دگر گاه شاهان و آئین بار
دگر بزم و رزم و می و میگسار
(جلد ۳، بیت ۴ـ۱۶۲).
جلوه خویشتنداری سیاوش در شب پرماجرایی دیده میشود که سودابه دختران خود را نیک میآراید و سیاوش را به شبستان میخواند تا به بهانه پیوند میان آنها، خود را به او نزدیک کند.
سیاوش در برابر دلفریبیهای سودابه و رفتار هوسآلود او چون گل از شرم برافروخته میشود و به درگاه کیهان خدیو پناه میجوید:
رخان سیاوش چو گل شد ز شرم
بیاراست مژگان به خوناب گرم
چنین گفت با گل که از کار دیو
مرا دور دارد کیهان خدیو
نه من با پدر بیوفایی کنم
نه با اهرمن آشنایی کنم
(جلد ۳، بیت ۲۸۷ـ۲۸۵).
فتنهانگیزیهای سودابه بدسرشت او را به کام آتش میفرستد؛ اما او با آغوش باز آتش را پذیرا میشود و این خود از ایمان راستین او به خداوند بزرگ سرچشمه میگیرد:
چو بخشایش پاک یزدان بود
دم آتش و آب یکسان بود
(جلد ۳، بیت ۵۱۳).
پس از آنکه سیاوش به سلامت و سر بلند از آتش بیرون میآید و کاووس درصدد مجازات سودابه برمیآید، سیاوش چون از عدم ثبات رای کاووس آگاهی دارد میانجیگری میکند و واسطه بخشش او میشود.
او برای رهایی از دربار کاووس و ماجراهای نگین آن، روی به مرزهای تورانی مینهد و داوطلب جنگ با تورانیان میشود. پس از آنکه کاووس از ماجرای آشتی سیاوش با تورانیان و ماجرای گروگانها، آگاه میشود و از او میخواهد که گروگانها را بکشند و با افراسیاب بجنگند، نمیپذیرد. چراکه کشته شدن گروگانها و آهنگ رزم کردن برخلاف آیین جوانمردی و پیمان و مودت است. پس تصمیم میگیرد، تاج و گاه را رها کند و به گوشهای از این دنیای فتنهانگیز را برگزیند و تنها زندگی کند. در تمام داستان سیاوش، مرد اخلاق تنهاست. سیاوش در سرتاسر داستان حتی یک سخن که نشان از غرور و فزونطلبی او باشد بر زبان نمیآورد و مهر و نرمی او دوست و دشمن را دربر میگیرد. تندی و خشونت از دید او اهریمنی است و دستیازی به جنگ در حل اختلاف، دور از خرد است. او با پیمانی استوار کینهها را به آشتی برمیگرداند و تا دربدری خویش و دوری از دیار بدان وفادار میماند. او آنجا که جنگ را نتیجهبخش نمیبیند نیز از آن سرباز میزند و تسلیم در برابر دشمن و گردن نهادن به خواست خداوند را عاقلانهتر از جنگیدن میداند و بدین سبب است که در آخرین صحنه داستان رویارویی با سپاه افراسیاب، بیمقاومتی به مرگ تسلیم میشود (راشد محصل، ۱۳۶۹: ۲۲۰). سیاوش قربانی پاکی و پایبندی به پیمان است و تسلیم شدن او به دشمن با ضعف و بزدلی تفاوت دارد. او دوراندیش و روشنبین است. مرد عقل و تدبیر است نه احساس و تندی. این ویژگی او را وامیدارد که از آغاز پایان کارها را بنگرد که آنچه موجب پشیمانی او گردد، انجام ندهد. دل هر جایی پدر را میشناسد و ضعف او را در برابر سودابه خوب میداند، بدین دلیل اندیشه انتقام را از سر به در میکند و سودابه را میبخشد و عفو او را از پدر میخواهد. او در صحنههای هنرنمایی و جنگاوریهای نمایشی که در توران پیش میآید، بیآنکه کاری کند که ارج او را نزد دشمنان کم کند، از مقابله مستقیم با افراسیاب و گوسیوز و دیگر دلیران تورانی سرباز میزند تا مبادا تفریح سالم به کینهای ناسالم بدل شود. وقتی ایرانیان در میدان بازی به تورانیان مجال عرض اندام نمیدهند سیاوش برای آنکه افراسیاب متوجه نشود به زبان پهلوی به ایرانیان ایراد میگیرد «که میدان بازیست گر کارزار؟» و از آنان میخواهد که یکبار هم که شده بازی را به تورانیان واگذارند.
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
سیاوش مسیحای شاهنامه است و پیامبر مهربانی و رحمت، در پایان داستان بهدلیل فتنهانگیزیها و حسادتهای گرسیوز، برادر افراسیاب، دست بسته به سیاوش گرد برده میشود در آنجا آخرین سخن سیاوش «آن شاه بیکین و خاموش». دعا به درگاه خداوند است (حمیدیان، ۱۳۸۳: ۲۹۴).