عواملی که بر نظرات جامعه میزبان راجع به گردشگری اثر می گذارد غالباً به عنوان اثرات اجتماعی، اقتصادی و محیطی توصیف شدهاند که اثرات مثبت به عنوان منافع و اثرات منفی به عنوان هزینه در نظر گرفته میشوند. تحقیقات باتلر[۱۷] و دیگران حاکی از آن است که سطح توسعه گردشگری بر نگرش و گرایش جامعه میزبان، از اثرات مؤثر گردشگری است. به طور کلی نظریه پردازان و محققان عنوان کرده اند که رابطه معکوسی بین سطح توسعه گردشگری و معیارهای عینی و ذهنی اثرات اقتصادی، اجتماعی و محیطی در جامعه میزبان وجود دارد (علیقلی زاده فیروز جایی ناصر،۱۳۸۶، ص ).
برای نمونه نمتی[۱۸] در سال ۱۹۹۰ بیان کردهاست که گرایش ساکنین مراحل استقبال، توسعه، رنجش، مقابله و تخریب را طی می کند. داکسی[۱۹] در مدل شاخص رنجش معتقد است که همان گونه که تعداد گردشگران افرایش مییابد، جمعیت میزبان مخالفت فزآیندهای را نسبت به گردشگران نشان میدهد و گرایشهای ساکنین ازطریق طیفی از مراحل موافقت یا استقبال به مرحله مخالفت میرسند.
همچنین باتلر تأکید می کند که بافت فیزیکی و محیط اجتماعی ناحیه در آغاز چرخه حیات گردشگری بدون تغییر خواهد بود اما جریان توسعه گردشگری در نواحی مقصد، به نقطهای از آستانه ظرفیت تحمل میرسد که در آن نشانههایی از آثار منفی بروز می کند. مارتین[۲۰] و یوسال[۲۱] از این ایده حمایت میکنند، که رابطه معکوسی میان توسعه مراحل چرخه حیات گردشگری و تأثیرات گردشگری بر جامعه میزبان وجود دارد. بدین ترتیب که در مراحل آغازین گردشگری، اشتیاق فراوانی از سوی جامعه میزبان نسبت به گردشگران به خاطر مزایای اقتصادی وجود دارد اما کاملاً طبیعی است که با رخ دادن تغییرات نامطلوب در محیط زیست فیزیکی و نوع گردشگرانی که جذب میشوند، این احساسات به تدریج منفی و منفیتر می شود .
به طور کلی چندین روش به عنوان چارچوبی برای درک واکنش مردم نسبت به گردشگری وجود دارد که شامل تئوری مبادله اجتماعی، چرخه حیات گردشگری و روش تفکیکی یا بخشی میباشد. در واقع این سه روش متضاد هم نبوده بلکه مکمل هماند. تئوری مبادله اجتماعی یک چارچوب زیربنایی برای همه روشها و رویکردها محسوب می شود که بر اساس ارزیابی جامعه میزبان از هزینه و منافع مورد انتظار گردشگری میباشد. در تئوری چرخه حیات، توسعه گردشگری بر اساس ارزیابی در طول زمان مورد توجه است. بدین ترتیب نحوه نگرش جامعه میزبان تحت تاثیر روند تغییرات و روند توسعه قرار میگیرد. بر اساس این تئوری، نگرش مردم نسبت به گردشگری ممکن است تحت تاثیر روند تحول و توسعه گردشگری در مقصد قرار گیرد. زمانی که گردشگری در مقصد رو به رشد زیاد است، ظرفیت برد اجتماعی به حد نهایی خود میرسد، در نتیجه، آن برای ساکنان غیر قابل تحمل شود. لنفورد و هاروارد رویکرد تفکیکی را مطرح میکنند در این رویکرد هزینه و منافع برای بخشها یا گروه های مختلف مورد ارزیابی قرار میگیرد (علیقلی زاده فیروزجایی، قدمی، رمضان زاده لبسویی، ۱۳۸۹،صص ۴۸ – ۳۵). بنابرین بررسی و ارزیابی نگرش و گرایش جامعه میزبان نسبت به گردشگری امری پیچیده است
نگرش و گرایش جامعه میزبان به گردشگری به وسیله تعدادی از عوامل نظیر وابستگی اقتصادی فرد به گردشگری، اهمیت فعالیت گردشگری در سطح محلی، نوع و میزان تعامل ساکنین با گردشگران، فاصله از ناحیه گردشگری و سطح کلی توسعه گردشگری در یک اجتماع مؤثر واقع می شود (علیقلی زاده فیروزجایی ناصر ،۱۳۸۶، ص).
به طور کلی اصول پیشنهادی اسکیدمور[۲۲] حاکی از آن است که ساکنینی که گردشگری را به طور بالقوه و واقعی ارزشمند در نظر میگیرند و در عین حال هزینه های گردشگری را بیش از منافع آن نمیدانند، از توسعه گردشگری حمایت خواهند کرد. در این راستا تحقیقات پیزام، تیریل و اسپالینگ شواهدی را جهت تأیید این نظر به دست میدهد.
به طور کلی سه گروه تحت تأثیر فعالیت گردشگری در یک اجتماع قرار می گیرند: ساکنان، فعالان بخش تجاری و خدماتی و مسئولان بخش عمومی. تفاوتهای قابل توجهی در نگرشهای سه گروه در رابطه با گردشگری وجود دارد که فعالان بخش تجاری نگرش مثبتتری به گردشگری نسبت به ساکنان و مسئولان بخش عمومی دارند. (پیزام در مطالعه کیپ کود در ماساچوست آمریکا به این نتیجه رسید که ساکنینی که در بخش گردشگری اشتغال دارند گرایش مثبتتری را در مقایسه با اشتغال خارج از بخش گردشگری دارند(.
ارزیابی روثمان[۲۳] از اثرات گردشگری فصلی از دو اجتماع ساحلی در دل آویر آمریکا حاکی از آن است که ساکنینی که به لحاظ اقتصادی وابسته به بخش گردشگری بودند به طور کلی از گردشگری رضایت خاطر داشته اند همچنین مک گیهی نیز در این ارتباط آورده است که صاحبان کسب و کار مرتبط با بخش گردشگری نسبت به سایر گروه ها، گرایش مثبت تری به گردشگری دارند)یکی از عواملی که میتواند تصورات ساکنان یا جامعه میزبان را نسبت به گردشگری تحت تأثیر قرار دهد؛ نسبت گردشگران به ساکنان در ارتباط با ظرفیت تحمل حوزه است؛ به طوری که هر چقدر نسبت گردشگران به جامعه میزبان افزایش یابد تصورات و گرایش منفی شدن از طرف جامعه میزبان نسبت به گردشگران افزایش پیدا میکند و نیاز به تقویت محیط فیزیکی درک می شود. در این راستا پیزام در مطالعه ای از کیپ کود[۲۴] در ماساچوست آمریکا دریافت که تراکم بالای گردشگران، نگرش منفی جامعه میزبان را به گردشگری افزایش داد. همچنین لانگ و دافیلد معتقدند که در مناطق حاشیه ای با نسبت کم گردشگران به ساکنین جامعه بومی، اکثریت ساکنین جامعه مقصد گردشگری را امری مثبت تلقی میکنند.
از عوامل دیگر در توجیه نگرش و گرایش ساکنین از اثرات گردشگری و حمایت از این فعالیت میتوان فاصله ساکنین یا محل سکونت از جاذبه گردشگری را نام برد. برای نمونه مانس فیلد[۲۵] به این نتیجه
رسید که مردمی که دورتر از نواحی گردشگری زندگی میکنند گرایش منفیتری راجع به اثرات گردشگری دارند. مطالعات بلیسل و هوی نیز حاکی از آن است که همراه با افزایش فاصله از جاذبه گردشگری، نگرش به اثرات گردشگری منفی بوده و موافقت کمتری را نشان میدهد .
شلدون و وار در سال ۱۹۸۴ نگرشهای ساکنین را در ولز شمالی بررسی کردند به این نتیجه رسیدند که که زندگی در نواحی متراکم گردشگری، منجر به گرایش مساعد و موافقت نسبت به گردشگری می شود در این زمینه روثمان به این نتیجه رسید که ساکنینی که تماس بیشتری را با گردشگران داشتند، از نگرش مثبت تری نسبت به گردشگری برخوردار بودند .