یا «ارتباطگر» اطلاق میشود و در مقابل «رفتار» یا حرکت[۶۵۱] بهکار میرود که به واکنش ارگانیسم زنده نسبت به محیط خویش بدون وجود معنای درونی و نیت فرد رجوع میکند. توصیف کنش مستلزم توصیف چند لایه است. «چند لایه از اینجهت که چنین توصیفهایی نه فقط شامل اشاره به حرکت فیزیکی است، بلکه شامل اشاره به قصد شخصی که آن حرکت را انجام میدهد و قواعد اجتماعی است که در آن این حرکت معنا میگیرد».[۶۵۲] واژه «کنش» و یا «ارتباط»، برخلاف «رفتار»، حاصل معنامندی است.[۶۵۳] کنشها بیانگر عقاید و امیال هستند. بهمنظور تعیین مفهوم یک کنش باید عقاید و امیال نهفته در پشت آن را نشان دهیم.[۶۵۴] کنش درون یک چارچوبی رخ میدهد که حاصل آگاهی،[۶۵۵] تعامل نظام بینشی، نظام ارزشی و نظام انگیزهها و اهداف[۶۵۶] است. بنظر وبر، «در علوم اجتماعی آن چیزی را میتوان فاکت[۶۵۷] خواند که اگر و تنها اگر کنشگران اجتماعی معنایی بدان بخشیده باشند، یا بهتعبیری “اهمیت فرهنگی” داشته باشد. بهبیان سادهتر، فاکتهای اجتماعی وجودشان وابسته بهمعنایی است که بهلحاظ فرهنگی به آنها داده شده است».[۶۵۸] «معنای ذهنی کنشگران اجتماعی اساس تمام تحلیلهای اجتماعی – علمی وبر است».[۶۵۹] در نظریه «ساخت کنش اجتماعی پارسونز»، کنش اجتماعی در قالب هنجاها و ارزشهای اجتماعی سازمان مییابد و هنجارهای اجتماعی کنش فرد را در جهت همنوایی نهایی نظام ارزشهای اجتماعی سوق میدهد.[۶۶۰] کنش برخلاف رفتار، ارادی است.[۶۶۱] «جامعهشناسانی مانند پارسونز و شلر و کنشگرایانی مانند بلومر بهجای رفتار بر مفهوم پیچیدهتر، یعنی عمل و یا کنش تاکید داشتهاند.»[۶۶۲] پارسونز معتقد است که انسان بهعنوان یک موجود اجتماعی ادراک میکند، میاندیشد و عمل میکند.[۶۶۳]بهعبارت دیگر، «کنش به آن نوع کردار انسانی اطلاق میشود که میزانی از هدفمندی و تعمّد را در بر داشته باشد. در واقع، به استثنای کردارهایی که صرفا محصول نیروهای روانی و زیستیاند، و کردارهای واکنشی و غریزی بهشمار میآیند، کردارهای دیگر را میتوان مصداق کنش دانست».[۶۶۴] کنش همان «انتخاب از میان گزینههای ممکن و مطلوب در موقعیتهای اجتماعی معین است».[۶۶۵] در واقع، رفتارهای معنامند،[۶۶۶] کنشهاییاند که از اصول و ارزشهای خاصی تغذیه میکنند. نظام بینشی و ارزشی نه تنها در جهتگیری رفتار از طریق ترسیم اهداف و انگیزهها خود را نشان میدهد، بلکه در انتخاب شیوه و روش نیز موثر است. بنابراین، میتوان گفت که ویژگیهای رفتاری افراد، از جمله مومنان، معرف اصول و ارزشهایی است که شبکه هنجاری و یا ارتباطی بر آن استوار گردیده است.
برخلاف نظر ماکس وبر، که در تبیین انواع کنش در تیپ آرمانی خود، کنش عقلانی را از کنش ارزشی جدا میکند،[۶۶۷] از نگاه اسلامی، کنش همزمان هم میتواند معطوف به ارزش و هم معطوف به هدف باشد؛ چرا که ارزش در نسبت با هدف و غایت تعریف میشود. بهتعبیر رحیمپور در نقد عقلانیت وبر، یک عمل میتواند در آنِ واحد هم مصداق «عمل هدفی» و هم مصداق «عمل ارزشی» باشد.[۶۶۸] در دیدگاه اسلام، تعریف هدف بر اساس ارزشها یعنی نگاه ترکیبی «دنیا- آخرت» برای هر مسأله و راه حل های آن است.[۶۶۹] پس، کنش همان رفتار معنادار است.
معنامندی کنش
معنا در حکم روح و جان کنش انسانی است.[۶۷۰] معنادارى زندگى انسان برگرفته از نحوه نگرش انسان به جهان و خود و یا بهتعبیر دیگر تابع «جهانبینى و انسانشناسى» اوست. جهانبینى نیز بهنوبهخود «نظام عقیدتى»، و به دنبال آن، «نظام ارزشى» را شکل مىدهد. از طرفى چون افعال اختیارى انسان تابع اراده او هستند و اراده انسانها نیز در پرتو نوع نگرش و نظام ارزشى مورد قبول آنها شکل مىگیرد؛ رفتارهاى انسان نیز تابعى از نظام ارزشى مورد قبول او خواهند بود.[۶۷۱] پس، معناداری زندگی یعنی آرمانداری و جهتداری جریان تغییر انسانی.[۶۷۲] معنا امتداد زمانی مکانی حرکت پدیدار انسانی و به تعبیری تبلور مجموع چراییها و چگونگیهای زندگی آدمی رو به آرمان برگزیدۀ زندگی وی در موقعیت و وضعیت انسانی او در سطوح رو به بالاتر نیازی وی است.[۶۷۳] بههمین دلیل طه عبدالرحمن انسان را به ملکی و ملکوتی و کنش را به سه تقسیم میکند. ملاک ملکی بودن یا ملکوتی بودن انسان از نگاه عبدالرحمن، معطوف به نوع کنشی است که هر انسانی بدان ممارست میورزد. وی انواع کنش را بهلحاظ عناصر آنها به سه دسته تقسیم میکند: ۱٫ کنش عادی (متعارف) ۲٫ کنش ارتقایی ۳٫ کنش اکتمالی.[۶۷۴] «کنش عادی» مخصوص انسان ملکی است؛ زیرا او جز جهان عینی فرض وجود عوالم دیگر و تأثیر آنها در این جهان عینی را نمیپذیرد. بنابراین، کنشهایش هم افق با همین هستیشناسیاش بوده و بر مقتضای هیچ عالم دیگری کنش انجام نمیدهد؛ چون برایش بیمعنی است. «کنش ارتقایی» و «اکتمالی» مختص انسان ملکوتی است؛ زیرا وی وجود عوالم دیگری را پذیرفته و با ملاحظه آنها افق کنشهای خود را ترسیم میکند. کنش ارتقایی، وی را از حضیض عالم عینی ارتقا بخشیده و به عوالم دیگر پیوند میدهد. بهعبارت دیگر، هستیشناسی وی را گسترش میدهد و کنش اکتمالی وی را به سبب فطری ساختن و درونی نمودن اخلاق کمال میبخشد.[۶۷۵] تأکید میشود انسان ملکوتی به سبب هستیشناسیای که دارد و ایمانی که به عوالم دیگر پیدا میکند، غایات منطبق با آن عوالم، که در ارزشها نمود مییابد، تعریف میکند. طه دین اسلام را کاملترین دین الهی و خاتم آنها معرفی میکند و ایمان و کمال نهایی را با عمل به فرامین آن میسور میداند. هرچند برای سایر ادیان الهی هم این ظرفیت را با مراتب کمتر بهرسمیت میشناسد و بنابراین، انسان با ایمان به عوالم دیگر ارتقا مییابد و ارزش هم برایش معنی پیدا میکند و در ادامه با پذیرش یک دین الهی و عمل به ارزشهای آن کمال وجودی مییابد. «کنش عادی» دارای چهار عنصر هدف، قصد، رفع موانع و تحمل سختی است.[۶۷۶] «کنش ارتقایی» هم شامل چهار عنصر اجرای ارزش، نیت، اقتحام عقبه و پذیرش تکلیف است که ناظر کنش اعتیادی است. سرانجام «کنش اکتمالی» شکل عالی کنش است و عناصر چهارگانه آن عبارتند از: طلب محبت (الهی)، اخلاص، حریت و تحلی به صبر.[۶۷۷] یک مثال برای تاثیر معنی در کنش، تفاوتی است که عبدالرحمن میان «آیه» و «پدیده» قائل میشود و میگوید: پدیده هر چیزی است که در زمان و مکان مشخص به مشاهده در میآید و حامل اوصافی است که میانشان رابطهای عینی و واقعی وجود دارد؛ مانند نزول باران که نتیجه تبخیر آب و تراکم به سبب سرما و… است. وی نظر به پدیدهها را که به عالم ظواهر یا عالم ملک معطوف است، نظر ملکی و بر آیند آن را علم میداند؛ در حالی که آیه، پدیدهای است که از زاویه معنایی با اوصاف خارجی در آمیخته است، و وجودش بر حکمتی دلالت دارد، به آن نظر میشود و این عبارت از ارزشی است که شایسته است، کسی که آن را درک میکند، بهمقتضای آن عمل کند؛ مانند مفهوم حیات که پدیده نزول آب به آن اشارت دارد و گاه یک پدیده، چندین معنا دارد، چنان که نزول آب، افزون بر معنای حیات، میتواند معنای رستاخیز و نعمت هم داشته باشد و از آنرو که عالم آیات، عالم ملکوت نامیده میشود، میتوان نظر به اشیا به وصف آیات را نگاه ملکوتی نامید.[۶۷۸]
چکیده سخن آنکه معنادارى زندگى انسان در چارچوب نظام ارزشى ویژه یک جامعه، و در راستاى باورها و نظام عقیدتى آن جامعه شکل میگیرد؛ و چون مطابق بینش اسلامى، تنها جهانبینىِ حق و بهتبع آن تنها نظام عقیدتى و ارزشى صحیح دین اسلام است، ما مسلمانان عامل معنادارى و جهتدهنده زندگى انسان را «دین» مى دانیم. [۶۷۹]این رویکرد حتی با انسانیترین رویکردهای جامعهشناختی مثل رویکرد تفسیری که «زندگی روزمره را اصلیترین قلمرو تولید معنا»[۶۸۰] قلمداد میکند، فاصله زیادی دارد.
دلالتهای معنا برای کنش
معناداری و پیرو آن، دینداری، ملازم با نوعی الگوی زیست در حیات اجتماعی است. «هر “رفتاری” با هر “ایمانی” سازکار نیست؛ لذا “مومن به معارف اخلاق توحیدی” منطقاً حق ندارد هرگونه رفتار فردی اجتماعی از خود بروز دهد. فقه و باید و نبایدهای شریعت تکملهی ایمان اسلامی است. تفکیک دین از زندگی منشاء اصلی رویکردهای سکولاریستی است».[۶۸۱] تمایز رفتار مومنانه از غیر آن بهدلیل پیروی از الگوهای متفاوت است. الگو راهنمای عمل است و مسیر حرکت و رشد مومنان در ابعاد فردی و اجتماعی را تسهیل میکند. آن کسانی که اسلام را درست فهمیدهاند و طبق آن عمل کردهاند، بهترین الگو و معیار برای سنجش رفتارها و مناسبات اجتماعی مسلمانان هستند.
حضرت علی علیهالسلام در شرح آیه ۲۱ سوره مبارکه احزاب[۶۸۲] میفرماید که شما از پیامبر پاک و پاکیزهتان تأسی و پیروی کنید او نمونه خوبی برای پیروی کردن، و انتساب عالی برای کسی است که بخواهد منتسب شود. محبوبترین بندگان نزد خدا کسی است که به پیامبرش تأسی کند و پا در جای پای او بگذارد. پیامبر اینگونه بود که «روی زمین غذا میخورد، مثل بندهها مینشست، کفش خود را با دست خود پینه میزد، لباس خود را، خود وصله میزد، سوار بر مرکب بیزین و بیوسیله میشد و …» باید هر کس از پیامبرش پیروی کند و راه او را پی بگیرد.[۶۸۳]
الگوگیری از پیامبر اکرم به چه معناست؟ آیا مومنان امروز باید مثل آن حضرت مثلا بر مرکب بیزین سوار شوند و روی زمین غذا بخورند؟ نمونههایی در تاریخ آمده است که نشان میدهد آنچه مهم است توجه به اصول حاکم بر رفتار پیامبر اکرم (ص) میباشد نه عین رفتار آنحضرت. بهعنوان مثال، شخصی به امیرالمومنین علی علیهالسلام اعتراض میکند که چرا آنحضرت محاسن خود را خضاب نمیکند در حالی که پیامبر خضاب میبست و سفارش میکرد که خضاب بکنید. حضرت در پاسخ به او میفرماید دستور پیامبر به اینخاطر بود که مسلمانان در اقلیت بودند و پیامبر نمیخواست مسلمانان بهشکل یهودیان باشند.[۶۸۴] شبیه همین حکایت در مورد حضرت امام رضا علیهالسلام نقل شده است. طبق روایتی، امام صادق (ع) در جواب سفیان ثوری که پرسید: چرا لباسهای فاخر و گرانبها میپوشید، در حالی که اجداد و نیاکان شما، پیامبر صلیالله علیه و آله و سلم و امام علی علیهالسلام چنین لباسهایی نمیپوشیدند؟ فرمود: زمان رسول خدا صلیالله علیه و آله و سلم فقر عمومی بود و پوشش مناسب آنزمان همان بود که جدّ ما میپوشید. ولی زمان ما رو به توسعه و گسترش است و اگر بخواهیم مانند نیاکان خود بپوشیم در نظر دیگران خوار میشویم و به ما اهانت میکنند.[۶۸۵] امام رضا علیهالسلام توجه به لباس خوب را نوعی احترام بهدیگران دانسته و میفرمایند: «لباس مظهر خارجی انسان است نمیتوان نسبت به آن بیتوجه بود. حُرمت مومن ایجاب میکند که انسان در ملاقات با او، شئون خود و وی را رعایت کند و مقید باشد که پاکیزه و خوش لباس باشد».[۶۸۶] امام رضا علیهالسلام فرمود: بپوش، و زیبا بپوش؛ زیرا جدم علیبنالحسین علیهالسلام روپوش (عبای خز که قیمت آن پانصد درهم بود، میپوشید) هم چنین ردای پنجاه دیناری داشت که زمستان را در آن میگذرانید و چون زمستان تمام میشد آن را میفروخت و پولش را به بینوایان میداد.[۶۸۷]
دقت در سیره زندگی اهل بیت علیهمالسلام و تأسی به شیوه رفتاری و سبک زندگی آن بزرگواران همواره میتواند ما را در رسیدن به الگوی مطلوب و اتخاذ روش صحیح زندگی و رسیدن به حیات آرمانی رهنمون سازد.
حال این پرسش بهطور جدی پیش کشیده میشود که پیامبر در چه چیزی الگوست؟ آیا الگو بودن ایشان به این معنا نیست که پیروان آن حضرت نیز بهمانند ایشان رفتار کنند؟ اگر چنین است، عمل حضرت علی، امام صادق و امام رضا علیهمالسلام چگونه توجیه میشود؟ اگر قرآن پیامبر را اسوه معرفی کرده قاعدتاً باید اسوه را بیان کند. بهبیان شهید مطهری، اگر بنا بود پیامبر برای بشر الگو نباشد، خدا بهجای او فرشته میفرستاد.[۶۸۸]
این پرسش پس از رحلت حضرت رسول اکرم تا به امروز همواره میان پیروان آن حضرت مطرح بوده است. بسیاری از آثار متعلق به تاریخنگاری، سیرهنگاری، شمائلنگاری،[۶۸۹] فضائلنگاری، اخلاقنگاری و سنن با همین انگیزه نگاشته شده است. همه این آثار بهدنبال بازسازی سبک زیست پیامبر و معصومین علیهمالسلام بودند. حتی فقه با همه علومی که در حاشیه آن رشد کرد، نیز در همین راستا شکل گرفته است. اما بهنظر میرسد برای دسترسی به الگوی زیست مومنانه و سبک زندگی اسلامی بازخوانی جدّی این آثار ضرورت دارد. شاید لازم نباشد عین رفتارهای معصومین علیهمالسلام را تکرار کنیم بلکه باید تلاش کنیم روح حاکم بر این رفتارها را کشف و طبق آن عمل کنیم. روح حاکم بر رفتارهای معصومین علیهمالسلام در اصول حاکم و یا منطق حاکم بر رفتارهای آنان متجلی میگردد. این اصول و منطق و بهعبارت امروزی، قوانین، با تفسیر رفتار معصومین علیهمالسلام بدست میآید. وقتی زندگی پیامبر اکرم و معصومین علیهمالسلام را بررسی میکنیم، از پیامبر گرفته تا آخرین ائمه ما همه زندگیشان تابع قواعدی است که میتوان از آن تحت عنوان وحدت معصومین تعبیر کرد. شهید مطهری میگوید ما شیعیان ۲۷۳ سال سیره داریم، ۲۳ سال دوره پیامبر و ۲۵۰ سال دوره حضور ائمه. اگر قاعدهای در ۲۷۳ سال تغییر نکرده و همه به آن عمل کردهاند و تحت هر شرایطی بوده به آن قاعده عمل شده معلوم میشود قاعده ثابتی است.[۶۹۰]
بهطور خلاصه این که «اصول اوّلیه اخلاق و معیارهاى اوّلیه انسانیت بههیچ وجه نسبى نیست، مطلق است، ولى معیارهاى ثانوى نسبى است، و در اسلام هم ما با این مسأله مواجه هستیم و از سوی دیگر، در سیره رسول اکرم و ائمه معصومین علیهمالسلام یک سلسله اصول را مىبینیم که اینها اصول باطل و ملغى است(همانند: اصل غدر، اصل تجاوز، اصل انظلام و استرحام، اصل اعمال زور)؛[۶۹۱] یعنى پیامبر در سیره و روش خودش، در منطق عملى خودش هرگز از این روشها در هیچ شرایطى استفاده نکرده است، همچنانکه ائمه دیگر هم از این اصول و معیارها استفاده نکردهاند. اینها از نظر اسلام بد است در تمام شرایط و در تمام زمانها و مکانها.
هر یک از ما در عرصۀ زندگی، مکرر درگیر تصمیمها و موقعیتهای پیامبرانه هستیم. نه این که پیامبری کنیم یا خود را همشأن آنها بدانیم؛ بلکه منظور این است که ما درگیر انتخابهایی میشویم که وقتی میاندیشیم چه تصمیمی باید گرفت، خود را در موقعیتی مییابیم که برای نمونه حضرت ابراهیم به عنوان اسوه عالمیان، در سطحی بسیار بالاتر درگیر آن بوده است. در اینجا تصمیم پیامبر نه فقط الگوست بلکه میتواند تکرار شود. حال با ماست که دست بهکدام انتخاب بزنیم. اگر گزینش ما پیامبرانه باشد، ما واقعاً ابراهیمی هستیم. نشان دادهایم که فرهنگ دینی در ما زنده است و عمل میکند.[۶۹۲]
به اینترتیب، چیزی که ما را با اصول اعتقادی، قرآن و سنت پیوند میدهد، عمل به اصول مستخرج از ارزشهای اخلاقی، قرآن کریم، سیره و سنت معصومین علیهمالسلام است. چنین رویکردی در برخی از مقالات نیز مشاهده میشود. بهعنوان مثال، ناصر باهنر (همانطور که پیش از این نیز اشاره شد) با عنوان راهبردهای ارتباطات میانفرهنگی اسلام، از پنج اصل و راهبرد نام میبرد. آن راهبردها عبارتند از: حفظ استقلال مسلمانان، سیادت اسلامی، اجرای قوانین و احکام اسلامی، آزادی دعوت اسلامی و حفظ تمامیت ارضی جامعه اسلامی.[۶۹۳] همایون در کتاب جهانگردی: ارتباطی میانفرهنگی، مباحث خود را ناظر به اصول فلسفی، اجتماعی و حقوقی بسط داده است.[۶۹۴] خانمحمدی در مقاله تحلیلی بر سیره ارتباطات میانفردی پیامبر اسلام، از پنج ویژگی تحتعنوان: گشودگی، همدلی، حمایتگری، مثبتگرایی و مساواتطلبی نام برده و بهنوعی سیره ارتباطی میان فردی پیامبر را در متن این پنج ویژگی جای میدهد،[۶۹۵] رضوانی، ارتباطات بینالملل از منظر قرآن کریم را ذیل شش اصل گنجانده است[۶۹۶] و طه عبدالرحمن تعامل ملتها را بر سه اصل احترام، اعتراف به دیگری و حق دانستن دیگری مبتنی ساخته است.[۶۹۷]
به هرحال، داشتن یک ارتباط مفید و موثر نیازمند تمهید مقدمات لازم و رعایت اصول و معیارهایی است که بستر هر ارتباط بسته به ویژگیهای خاص خود، ضرورت آن را الزام میکند.[۶۹۸] در این پژوهش(با طبقهبندی یافتههای پژوهشی) به شش اصل راهبردی (اصول ثابت در هر زمان و مکان) دست پیدا کردیم. برخی از اصول حاکم بر ارتباطات میانفرهنگی از منظر اسلام (از جمله اصل «دعوت» و اصل «کرامت») ناظر به فلسفه ارتباطات میانفرهنگی، برخی (همچون اصل حفظ عزت و سیادت اسلامی) ناظر به مصالح کلیتر است که از رابطه یک فرد مسلمان با جهان اسلام و با برادران مسلمان خود ناشی میشود و برخی دیگر (اصول اخلاقی از قبیل اصل عدالت و اصل احسان که برخاسته و منطبق با فطرت بشری است) عمدتا بر شیوه تعاملات اجتماعی نظر دارند. اصل «تولی و تبری» و نیز اصل «طبقهبندیِ» مخاطبان غیرمسلمان، حد و مرز گسترش تعاملات را ترسیم میکنند. بدین معنی که همه مخاطبان را نمیتوان به حریم خصوصی و مسلمانی راه داد. ویژگی مخاطبان است که آنان را به حریم مسلمانان نزدیک و یا از آن دور میکند. بهعنوان مثال اهل کتاب بهدلیل باور به خدای یگانه در نگاه مسلمان با کفار و مشرکین متفاوتند.
اصول، راهنمای کنشاند و اینکه در موقعیتهای خاص چه کنشی باید انجام داد، نیازمند الگوهای رفتاری است[۶۹۹] که در ادبیات جامعهشناختی «هنجار» نامیده میشود. «هنجارها روابط اجتماعی را تنظیم میکنند و از آن طریق نظم اجتماعی بوجود میآید و نظم اجتماعی یک عامل حیاتی برای زندگی اجتماعی انسانهاست.[۷۰۰] هنجارهای فرهنگی، هنجارها یا شیوههای رفتاری هستند که منطبق بر ارزشهای اجتماعیاند و با رعایت آنهاست که جامعه نظاممند میشود؛ زیرا آنها راهنمایان آشکاری هستند که رفتار مردم یک جامعه را در شرایط خاص تعیین میکنند.[۷۰۱] بههمین دلیل تلاش شده است ذیل هر اصل، مجموعهای از هنجارها و قواعد رفتاری در سیره و سنت معصومین علیهمالسلام بهعنوان نمونه آورده شود. به هر اندازهای که از سطح اصول به سطح هنجار تنزل کنیم و الگوهای رفتاری بیشتری را نشان دهیم، خاصیت اسوه بودن را بیشتر نمایان ساختهایم.
به بیان دیگر، در دیدگاه متفکران اسلامی، انسان، دارای دو بعد وجودی فردی و اجتماعی است و دین در هر یک از این دو بعد وجودی، حضوری مؤثر و بیبدیل دارد. هنگامی که دین وارد اجتماع میشود، این تنها جامعه نیست که الزامات خود را بر دین تحمیل میکند، بلکه دین نیز در زندگی اجتماعی انسانها حضوری زلال و شفاف مییابد و پیام خود را تا متن زندگی اجتماعی منتقل میکند. وقتیکلام خدا در قالب دین وارد عرصه گفتگو، زبان و ظهورات عرفی میشود، در واقع، این رنگ دین است که به اجتماع و زمان میخورد، نه اینکه زمان، به دین رنگ بدهد.