۲- در نبود معیارهای عینی، فرد خود رابراساس مقایسه با دیگران،ارزیابی می کند.
۳- فرد ترجیح می دهد که خود را با اشخاص نسبتاً مشابه با خود،مقایسه کند.
نظریه فستینگر، به بررسی مهارت ها و نگرشهایی محدود می شود که روانشناسان اجتماعی جدید، آن را در سایر ابعاد نیز به کار بردهاند، مثل هیجان ها، شخصیت، شیوه لباس پوشیدن، درآمد و یا اعتبار. از نظر فستینگر، مقایسه اجتماعی یک فرایند ذهنی است، بنابراین می تواند موجب تغییر شکل واقعییت شود،به عقیده او اگر مقایسه اجتماعی، به برقراری قضاوت فرد درباره خود منجر شود، حمایت از عزت نفس را به دنبال خواهد آورد. بدین ترتیب که تمایل فرد به مقایسه خود با اشخاص پایینتر از خود، که اصطلاحاً مقایسه نزولی نامیده می شود، ارزش خود را بالا می برد و موجب عزت نفس خود میگردد. اما مقایسه صعودی، یعنی تمایل فرد به مقایسه خود با اشخاص بالاتر از خود، ارزش فرد را پایینتر می آورد. وقتی که فرد خود را پایین تر از افرادی که خود را با آنها مقایسه می کند، ببینید، احساس عقب افتادگی و محرومیت می کند(شهبازی،۱۳۸۶: ۱۵۰-۸۵).
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت nefo.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
۲ـ۱۴ـ الگوی علیت اجتماعی
الگوی علیت اجتماعی معتقد است پایگاه اجتماعی/ اقتصادی علت بیماری روانی است. این الگو رابطه بین درآمد، شغل و تحصیلات را با سلامتی و رفاه توصیف می کند. در این الگو افراد از طریق کسب درآمد، تحصیلات و موفقیت در شغل به سطح مناسبی از پایگاه اجتماعی/ اقتصادی می رسد. افرادی که دارای پایگاه اجتماعی/ اقتصادی پایینتر هستند در محیطهای اجتماعی زندگی می کنند که آنها را به شرایط استرس زای بیشتری سوق می دهند و آنها را در مقابل تأثیرات این تنش زاها شکنندهتر و آسیبپذیرتر می کند. این الگو در رابطه بین شغل، تحصیلات، درآمد و آشفتگی روانی تأکید دارد(تاسیگ، ۱۳۸۶: ۶۳).
۲ـ۱۵ـ نظریه مبادله اجتماعی[۱۰۴]
جان پیلیاوین[۱۰۵](۱۹۹۹) در چارچوب نظریه مبادله اجتماعی، یک نظریه پنج مرحله ای را در تبیین بی تفاوتی و نوع دوستی مطرح می کند که بنیاد آن محاسبه هزینه – پاداش[۱۰۶] است. به اعتقاد پیلیاوین، افراد ناظر در هنگام مواجه با حالتهای اضطراری به سرعت هزینهها و پاداشها نوع دوستی و بی تفاوتی را بررسی می کند. در صورتی که هزینه کمک کردن پایین و هزینه کمک نکردن بالا باشد فرد ناظراقدام به نوع دوستی خواهد کرد و در صورتی که هزینه کمک کردن بالا و هزینه کمک نکردن پایین باشد فرد ناظر با بی تفاوتی از کنار صحنه خواهد گذشت(کلانتری و همکاران، ۱۳۸۶: ۲۹).
لاتانه[۱۰۷] و دارلی[۱۰۸] با انجام یک سری آزمایشهای متنوع و گسترده، نوع دوستی و بی تفاوتی یک فرایند تصمیم گیری پنج مرحله ای، تبیین می کنند. به زعم اینها اولین مرحله، درک موقعیت است؛ یعنی فرد ناظر باید متوجه شود که چیزی اتفاق افتاده است. دومین مرحله، تفسیر موقعیت به صورت کمک خواهی است؛ یعنی باید موقعیت پیش آمده اضطراری بوده و کسی به کمک نیاز داشته باشد و سومین مرحله، بر عهده گرفتن مسئولیت است؛ یعنی فرد ناظر باید خود را مسئول بداند و احساس مسئولیت کند. چهارمین مرحله،پیدا کردن راه کمک رسانی است؛ که طی آن ناظر باید دانش، تجربه و مهارت های لازم را داشته باشد. پنجمین مرحله، تصمیم گیری برای کمک رسانی است؛ که فرد ناظر به بررسی پیامدهای مداخله می پردازد. به اعتقاد لاتانه و دارلی نوع دوستی یا بی تفاوتی وابسته به پاسخی است که ناظرین به هریک از این مراحل می دهند. اگر پاسخ ناظرین در هر مرحله منفی باشد بی تفاوتی پدید می آید و فقط در صورتی که فرد ناظر به تمام مراحل جواب مثبت دهد نوع دوستی شکل می گیرد(کلانتری و همکاران، ۱۳۸۶: ۲۸).
۲ـ۱۶ـ نظریه یادگیری اجتماعی
نظریه یادگیری اجتماعی بر این باور است که انسانها از راه مشاهده انسانهای دیگر میآموزند، به تبیین بی تفاوتی از این منظر می پردازد. میلر[۱۰۹] و دولار[۱۱۰] بیش از یادگیری مشاهدهای[۱۱۱]، بر نقش یادگیری تقلیدی تاکید بیشتری ورزیده و آن را به سه نوع تقسیم کردند:
۱ـ رفتار یکسان:[۱۱۲]وقتی رخ میدهد که دو نفر یا بیشتر به یک موقعیت به طور یکسان پاسخ بدهند. مثل دست زدن تماشاچیان در پایان یک کنسرت.
۲ـ رفتار نسخه برداری کردن یا کپی کردن:[۱۱۳] به معنای هدایت رفتار یک شخص به وسیله شخصی دیگر است؛ مثل زمانی که معلم هنر شاگردش را در رسم یک شکل به او باز خورد اصلاحی می دهد.
۳ـ رفتار جور شده وابسته:[۱۱۴]به معنای رفتاری است که در آن یک مشاهده گر برای تکرار کورکورانه اعمال یک سرمشق یا الگو تقویت می شود. مانند دویدن یک کودک به سوی درب خانه با شنیدن صدای پای پدر و دریافت شیرینی از پدر. وقتی که شخصی به یک کشور بیگانه میرود، برای جلوگیری از مشکلات احتمالی، نگاه می کند به رفتار دیگران و همانگونه پاسخ میدهد، حتی اگر منطق این رفتارها برای او کاملاً روشن نباشد(هرگنهان والسون؛۱۳۸۵:۳۵۸). به نظر میلر و دلارد، تقلید می تواند به صورت عادت هم در آید که این امر در اثر تکرار و تقویت صورت میگیرد و بدان” تقلید تعمیم یافته”[۱۱۵] گفته می شود(صداقتی فرد، ۱۳۹۲ :۶۶).
آلبرت بندورا دیگر نظریهپرداز یادگیری اجتماعی، سعی کرد این نظریه صرف رفتاری را در مورد انسان تعدیل کند.در این نظریه انسان به صورتی پویا، پردازش کننده اطلاعات، حل کننده مسائل و بالاتر از همه ارگانیسمی اجتماعی توصیف شده است. چه ما از تجربه مستقیم بیاموزیم چه از تجربه غیرمستقیم یا جانشینی، بیشتر یادگیریهای ما در برگیرنده سایر افراد در موقعیتهای اجتماعی هستند. نظریه او که نظریه شناختی اجتماعی نام گرفته است به این واقعیت تاکید می کند که شناختهای ما براساس مشاهدات است و تعاملهایمان با افراد دیگر شکل میگیرند(هرگنهان والسون،۱۳۸۵ :۳۸۲). نظریه یادگیری معاشرتی که به گونه ای متمایز به وسیله ادوین ساترلند[۱۱۶] در جامعه شناسی انحرافات اجتماعی مطرح شده است نیز نوعی اشاره به الگوهای یادگیری اجتماعی دارد که در دهه ۱۹۴۰ مطرح شد. وی با بررسی گروه ها و باندهای[۱۱۷] خیابانی جامعه آمریکا بر آن بود که نشان دهد انحرافات و جنایتها در جامعه با انتقال فرهنگی که در جامعه پدید می آید رخ میدهد. ساترلند معتقد بود که کژرفتاری دقیقاً آموخته می شود و این آموختن در جریان کنش متقابل با دیگران و در ارتباط با اجتماع پیرامون درونی می شود(داونیز و روک ۱۹۹۸- نقل از صداقتی فرد،۱۳۹۲).
در مجموع محققان تاکید فراوانی را بر یادگیریهای اجتماعی افراد که از راه مشاهده رفتارهای دیگران در جامعه حادث می شود دارند. به خصوص فرضیههایی که در مورد کاربرد این نظریه در باب بی تفاوتی اجتماعی منحصر به آموختن مستقیم افراد جامعه نمی شود و امروز سخن از یادگیری رسانهای آن نیز میرود. به عنوان نمونه توماس[۱۱۸](۱۹۸۲) در بحث خود در باب پدیده خشونت، بی تفاوتی را به شدت تحت تاثیر یادگیری مشاهده ای میداند و معتقد است حساسیت زدایی افراد نسبت به خشونت در جامعه که در اثر مشاهده مکرر آن اتفاق میافتد، به تدریج به نوعی انفعال در مقابل رنجهای دیگران و خود داری از دخالت در مواردی که لازم است، می انجامد. لینز[۱۱۹] و همکاران(۱۹۹۸) نیز بر این بی تفاوتی ناشی از تکرار موارد خشونت در فیلمهای هرزه نگاری صحه گذاشتهاند. نتایج پژوهش های وی و همکارانش نشان میدهد که آزمودنیهایی که در معرض مشاهده این گونه فیلمهای خشن قرار گرفته اند نسبت به نگرش پیشین خود، بی تفاوتی زیادی را نشان می دهند(صداقتی فرد،۱۳۹۲: ۶۷).
۲ـ۱۷ـ نظریه درماندگی آموخته شده[۱۲۰]
مارتین سلیگمن[۱۲۱] در حوزه روانشناختی تبیینی در این زمینه دارد که قابل شناختن است. سلیگمن مفهوم درماندگی آموخته شده را به حالت ویژه ای تعریف می کند:
وقتی این باور در شخص به وجود می آید که نمی تواند کاری انجام دهد تا یک موقعیت آزار دهنده را بر طرف سازد یا از آن اجتناب کند به موقعیتهای دیگر تعمیم مییابد، به آن درماندگی آموخته شده میگویند. بنابر این درماندگی آموخته شده نه از یک تجربه ناگوار به خودی خود، بلکه از ناتوانی یا ناتوانی تصوری فرد در این باره که کاری از او شناخته نیست ناشی می شود، چنانچه در آزمایشهایی که بر روی حیوانات انجام شد حیوانها یاد گرفتند نمی توانند یک موقعیت آزار دهنده را کنترل کنند به طور کلی به حالت منفعل در آمده اند.
پدیده درماندگی آموخته شده در بسیاری از انواع، از جمله نوع انسان، با بهره گرفتن از تحرکهای غیر شرطی نا مطلوب و آزار دهنده یافت شده است. معادل درماندگی آموخته شده عبارتند از: بی میلی برای انجام هر عملی برای کسب تقویت یا گریز از تنبیه، منفعل بودن به طورکلی، گوشهگیری، ترس، افسردگی و پذیرا بودن هر آنچه اتفاق می افتد.
مارتین سلیگمن(۱۹۹۷) نظر داده است که درماندگی آموخته شده در انسانها می تواند به صورت افسردگی تجربه شود و این ویژگی افرادی است که در کوششهایشان در زندگی چنان سر خورده شده اند که ناامید گوشه گیرند و در نهایت سر به تسلیم مینهند(هرگنهان والسون، ۱۳۸۵: ۲۱۳). در شرایط بحرانهای اقتصادی، اجتماعی و سیاسی در برخی جوامع میتوان شرایط اینگونه انفعالها را مشاهده کرد که افراد از فرط درماندگی اکتسابی به بی تفاوتی در برابر محرکهای محیطی دچار میگردند و دست از هر گونه تلاش بر میدارند. بی تفاوتی یک واکنش رایج فشار روانی است که در چنین وضعیتی به ایجاد درماندگی آموخته شده میانجامد. این نوع درماندگی آموخته شده یا اکتسابی، زمانی در فرد به وقوع میپیوندد که فرد میآموزد هیچ الگوی رفتاری که بتواند بر محیط مؤثر واقع شود وجود ندارد(صداقتی فرد،۱۳۹۲: ۶۸). این احساس این که شخص درمانده است، در صورتی که واقعاً درمانده نیست، نشان دهنده همان چیزی است که نورمن آن را رابطه ظاهری نه واقعی بندورا آن را خود ناکارآمدی تصوری[۱۲۲] مینامد (هرگنهان والسون،۱۳۸۵ :۴۰۰).
۲ـ۱۸ـ نظریه تکاملی[۱۲۳] زیست شناسی اجتماعی
در برخی نظریه های روانشناختی که مبنای آن نظریه های تکاملی و زیست شناسی اجتماعی است، بی تفاوتی اجتماعی با اساس ژنیتیکی، و نزدیکی یا شباهت زیستی قابلیت تبیین است.
زیست شناسان اجتماعی، بی تفاوتی و نوع دوستی را بر مبنای اصول زیستی، گزینش خویشاوند[۱۲۴] و شباهت ژنتیکی تبیین می کنند. به زعم آنان نوع دوستی عموماً معطوف به خویشان و بستگان بسیار نزدیک است، یعنی در بین کسانی که با یکدیگر رابطه خونی و ژنتیک دارند و در درجات بعد به سمت اقوام دورتر، دوستان نزدیک، همسایهها و سرانجام غریبهها است که به نحوی با یکدیگر شباهت دارند. در نقطه مقابل، بی تفاوتی نیز ریشه در عدم توارث و عدم شباهت دارند. به عبارت بهتر بی تفاوتی عمدتاً نسبت به غریبهها و بیگانه ها صورت میگیرد؛ یعنی کسانی که هیچ مشابهت یا رابطه خونی و ژنتیک با یکدیگر ندارند(کلانتری و همکاران، ۱۳۸۶: ۲۹۰).
روانشناسان تکاملی به تبیین رفتار فردی و جمعی انسان با اصولی می پردازد که مبتنی بر در نظر گرفتن انسان به مثابه موجودی که محصول حیات تکاملی خود در طول سالیان بس طولانی است. روانشناسان تکاملی بیگانه هراسی[۱۲۵] یا ترس از غریبهها را مورد بحث قرار می دهند. این هراس به گفته آنان، از تمایل نخستین انسان برای متمایز ساختن اعضای گروه خودی(قبیله، دهکده، ایل) از افراد خارج از گروه خودی ناشی می شود. اعضای گروه های خودی طبق قواعد و باورهای واحدی زندگی می کنند(مثلاً اصول مذهبی) عموماً به صورت دوستان یکدیگر تلقی میشوند، در حالی که افراد غیرخودی طبق قواعد و اصول متفاوتی زندگی می کنند و دست کم به عنوان دشمنان بالقوه تلقی میشوند. همین بحث گزینش خویشاوند رویکرد روانشناسی تکاملی، چنین تبیین می شود که تناسب تکاملی مستلزم تداوم ژنهای خود، و ژنهای کسان دیگری است که با ما خویشاوند هستند(هرگنهان والسون، ۱۳۸۵ :۴۹۵). روانشناسی تکاملی یکی از زمینه های پژوهشی جدید دانشمندان در حوزه روانشناسی است. از این دیدگاه فیالمثل مسئله ارزشها و هنجارهایی مانند “نوع دوستی” نه برخاسته از حس فداکاری به مردم کشور یا قبیله، که براساس شواهدی متقن برای حفظ ارگانیسمهای معینی که دارای ژن یا ژنجیره ژنهای مشترک هستند صورت میگیرد. براین اساس است که میتوان انتظار داشت که والدین نسبت به فرزندان و خانواده پدری خود ایثاروفداکاری بلاعوض نشان و نسبت به خویشاوندان درجه دو که آنها در نیمی از ژنها مشترک هستند، ایثار و فداکاری کمتری بروز دهند و باز فداکاری آنها نسبت به افراد اخیر بیشتر از فداکاریشان نسبت به خویشاوندان دورتر باشد. به اعتقاد اینان هم از این روست که با توجه به فرصتهای یکسان برای ارتکاب به قتل، قتل همسران که از لحاظ ژنتیکی به هم وابسته نیستند، بسیار معمولتر و قابل مشاهدهتر از قتل فرزندان به دست پدران، برادران و غیره است(فوکویاما،۱۳۷۹؛ نقل از صداقتی فرد، ۱۳۹۲).
از این منظر، رفتارهای نوعدوستانه، با مشاهده یادگیری و تقلید از دیگران تبیین می شود. چنانچه کودکان از کودکی در معرض اعمال دگرخواهانه بزرگسالان قرارگرفته و تکرار رفتارشان در بزرگسالی نتیجه مشاهده رفتارهای این چنینی خواهد بود. علاوه بر این، نظریه هایی که با مبنای زیستی- روانی و زیستی اجتماعی مطرح شده اند براساس ژنتیکی این گونه کنشهای دگر خواهانه تاکید ورزیدهاند. به این معنا که هرگونه عمل دگرخواهانه برای حفظ ارگانیسمهای معینی که دارای ژنها یا زنجیره ژنهای مشترک هستند صورت میگیرد و مبنای بی تفاوتی به دیگران به نداشتن وراثت ژنی با آنها است(صداقتی فرد،۱۳۹۰: ۶۹). براساس استنباطهای این نظریه، اساس بی تفاوتی به دیگرانرا، نداشتن وراثت ژنی و نبودن شباهت از این نقطه نظر تشکیل میدهد. به عبارت دیگر نوع دوستی افراد بیشتر شامل اقوام و نزدیکان درجه اول بوده و به ترتیب در این فرایند به سوی معاشران و متعلقان دورتر مانند دوستان صمیمی و همسایگان پیش خواهد رفت. تا آنجا که در درجه نهایی به بیگانگان منتهی می شود که افراد در آن پایینترین درجه یا عدم نوع دوستی را نشان خواهد داد. براساس تبیین این رویکرد، بی تفاوتی اساساً در مواجه با بیگانگان حادث می شود که فاقد هرگونه ارتباط ژنی یا تشابه با هم هستند. نتایج پژوهشهای بسیاری که در این زمینه انجام شده است به نوعی مؤید این مساله بوده که افراد در بی تفاوتی اجتماعی نسبت به جهان انسان پیرامون خود، بر مبنای شباهت ژنتیکی عمل می کنند.
در واقع میتوان گفت بر مبنای اصول موضوعه این نظریه، نوع دوستی خویشاوندی و نه نوع دوستی دو جانبه هیچ یک نوع دوستی واقعی نیست.
در هر دو مورد،رفتار"نوعدوستانه” نهایتاً به بقای نسخه ژنهای خود فرد میانجامد، و لذا رفتاری خود رفتاری خود خواهانه است و نه نوعدوستانه(هرگنهان والسون،۱۳۸۰ :۵۰۲).
۲ـ۱۹ـ چارچوب نظری پژوهش
با توجه به اینکه نظریه های کلاسیک از بعد کلان و بسیار نظری برخوردار هستند و در عین حال مسأله بی تفاوتی اجتماعی را بیشتر در قالب بیگانگی اجتماعی مورد توجه قرار داده اند، در این پژوهش نظریه های کاربردی یا میان برد معاصر در جهت تدوین چارچوب نظری مطرح برای بی تفاوتی اجتماعی مدنظر قرار گرفت. از آن جا که هدف اصلی پژوهش، سنجش بیرمقی اجتماعی و عوامل مؤثر بر آن در میان معلمان یاسوجی است، مفروض بنیادین پژوهش بر آن قرار گرفت که چنانچه بی رمقی اجتماعی در میان معلمان یاسوجی وجود داشته باشد، این احساس با متغیرهای زمینه ای و متغیرهای مستقل که عمدتاً عوامل اجتماعی هستند در ارتباط قرار دارد. با عنایت به این امر، الگوی نظری بر مبنای متغیرهای مندرج در نظریه ای و پژوهش های تجربی مورد توجه قرار بگیرد تا وضعیت بی تفاوتی اجتماعی در بین یاسوجی مورد کاوش علمی و پژوهش قرار گیرد.
با توجه به آن چه تا به این جا بیان شد، براساس نظریات مطرح شده، در مورد متغیر بیگانگی اجتماعی نظرات(کارل مارکس، دورکیم، ادگار فردینبرگ، تونیس، وبر، مانهایم، میلز، سیمن) مرور کردم در این پژوهش تالید اصلی روی نطر سیمن است. سیمن در سال ۱۹۵۹ یکی از اساسیترین مطالعات خود را در روانشناسی اجتماعی برای روشن شدن مفهوم” بیگانگی"آغاز کرد وابعاد چندگانه آن رامورد مطالعه قرار داد. و پنج بعد را در بیگانگی مشخص کرد:
۱- احساس بی قدرتی ۲-احساس بی هنجاری ۳- انزوایی اجتماعی۴- احساس بی معنایی۵- احساس از خود بیگانگی: بنا به تعریف و تحلیل ملوین سیمن، از خود بی خود شدن (بیگانگی اجتماعی) به اشکال پنج گانه در ابعاد فرهنگی-جامعه ی(اجتماعی)-روانی می تواند پدیدار شود.این اشکال پنج گانه عبارتند از:۱-بی قدرتی: بی قدرتی از نظر سیمن به عنوان حداقل انتظاری است که فرد بتواند پیامدهای رفتار شخصی و اجتماعی خویش را کنترل کند۲- بی هنجاری: عدم رضایت و پذیرش قوانین مدون۳-انزوای اجتماعی: این مفهوم معنای جدا افتادگی ارزشی و دور شدن از ارزشهای فرهنگی را در بر دارد. ۴-احساس بی معنایی: بی معنایی در معنای وضعیتی است که در آن حداقل رضایت از نتایج اعمال برای فرد وجود ندارد.۵-بیگانگی از خود:فروم در کتاب جامعه سالم مینویسد: منظور از خود بیگانگی شیوه تجربهای است که طی آن شخص خود را بیگانه احساس می کند. در مورد متغیر محرومیت نسبی از نظرات( مرتن، دارندورف، لنسکی، گیدنز، دیویس و مور، تدرابرت گر، نظریه مقایسه اجتماعی فستینگر، هولندرو نظریه محرومیت نسبی) مرور کردیم. که در این تحقیق تمرکز اصلی روی دیدگاه محرومیت نسبی است. و براساس دیدگاه محرومیت نسبی فرد به مقایسه خود با افراد دیگر و گروه مرجع بر می آید و دوست دارد که شرایط مشابه با آنها را داشته باشد و اگر در نتیجه مقایسه برای فرد چنین پنداشتی بروز نماید که بر اساس میزان سرمایه گذاری و تلاش، پاداش و نتیجه ای که عایدش شده در مقایسه با دیگران عادلانه و منصفانه نیست دچار احساس محرومیت نسبی گردیده، و این باعث بروز نارضایتی و عدم احساس رفاه گردد.بنابراین، فرض اصلی مقدماتی گر این است که پیش شرط کشمکشهای داخلی خشونت آمیز، همانا محرومیت نسبی است(قیم،۱۳۷۰: ۲۱۳).
در مورد متغیر عدالت اجتماعی نظرات(هومنز ، جان رالز، دکترشریعتی، آدامز، سوزان اوکین، و از رویکردهای اصلی برابری جنسیتی گیزلا باک وسوزان اوکین، میل، لونتال، گرینبرگ، نظریه مبادله) مرور شده است. و از نظریه مبادله، و نظریه برابری، و عدالت سازمانی تحت عنوان(عدالت توزیعی، عدالت رویهای، عدالت تعاملی) استفاده کردیم. در متغیرعدالت اجتماعی تأکید اصلی بر نظریه مبادله و برابری است و براساس دیدگاه مبادله، تمامی رفتارها و کنشهای انسانی در برابر محیط طبیعی و محیط اجتماعی به منزله نوعی مبادله همانند مبادلات اقتصادی در بازار است.طبق این دیدگاه انسان موجودی است که همواره در پی پاداش و معترض از تنبیه و زیان است. بنابراین فرد در مبادلات خود با جامعه کالاهائی را به جامعه میدهد و کالاهایی را از جامعه می گیرد. حال اگر فرد در این مبادله سود برده باشد به حفظ آن مبادله و حتی گسترش آن تشویق می شود. در زمینه محرومیت نسبی اساس کار بر روی نظریه محرومیت نسبی است و در زمینه عدالت اجتماعی اساس کار بر روی نظریه برابری و نظریه مبادله اجتماعی و دیدگاه هومنز است. و در زمینه بیگانگی اجتماعی از دیدگاه سیمن بیشتر توجه شده که با بی تفاوتی در ارتباط هستند.
جدول:۲ـ۲ـ چهار چوب نظری پژوهش
محرومیت نسبی:مرتن، دارندورف، گیدنز، دیویس و مور، تدرابرت گر، نظریه مقایسه اجتماعی فستینگر، هولندر، و نظریه محرومیت نسبی |
بیگانگی اجتماعی:دورکیم ، تونیس، کارل مارکس، وبر، مانهایم ، میلز، سیمن) |
عدالت اجتماعی:هومنز، دکترشریعتی، آدامز، سوزان اوکین، میل، و از رویکرد های اصلی برابری جنسیتی گیزلا باک وسوزان اوکین ، لونتال،گرینبرگ، نظریه مبادله |