(پروین و جان، ۱۳۸۹)
اشاره به این نکته اهمیت دارد که گرچه آزمونهای دیگر به عنوان روشهایی برای ارزیابی پنج عامل اصلی ارائه شدهاند ولی NEO روشی است که غالباً مورد استفاده قرار میگیرد(دِ راد، ۲۰۰۰). با این حال پژوهش نشان داده است که NEO مانند اغلب آزمونهای شخصیت میتواند به وسیله رفتار آزمودنیهایی که میخواهند برداشت سازگاری روانشناختی مثبت به وجود آورند، تحریف شود(شولتز و شولتز، ۱۳۹۱).
بین عوامل برونگرایی و روانرنجورخویی مککری و کاستا و ابعاد برونگرایی و روانرنجورخویی نظریه آیزنک شباهت وجود دارد به علاوه، خوشایدی و وظیفهشناسی در مدل مککری- کاستا میتوانند بیانگر انتهای پایین بُعد روانپریشخویی آیزنک باشند(کنترل تکانه). گشودگی همبستگی مثبت بالایی با هوش دارد. همینطور، خوشایندی با مفهوم علاقه اجتماعی آلفرد آدلر همبستگی دارد(مککری و کاستا، ۱۹۹۱؛ زاکرمن، ۱۹۹۱). [همچنین] بررسی دوقلوها معلوم کردهاست که از پنج عامل، این چهار مورد عنصر ارثی نیرومندتری دارند: روانرنجورخویی، برونگرایی، گشودگی و وظیفهشناسی. معلوم شده است که خوشایندی عنصر محیطی نیرومندی دارد(برگمن و همکاران، ۱۹۹۳، پدرسن و همکاران، ۱۹۸۸)(شولتز و شولتز، ۱۳۹۱).
تعجبآور نیست که افرادی که از لحاظ وظیفهشناسی بالا هستند، قابل اعتماد، مسئول و کارآمد بوده و معمولاً از کسانی که در این صفت نمره پایین میگیرند نمرات بهتری در مدرسه و دانشگاه میگیرند(کلبرگ، ۱۹۹۰) بررسی بیش از ۳۰۰ دانشجوی بریتانیایی معلوم کرد آنهایی که از لحاظ وظیفهشناسی بالا بودند، از نظر برنامهریزی برای هدفهای آینده منظمتر، منضبطتر و پیشرفتگرا بودند(شولتز و شولتز، ۱۳۹۱).
مکگری و کاستا(۱۹۹۹) الگویی نظری برای پنج عامل بزرگ تنظیم کردهاند که آن را نظریه پنج عاملی(شکل ۵-۲) خواندهاند. آن ها اساساً پنج عامل را به عنوان تمایلاتی مبنایی که زمینه زیستی دارد معرفی کردهاند؛ یعنی تفاوتهای رفتاری مربوط به پنج عامل به ژنها، ساختار مغز و مانند آن بر میگردد. این تمایلات اساسی، آمادگیهای عمل و احساس به نحوی خاص است و به طور مستقیم تحت تأثیر محیط قرار ندارد. آن ها با طرح مجدد مسئله طبیعت در برابر تربیت، نظر خود را به این ترتیب بیان میکنند: «جان کلام ما این است که: صفت شخصیت مانند خلق و خو، آمادگیهایی درونی در مسیر رشد بوده و اساساً مستقل از تأثیرات محیطی هستند(مککری و دیگران، ۲۰۰۰، صفحه ۱۷۳). با توجه به شواهد مربوط به ارثی بودن تمایلات اساسی، تأثیرات محدود آن ها از والدین و مطالعاتی که در سایر فرهنگها و انواع موجودات شده است، مککری و کاستا معتقدند که شخصیت از یک رسش درونی منشاء میگیرد. با این دید، صفات شخصیت بیشتر متأثر از عوامل زیستی است تا محصول تجربه های زندگی و شکوفایی تمایلات اساسی به وسیله محیط. به عکس، این تمایلات در طول زندگی فرد، هم بر خود پنداره و هم بر ویژگیهای مربوط به سازگاری تأثیر میگذارد، که شامل نگرشها، اهداف شخصی، باورهای خودکارآمدی و ویژگیهای دیگری است. هم صفت سازگاری و انطباق و هم عوامل محیطی بیرون از فرد (مثل فرصتها، هنجارها و محرومیتها)، انتخابها و تصمیمهایی را که فرد در زندگی اتخاذ میکند، تحت تأثیر قرار میدهند و در زندگینامه واقعی وی منعکس میشوند. این عوامل همچنین در خودپنداره فرد، یعنی جایی که وی به ساختن داستان زندگی و باورهای خود میپردازد نیز اثرگذار میشوند(پروین و جان، ۱۳۸۹).
تصویر ۵-۲: بازنمایی نظریه پنج عاملی نظام شخصیت، (ابعاد اصلی در چهارگوش قرار گرفته است؛ ابعاد مشترک در بیضی)
همه روانشناسان عوامل مککری و کاستا را قبول ندارند. برخی پژوهشگران فهرستی از نُه بُعد شخصیت را ارائه دادهاند(پانون و جکسون، ۲۰۰۰). دیگران معتقدند که هیچ فهرستی از عوامل نمیتواند شخصیت پیچیده انسان را به طور کامل توصیف کند. برخی دیگر قبول دارند که ممکن است واقعاً پنج عامل اصلی وجود داشته باشد ولی در مورد اینکه آن ها چیستند اختلاف دارند. با این حال، یافته های مککری و کاستا تکرار شدهاند و باز هم الهامبخش پژوهشهای قابل ملاحظهای هستند(شولتز و شولتز، ۱۳۹۱). تحقیقات به طور کلی مفهوم پنج صفت بزرگ «کلی» را تأیید کردهاند ولی برخی از محققانِ شخصیت معتقدند این پنج صفت، فهرست نهایی اَبَر صفتها نیستند و امکان دارد صفات اختصاصیتر، پیشبینیکننده های رفتاری بهتری باشند. برای مثال، دو بُعد شخصتی دیگر به نام فوقالعاده- معمولی و شر- محترم نیز تا حدودی تأیید شدهاند. پس این پنج عامل میتواند هفت عامل بزرگ باشد(سانتراک، ۱۳۹۰).
۲-۳-۱۷- ارتباط شخصیت با انگیزش و اهداف پیشرفت
موری تمایلات انگیزشی مثل نیاز به پیشرفت و دوستداشتن را ذاتی دانسته و نیازها را به عنوان صفات شخصیت به کار بردهاست که بر اساس آن ها میتوان افراد را از هم متمایز کرد(مدی، ۱۹۹۶). مازلو(۱۹۸۷) نیز کتابی با عنوان انگیزش و شخصیت تألیف کرده و درباره سلسله مراتب نیازها در آن بحث کردهاست. گرچه مازلو به صراحت از ارتباط شخصیت و انگیزش سخن نگفته، اما با توجه به کلیت و یکپارچگی که برای رفتار فرد قائل است میتوان دریافت که او انگیزه ها را سازمان دهنده شخصیت به حساب میآورد. ورمتن و همکاران(۲۰۰۱) هم معتقد هستند چون صفات شخصیتی، عواطف، رفتار و انگیزه های افراد را رقم میزند این فرض منطقی است که صفات شخصیتی زیربنای تفاوتهای فردی در جهتگیری هدف باشند(بحرانی و لطیفیان، ۱۳۸۸).
در راستای دلایل نظری، شواهد تحقیقاتی زیادی نیز درباره ارتباط انگیزش و شخصیت وجود دارد. به اعتقاد کومارجو و کاروا(۲۰۰۵) از جمله دلایل اینکه چرا شخصیت باید با انگیزش مرتبط باشد یکی وجود شواهد تحقیقاتی مبنی بر اینکه دانشآموزان یا به صورت درونی و یا به صورت بیرونی برانگیخته میشوند و دیگر اینکه بعضی شواهد موجود نشان میدهد برخی دانشآموزان درگیر مسائل درسی نمیشوند. همچنین تفاوتهای فردی در سبکهای یادگیری دلیل دیگری برای این رابطه است که بعضی دانشآموزان رویکرد سطحی، بعضی رویکرد عمیق یا رویکرد پیشرفتمدار دارند(بحرانی و لطیفیان، ۱۳۸۸).
همان طور که گفتیم؛ کتل(۱۹۹۰) در توصیف شخصیت میگوید: «شخصیت آن چیزی است که این امکان را فراهم میآورد تا آنچه که یک شخص در موقعیتی معین انجام خواهد داد، پیشبینی شود.» با پذیرش توصیف این روانشناس میتوان انتظار داشت که سازهی شخصیت به گونهای فراگیر، تمام فعالیتهای انسان ازجمله جهتگیریهای انگیزشی و پردازشهای شناختی او را تحت تأثیر قرار دهد(خرمایی و خیر، ۱۳۸۵).