افکار خودآیند منفی
اولین افکاری که در یک موقعیت تجربه میکنیم، افکار خودآیند نامیده میشود. این افکار چنان سریع اتفاق میافتند که “خودآیند” به نظر میرسند. آن ها قبل از اینکه بتوانیم خودمان را “بیابیم” رخ میدهند و نشان دهنده شیوه عادتی ما در پاسخ به شرایط پر استرس میباشند. از آنجا که این افکار بسیار سریع رخ میدهند به نظر میرسد که پاسخهای هیجانی ما بدون اساس و به طور ناگهانی به وجود میآیند. مشکل این است که این افکار اغلب منفی هستند و از لحاظ صحت و دقت متفاوتند. از آنجایی که این افکار همیشه صحیح نیستند، ممکن است پریشانی غیر ضروری برای ما ایجاد کنند. زمانی که تفسیر ما از وقایع، افراطی یا نادرست است به این افکار، “تحریفات شناختی” میگوییم (آنتونی و همکاران، ۲۰۰۷؛ به نقل از آل محمد و همکاران، ۱۳۸۸). افکار منفی، بخشی از زندگی و جزیی از آن شده است به همین علت افکار منفی را افکار اتوماتیک یا افکار خودآیند منفی نامیدهاند، زیرا بدون اراده فرد، خود به خود و بدون اینکه خواسته شوند در ذهن فرد جاری میشود و فرد کمترین شک به حقانیت و وجود خارجی دانستنشان ندارد (قراچه داغی، ۱۳۸۳؛ به نقل از عبدی زرین و همکاران، ۱۳۸۷).
افکار خودکار منفی کیفیتی ذهنی است که بر توانایی شخص در برخورد با تجربه های زندگی اثر گذاشته، هماهنگی را بی جهت مخدوش میسازد و واکنشهای بیتناسب و دردناک تولید میکند (بک و همکاران، ۱۹۷۹).
افکار خودآیند منفی، افکار غیر ارادی مختص موقعیت هستند که در مواقع استرس یا تنش هیجانی به ذهن فرد هجوم میآوردند. این افکار معمولا در حاشیهی هوشیاری یا دقیقا بیرون از آن قرار دارند و مراجع میتواند با پرسیدن سوال اساسی شناخت درمانی: (چه چیزی در ذهن من میگذرد؟) نسبتاً راحت آن ها را به سطح هوشیاری بیاورد (بک[۸۱]، ۱۹۹۵؛ به نقل از محمدی و همکاران، ۱۳۹۱).
افکار خودآیند منفی سطحیترین لایه شناختها هستند این افکار آشکارترین و قابل دسترسترین سطح شناخت را تشکیل میدهند (بک و وشیار، ۲۰۰۲؛ کلارک، بک، الفورد، ۱۹۹۹؛ بک، راش، شاو و امری، ۱۹۷۹؛ بک، ۱۹۹۵؛ به نقل از موتابی و فتی، ۱۳۹۰). هرچند در اختلالات روانی، افکار خودآیند منفی افزایش یافته و بسیار بارز میشوند؛ ولی افرادی نیز که دچار اختلال نیستند وجود این افکار را گزارش میکنند. به عبارت دیگر افکار خودآیند منفی در تمام افراد اعم از بیمار یا غیربیمار، وجود دارد. ولی این افکار در افراد دچار اختلالات روانی و افرادی که دچار این اختلالات نیستند تفاوتهایی دارند (بک، راش[۸۲]، شاو[۸۳] و امری[۸۴]، ۱۹۷۹؛ بک، ۱۹۹۵؛ به نقل از محمدی، کهن زاد، جوشقانی و منصوری راد، ، ۱۳۹۱): نخست اینکه شدت و فراوانی افکار خودآیند منفی در افراد دچار اختلال بیشتر است. دوم، طول مدت حضور این افکار در ذهن فرد در بیماران بیش از افراد غیر بیمار است. وسوم، افراد دچار اختلال روانی اعتقاد بیشتری به افکار منفی خود دارند.
در نظریه شناختی بک در زمینه اختلالات هیجانی، سه عنصر اصلی وجود دارد.اولین عنصر وجود افکار خودآیند منفی است. خودآیند به دلیل حضور بی مقدمه آن ها، که غالباً از قرار معلوم به وسیله رویدادها (و نه لزوماًً فکر هدایت شده) برانگیخته میشوند. آن ها بی واسطه و اغلب موجه به نظر میرسند. به این معنی که غالبا فرد این افکار را بدون تجزیه و تحلیل بعدی، به عنوان واقعیت میپذیرد. در اثر این افکار خلق دچار اختلال میشود، و افکار و تصورهای بیشتری به وجود میآید که مارپیچ فرو رونده یأس را سبب میشوند (کلارک، ۱۹۵۴؛ به نقل از کاویانی، ۱۳۸۰).
افکار مثبت کمک کننده و منجر به سخت رویی افراد میشود ولی برعکس افکار منفی باعث میشود که فرد هر چیز را منفی ببیند و احساس حقارت داشته باشد (به نقل از عبدی زرین و همکاران، ۱۳۸۷).
سازمان سلسله مراتبی تفکر
معمولاً سه سطح شناختی در شناخت درمانی مورد ارزیابی قرار میگیرد، که عبارتند از: افکار منفی خودآیند (NATS)، فرضها یا قوانین زیر بنایی و باورهای مرکزی (نینان و در این، ۱۹۵۳؛ به نقل از شاطرلو، ۱۳۸۸).
۱ـ افکار منفی خودآیند
وقتی شخص در حالت ذهن منفی قرار دارد این گونه افکار، به سرعت، به طور خودکار و غیر ارادی به ذهن میآیند. گیلبرت (۲۰۰۰) آن ها را افکار خودآیند مینامد. افکار ناخواسته به وسیله رویدادهای خارجی (آن ها تصور بدی از من دارند. عقیده من مورد توجه آن ها نیست. آن ها به من احترام نخواهند گذاشت) و یا رویدادهای داخلی (تپش قلب: اوه خدای من، سکته قلبی خواهم کرد. من خواهم مرد) تشدید میشوند. افکار خودآیند وابسته به موقعیت هستند و به سادگی به وسیله پرسشهای اساسی در جریان شناخت درمانی در دسترس قرار میگیرند. افکار خودآیند همچنین میتواند به شکل یک تصور ایجاد شود، برای نمونه شخص احساس شرمساری بیش از حد دارد (در مجلس مهمانی یکی از بهترین افراد است اما احساس شرمساری میکند).
۲–قوانین یا فرضهای زیربنایی
اغلب فرضها هستند که رفتار روزمره ما را هدایت میکنند، استانداردهای ما را تنظیم کرده و قوانین را بنا میکنند. یک فرض مثبت شاید این باشد (اگر من زیاد کار کنم، در زندگی موفق خواهم شد) و یک فرض منفی معادل آن شاید این باشد اگر هر گونه کوتاه نمایم، با شکست مواجه خواهم شد). فرضهای زیربنایی اغلب به وسیله عبارات (اگر…پس…) یا (مگر این که …. در آن صورت ….) شناسایی میشوند. قوانین معمولاً با عباراتی مانند (باید) و (حتماً) بیان میشوند. مادامی که قوانین، استانداردها و فرضهای مثبت با هم جور هستند افراد به طور نسبی پایدار و مولد هستند. به همین سبب از فعالی در انتهای پیوستار خودداری نموده، یا باورهای منفی را قبول نمیکنند.
۳ـ باورهای مرکزی
باورهای زیربنایی درباره خودمان، دیگران و دنیا وجود دارد که به ما در معنی کردن تجارب زندگی مان کمک میکند. باورهای مرکزی ما شامل جنبههای مثبت (من بزرگ هستم) و جنبههای منفی (من فایدهای برای جامعه ندارم) میباشد. باورهای مرکزی معمولاً در جریان تجارب یادگیری اوایل زندگی شکل گرفته اند و به عنوان ابزاری دیدگاههای ما را شکل میدهند. در اختلالهای هیجانی، باورهای منفی مرکزی، به محض فعال شدن به نحوی سبب سوگیری در پردازش اطلاعات میشوند تا خودشان مورد تأیید قرار گیرند و اطلاعات مخالف، تأیید نشوند.
خصوصیات افکار خودآیند
-
- افکار خودآیند جریانی از تفکر هستند که با جریات آشکار تری از تفکر همراهند. این افکار فقط مختص افراد دارای فشارهای روانی نیستند، بلکه تجربهای هستند که در همه ما مشترک میباشند. اغلب اوقات ما به سختی از وجود این افکار آگاه هستیم، هرچند که با مختصری تمرین میتوانیم به تنهایی آن ها را وارد حیطه خود آگاهی کنیم. وقتی از افکارمان در موقعیتی آگاه شدیم، اگر دچار اختلال روانی نباشیم، به طور خودآیند، واقعیت را بررسی میکنیم.
-
- با اینکه به نظر میرسد افکار خودآیند ناگهان ظاهر میگردند، ولی پس از شناسایی باورهای زمینهای، تا حدی این افکار قابل پیشبینی میباشند.