حسن بن علی بن جعفربن حسین بن محمد بن صباح الحمیری ،معروف به حسن صباح که اجداد او از اعراب حمیری یمن بودن که در کوفه زندگی کردند،اجداد او به ایران هجرت کردند و در قم وسپس ری سکونت گزیدند. پس از آشنایی با امیره ضراب و بونجم سراج مذهبش را تغییر داد و به کیش اسماعیلی درآمد.می توان دلایلی چند برای تغییر مذهب او ذکر کرد:فکر فعال و ورزیده او ،آشنایی با پرهیزگارانی چون امیره ضراب و سایر پرهیزگاران،اوضاع دوره سلجوقی که زمینه جذب اندیشه های جدید را فراهم می کرد.(کشاورز،۶۸:۱۳۵۹).
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
سخت گیری های سلجوقیان سنی مذهب بر ایرانیان خصوصا شیعیان ،زمینه قیام آنان را فراهم می کرد .نمونه بارز این قیام ها که علیه سلجوقیان شکل گرفت ،همان جنبش نزاریان ایران بود که قبل از آن که مسأله ای به عنوان انتخاب جانشین و امام باشد ،یک جنبش ،انقلابی-ایرانی بود.(مادلونگ،۱۶۲:۱۳۷۷).این مسأله باعث شده است که حسن صباح ،در ذهن بسیاری از نویسنده گان و محققان به عنوان یک ایرانی ناسیونالیست مطرح شود که علیه وضعیت موجود به قیام پرداخت و مانند ،یعقوب لیث،بابک خرم الدین و ابومسلم خراسانی ،باعث استقلال ایران از دست بیگانگان شد.)فضایی،۷۹:۱۳۷۴). به طور کلی می توان دلایل دینی و سیاسی را برای جنبش حسن صباح در نظر گرفت که مهمترین دلیل آن رقابت با حاکمان سلجوقی ،به عنوان حکام سنّی مذهب بود.و در سال های بعد فعالیت اسماعیلیان نزاری ایران در رقابت با فاطمیان مستعلوی مصر مطرح شد.آن امری که زندگی حسن صباح را تغییر داد آشنایی او با عبدالملک عطاش ، از داعیان منطقه عراق بود که به ری آمد و طی ملاقاتی با حسن صباح او را پسندید.پس از این آشنایی ،حسن صباح عازم مصر شد تا با المستنصر خلیفه فاطمی ،دیدار کند.پس از یک سال و نیم توقف در مصر موفق نشد او را ملاقات کند .بعد از بازگشت او از مصر و حمایت او از نزار پسر مستنصر ،به عنوان ولیعهد مستنصر ،پیوند اسماعیلیان ایران با فاطمیان مصر گسیخت و دولت نزاریان ایران در اولین گام های تأسیس قرار گرفت. حسن صباح با انجام تحقیقات و سفرهایی ۹ساله به مناطق ایران و ارسال داعیانی به منطقه الموت ،در اندیشه فتح آن مکان برای تشکیل دولت نزاریان ایران بود.سال ۴۸۳ق پس از ارسال داعیانی به مناطق کوهستانی الموت ،به آن جا رسیدو ابتدا دهخدا نامیده شد .(جوینی،۷۸۷:۱۳۷۸)،پس از آن به عنوان بابا سیدنا معروف شد.
حسن صباح مدت سی و پنج سال در الموت ماند،در آن جا زندگی همراه با پارسایی را در پیش گرفت ،علاوه برآن به تألیف کتاب پرداخت .در آن ایام جز معدود مواردی از قلعه خارج نشد و بیشتر به کار تبلیغ و تدوین پرداخت،و موفق شد افراد زیادی را به آئین خود دعوت کند .در قزوین کسی شیعه نبود و همه به ارشاد حسن صباح شیعه شدند(خراسانی فدائی،۹۰:۱۳۶۲). این اظهار نظر اغراق گونه به نظر می رسد چرا که قزوین از شهرهای ایران است که سابقه شیعه گری در آن وجود دارد و امکان ندارد در این مدت زمان محدود همه جمعیت یک شهر یک آئین را پذیرفته باشند ،اگرچه نمی توان منکر فعالیت موفقیت آمیز اسماعیلیان و شخص حسن صباح در آن مناطق بود.
۲-۲-۱نزاریان و قلعه نشینی
شیعیان همیشه به عنوان گروهی تندرو در جامعه مطرح بودند ،اسماعیلیان هم از این قاعده مستثنی نبودند و از سویی دیگر دیدگاه عموم نسبت به اسماعیلیان،بدتر از سایر شیعیان بود.این دیدگاه از عنوان هایی که به سایر شیعیان داده می شود فهمیده می شود .به همین دلایل و دلایلی دیگر ،از جمله آسودگی خاطر برای تبلیغ و انجام اعمال عبادی ،اسماعیلیان به دوری از مردم و زندگی در قلعه ها روی آوردند .مهمترین این قلعه ها ،الموت بود که از بلوکات شمال قزوین و از رشته کوه های البرز در ناحیه رودبار بود.حسن صباح که از وضع طبیعی این نقاط آگاه شده بود و با فرستادن داعیانی به این منطقه از روحیه و وضعیت فکری مردم آن منطقه مطلع شد.بهترین پایگاه را در این نقاط یافت (ستوده ،۷:۱۳۴۵).
دژ الموت بدون خونریزی و با تبلیغ به دست آمد ،به دنبال آن اسماعیلیان به قلعه های دیگری در سایر مناطق دسترسی پیدا کردند .لمسر ،قهستان ،شاهدز ،گردکوه،میمون دژ از مهمترین این قلعه ها بودند . در سال ۴۸۴ق حسن صباح،حسین قائنی را به عنوان داعی به منطقه قهستان فرستاد،عده زیادی از آنان به علت ظلم حاکم سلجوقی آن دیار به کیش اسماعیلی درآمدند و قهستان پس از الموت ،به عنوان دومین مرکز اسماعیلیان مطرح شد.پاره ای از این قلعه ها فقط پایگاه نظامی نبودند ،الموت پایگاه فکری و فرهنگی اسماعیلیان نیز بود ،این قلعه ها جایگاه مطالعات و تحقیقات اسماعیلی بود و می توان آن را به مراکز امروزه تحقیقات اسماعیلی تشبیه کرد .
انتخاب الموت آگاهانه بود.پس از بررسی های نه ساله حسن صباح در ایران ،او به این منطقه برای دست یابی به اهداف خود می اندیشید. الموت از نظر بُعد مسافت، از مرکز سلجوقیان دور بود و امکان دست یافتن به آن،به دلیل کوهستان های صعب العبور، به حداقل می رسید .مناطق اطراف الموت مانند شهر قزوین شیعه نشین بودند و امکان یاری رساندن به اسماعیلیان در شرایط حساس را فراهم می کرد و حسن صباح بر مساعدت آنان حساب کرده بود. از سوی دیگر امکان تبلیغ و انجام اعمال عبادی با فراغت خاطر در مناطق صعب العبور فراهم تر بود.
الموت به عنوان پایگاه مرکزی دعوت اسماعیلیان بود و سایر قلاع به صورت متمرکز، از این قلعه و دستورات آن تبعیت می کردند .تأسیس این تشکیلات از طرف حسن صباح برای خاطر این بوده است که او به طور کلی از خلافت فاطمی مصر قطع رابطه کرده و در خط مشی سیاسی و مذهبی،راه دیگری در پیش گرفته بود؛از این رو تلاش می کرد که داعیان او در قلعه های تحت فرمان او از نظر مذهبی و سیاسی راهی جز راه خلافت فاطمی در پیش گیرند.(فضایی،۱۰۳:۱۳۷۴).
۲-۲-۲-حکمرانان اسماعیلی نزاری در الموت(۴۸۳-۶۵۴ق/۱۰۹۰-۱۲۵۶م) و وضعیت اجتماعی اسماعیلیان آن دوران
اسماعیلیان حکمران الموت،جمعا ۱۷۰سال در این قلعه حکومت کردند و به طور کلی سه نفر به عنوان داعی و حجت، و پنج نفر به عنوان امام در این ۱۷۰سال بر این قلعه حکمرانی کردند.
-داعی و حجت
۱-حسن صباح(۴۸۳-۵۱۸/۱۰۹۰-۱۱۲۴)
۲-کیابزرگ امید(۵۱۸-۵۳۲/۱۱۲۴-۱۱۳۸)
۳-محمدبن بزرگ امید(۵۳۲-۵۵۷/۱۱۳۸-۱۱۶۲)
-امام
۴-حسن علی ذکره السلام(۵۵۸-۵۶۱/۱۱۶۲-۱۱۶۶)
۵-نورالدین محمد(۵۶۱-۶۰۷/۱۱۶۶-۱۲۱۰)
۶-جلال الدین حسن(۶۰۷-۶۱۸/۱۲۱۰-۱۲۲۱)
۷-علاءالدین محمد(۶۱۸-۶۵۳/۱۲۲۱-۱۲۵۵)
۸-رکن الدین خورشاه(۶۵۳-۶۵۴/۱۲۵۵-۱۲۵۶).(دفتری،۱۶۶:۱۳۷۸)
اسماعیلیان نزاری به یک جنبش خصمانه دست زدند و وارد محیط خصمانه ای شدند که لازمه حیات در آن محیط ،تربیت فرماندهان نظامی بود که اهمیت آن بیشتر از تربیت متکلمان و فقیهان بود.به این دلیل در این دوران متکلم و یا فقیه نامداری در میان اسماعیلیان معروف نبود.
اسماعیلیان ایران در زمان حسن صباح به طور رسمی از زبان فارسی استفاده کردند و این امر ،دست یابی آنان به متون اسماعیلی فاطمی را دشوار کرد (دفتری ،۲۱۷:۱۳۸۹)،از سوی دیگر خیلی از این کتاب ها که به زبان فارسی نوشته شدند ،در حمله مغول از بین رفتند و یا توسط اقوام و سلسله های بعدی نابود شدند. حسن صباح خود متکلمی نامدار بود که اعتبار تأسیس کتابخانه ای در الموت را به او نسبت داده اند. او مسئله تعلیم گرفتن از امام را برای پیروان خود بیان کرد که هر پیشوایی باید مسائل را به صورت تعلیم از امام زمان خود دریافت کند و عوام مردم را از کسب علم منع کرد و خواص مرم را هم از مطالعه کتب پیشینیان بازداشت ،مگر کسانی که کیفیت کتابها و درجات آگاهی مرم از علوم مطلع باشند(شهرستانی،۲۶۸:۱۳۸۴/۱)
یکی از مسائل بسیار مهم در دوران الموت بحث مربوط به اعلام قیامت است که در زمان چهارمین حکمران الموت و اولین امام حکومت کننده در الموت مطرح شد.در تاریخ ۱۷رمضان سال۵۶۰ق،حسن علی ذکره السلام ، اولین امام الموت،تمام رؤسای اسماعیلی را که در مناطق مختلف ریاست می کردند ،دعوت کرد .پس از خواندن نماز ظهر ،از قلعه بیرون آمد تا خبر مهمی را به آنان برساند.
حسن اعلام کرد که از طرف امام غائب ،خبر مهمی را به شما می رسانم؛او شما را بندگان مؤمن خود خوانده است و بار تکلیف شریعت را از دوش شما برمی دارد و شما را به قیامت رسانیده است.براساس آن فرمان که از طرف امام اسماعیلی بود ،حسن به عنوان خلیفه امام بود و مردم ،تابع او بودند .او سفره گسترد و مردم را دعوت کرد تا روزه خود را افطار کنند زیرا شریعت لغو شده است و قیامت پرپاگشته است.ابتدا خود را خلیفه امام خواند اما بعدها بحث خلیفه الهی بودن او ،هم به میان آمد(ایوانف،۱۱۵:۱۹۳۵).منابع اسماعیلی آن دوران در دست نیست تا بتوان باصراحت اعلام کرد که اسماعیلیان آن زمان چگونه با این حکم برخورد کردند ،و احکام و مسائل عبادی خود را به چه صورت ادامه دادند ،و معلوم نیست که آیا شریعت را به طور کلی تعطیل کردند یا به صورت دیگری با این مسئله برخورد نمودند؟
تعالیم اسماعیلیان در دوران پایانی الموت،به سنن باطنی موجود در میان صوفیان نزدیک شد،که باعث حفظ استقلال روحانی آنان در دوران پس از الموت شد.(دفتری،۲۰۵:۱۳۸۹)
در زمان جانشینان حسن،جلال الدین و علاءالدین ،قیامت به صورت ملغی درآمد و جلال الدین برای سرو سامان دادن اوضاع به دیدگاه های اهل سنت نزدیک شد و قیامت را در میان اسماعیلیان لغو کرد.روشن است که بحث قیامت ،باعث ایجاد جدل ها و درگیری هایی میان اسماعیلیان با سایر مسلمانان می شد .تا آن زمان ،کسی ادعای برپایی قیامت را به این شکل اعلام نکرده بود و این کار زمینه منزوی شدن بیشتر اسماعیلیان در میان عامه مردم را فراهم می کرد.
اطلاعی از نظام مالیاتی و مقدار دیون و وجوه دینی،در داخل سرزمین های اسلامی در دست نیست،غنائمی که در لشکرکشی های اسماعیلی به دست می آمد ،به صورت مساوی میان همه اسماعیلیان تقسیم می شد.اسماعیلیان خود را ملزم به همکاری در اموری جمعی ،که نفع آن به تمام جماعت می رسید ،مانند ساختن دژ یا آبیاری مناطق معینی ،می دانستند.با این وجود ،بحث فاصله طبقاتی هیچ گاه میان اسماعیلیان ،مطرح نبود ، چنانکه حسن صباح از خانواده ای زهدمنشانه بود،کیابزرگ امید ،از طبقه متوسط بود و به رهبری جمعیت اسماعیلیان نزاری رسیدند.(دفتری، ۱۷۳:۱۳۸۹-۱۷۴)
۲-۲-۳-فدائیان اسماعیلی
فدائیان گروهی از جوانان اسماعیلی بودند که به صورت داوطلبانه به قتل و آدمکشی دست می زدند .زمانی که سلجوقیان با شدت تمام به ابتکار عمل علیه اسماعیلیان زدند،آدمکشی به عنوان یکی از رسوم و بدعت های نزاری، شکل گرفت.درحقیقت سازمان فدائی اسماعیلی،یک ارتش سری و تشکیلات پنهانی بود(فضایی،۱۴۰:۱۳۷۴) . در منابع فقط به بعضی قتل های صورت گرفته اشاره شده است و معلوم نیست این رسم از چه زمانی به وجود آمد. بعضی از قتل های شکل گرفته، در منابع ذکر شده اند که مقتولین از افراد شهره و صاحب منصب بوده اند ،شاید دلیلی برای ذکر هر قتلی نبوده است و یا آن اندازه شایان اهمیت نبوده است .
از زمانی که نزاریان به جنگ و آدمکشی پرداختند ،عموما این قتل ها شامل دسته های ذیل می شد:
۱-امرای لشکری و یا پادشاهانی که به قلاع آنان حمله کرده بودند و یا علیه آنان اقدامی کرده بودند.
۲-کسانی که در شهرها و محلات با تعلیمات و امتیازات آنان مخالفت می کردند و علیه آنان تبلیغ می کردند ،مانند قضات ،فقها و مفتیان شهرها.
۳-اشخاص معمولی که چیزی از اصول پنهانی دین اسماعیلی می دانستند و احتمال سخن چینی آنان وجود داشت.
۴-قتل و آدمکشی به درخواست غیر اسماعیلیان برای پول و یا سایر اغراض .
۵-قتل و آدمکشی در منازعات محلی برای کسب قدرت.(هاجسن،۱۴۶:۱۳۸۳-۱۵۰)
اغلب قتل های صورت گرفته در دسته های اول و دوم جای می گیرند و با تأمل بیشتر معلوم می شود که هدف آنان ، قطع نفوذ افرادی بود که به هر نحوی مانع از گسترش دعوت اسماعیلیان می شدند.
عده ای با کارهای نظامی و عده ای با اعمال فرهنگی مانع از گسترش دامنه دعوت اسماعیلیان می شدند ،با قتل این افراد ،موانع برداشته می شد و راه گسترش دعوت هموار می شد .قتل و آدمکشی به عنوان یک سیاست ،باعث ایجاد رعب و وحشت در دل دشمنان می شد و آنان را از هرگونه اقدامی علیه اسماعیلیان ،بازمی داشت. این کار اسماعیلیان نتیجه دیگری هم داشت و آن معروف شدن اسماعیلیان بود (هاجسن،۱۴۸:۱۳۸۳).علاوه بر این موارد اسماعیلیان عقیده داشتند با فنا کردن تن می توان جسم را مهذب کرد و نفس انسان به پاکی و آلایش بی مثالی می رسد ، و انسان هایی که داوطلبانه به قتل دست می زدند ،امیدوار بودند که خودشان هم در این راه جان خود را از ئست بدهند تا به آن سعادت مورد نظرشان برسند.
۲-۲-۴-حمله مغول و فتح قلاع اسماعیلیه
در جمادی الآخر۶۵۰ق ،مغولان به قصد فتح قلاع اسماعیلیان حرکت کردند،این حملات، در چند نوبت صورت گرفت و معمولا فتح قلعه ها به راحتی حاصل نشد.اولین جایگاه اسماعیلیان که مورد تاخت و تاز قرار گرفت،قهستان دومین پایگاه اسماعیلیان بود و سپس گردکوه و شاهدز وسایر قلاع ،مورد حمله قرار گرفتند ولی در همان حمله اول این قلاع فتح نشد .چهارسال طول کشید تا دژها به صورت کامل فتح شدند.(همدانی،۹۸۱:۱۳۷۳/۲)
زمانی که مغولان در حال تاخت و تاز بودند و سه سال از اولین حملات آنها گذشته بود یعنی سال۶۵۳ق ،در الموت بر سر جانشینی اختلاف افتاده بود .رکن الدین خورشاه به جای علاءالدین به حکومت رسید اما حکومت او بیش از یک سال دوام نیاورد.
با حمله لشکر هلاکو به قلاع اسماعیلیه و نزدیک شدن به الموت ،بین هر دو گروه پیک هایی را به عنوان صلح و تسلیم می فرستادند ،عاقبت خورشاه فهمید که چاره ای جز تسلیم شدن ندارد ، او که در قلعه میمون دژ مأمن گرفته بود ،تسلیم شد .
هلاکوخان چون خورشاه را دید که کودک است وروزگار ندیده است ، با او با احترام برخورد کرد .قلعه های حوضه الموت و رودبار که تسلیم مغولان شد ،حدود چهل قلعه بود . گردکوه و لمسر تا مدت ها حفظ شدند ،گردکوه تا مدت بیست سال از نابودی در امان بود .
اموال رکن الدین خورشاه را که از میمون دژ آوردند پیشکش هلاکوخان شد و بین امرا و لشکریانش تقسیم شد.هلاکوخان ،یک زن مغول را به همسری خورشاه درآورد.عاقبت خورشاه و تمام اهل خانواده اش به این بهانه که لمسر و گردکوه هنوز تسلیم نشده اند ،در منطقه ای بین ابهر و قزوین به قتل رساندند.(همدانی،۹۸۹:۱۳۷۳-۹۹۰/۲).
۲-۲-۵-دوران اختفاء مجدد اسماعیلیان
با حمله مغول به قلعه های اسماعیلیه ،آنان به طور کامل از پای درنیامدند.این دوران از مهمترین و مبهم ترین ادوار تاریخی اسماعیلیان می باشد و از آن زمان تا حدود دو قرن پس از آن اطلاع دقیقی از فعالیت های اسماعیلیان در دست نیست. با حمله مغول،اسماعیلیان مجبور به ترک ایران شدند و به سرزمین هایی که از قبل محل سکونت اسماعیلی مذهبان بود مانند هند و افغانستان هجرت کردند .گروه های نزاری دیگر در اماکن دوردست ،یا در شهرهایی که بیرون از سرزمین های سنتی آنها در ایران بود ،انزوا جستند(دفتری،۵۰۸:۱۳۷۶) ،دیری نگذشت که یا از میان رفتند ،یا در جوامع مذهبی مسلط بر محیطی که در آن می زیستند، مستحیل گشتند.تعدادی با درپیش گرفتن تقیه در میان غیرنزاریان ایران،ماندند و در دیلم و قهستان گردآمدند.نزاریان در اوایل دوره بعد از الموت ،در جمع شدن مجدد در دیلم موفق تر بودند ،و در آن دیار در تمام دوره ایلخانی و تیموری فعالیت می کردند.(دفتری،۲۲۶:۱۳۷۸).نزاریان ایران ،شام،هند و آسیای میانه در این دوران ،تحت رهبری محلی خود ،مستقل از یکدیگر تحول و تکامل یافتند.
نزاریانی که در ایران مانده بودند ،خود را در جامه صوفیان ،اثنی عشری ها ،اهل سنّت و هندوها در می آوردند ،تا بتوانند در اماکن ایرانی و هندو ،زندگی کنند .این عمل ،باعث تقیه طولانی مدت اسماعیلیان می شد که نوعی«غیرنمایی» ،می باشد.(دفتری،۲۲۱:۱۳۷۸).نباید از توجه به این مطلب غافل شد که این تقیه طولانی مدت ،باعث می شد که کار برای تحقیق در زمینه اسماعیلیان این دوره زمانی خیلی مشکل شود.
از این دوران توجه اسماعیلیان، به صوفیان جلب شد و به سرعت جذب حلقه های صوفیان می شدند و این وضعیت تا مدت ها پس از آن تا زمان امامت آقاخان اول در ایران ادامه داشت.
براساس منابع نزاری ،شمس الدین محمدبن رکن الدین خورشاه زمانی که احساس خطر کرد ،بعد از معلوم شدن نص بر امامتش ،همراه با عمویش به آذربایجان رفت.شمس الدین قبل از مرگش ،قاسم شاه را به عنوان جانشین خود انتخاب کرد(تامر،۳۱۱:۱۳۷۵-۳۱۲). شمس الدین به امامت رسید تا سلسله امامان اسماعیلی ،منقطع نباشند.از این دوران اطلاع زیادی دردست نیست اما بیان جانشین امام اسماعیلی ،نشان از اهمیت مسئله امامت نزد اسماعیلیان دارد .منابع اولیه هیچ کدام به این جریان اشاره ای ندارند بلکه در جامع التواریخ و تاریخ جهانگشای به قتل خانواده خورشاه پس از فتح قلاع اشاره دارند.با این وجود در منابع متأخرآمده است که پس از قتل و عام مغول،شمس الدین محمد پسر رکن الدین بطور مرموز از قلعه خارج شد(ساعی،۱۷:۱۳۲۹). منابع قدیم ،اشاره ای به محل سکونت شمس الدین ندارند ،اما در منابع متأخر آمده است که کهن ترین اقامتگاه امامان پس از سقوط الموت به ظاهر جایگاهی درشهر آذربایجان بوده است.(الگار،۱۴:۱۳۷۰).
شمس الدین سفرهای زیادی کرد تا اسماعیلیان پراکنده را یکدست کند(خراسانی فدائی،۱۱۷:۱۳۶۲-۱۱۸).پس از شمس الدین ،انشقاقی در سلسله ائمه نزاری به وجود آمد و اسماعیلیان به دو دسته قاسم شاهی و محمد شاهی تقسیم شدند .قاسم شاه و محمدشاه ،فرزندان مؤمن شاه بن شمس الدین بودند که هر کدام ادعای جانشینی او را داشتند.گویا نام مؤمن شاه در منابع قدیمی قاسم شاهیان بوده است اما بعدها نام او از لیست نام امامان قاسم شاهی حذف شده است. شهاب الدین شاه حسینی ،نوه آقاخان اول (م۱۳۲۰ق/۱۸۸۵م)نخستین کسی است که در فهرست اسامی امامان قاسم شاهی(آقاخانیه)دست برده است و نام مؤمن شاه را حذف کرده است و از دیگران نیز تقاضای چنین کاری را کرده است.(شاه حسینی،۴۲:۱۳۴۱-۴۴).اسماعیلیان ایران از شاخه قاسم شاهی ها می باشند که آقاخانیه هم نامیده می شوند.
اطلاعی از جزئیات زندگی امامان این دوره،در دست نیست. بعد از قاسم شاه ،اسلام شاه به امامت رسید.به نظر می رسد که اسلام شاه، در ایام کشتار پیروان اسماعیلی به دست تیمور محل سکونت خود را به اجبار تغییر داده باشد تا پیروان او بتوانند با آرامش زندگی کنند (هالیستر، ۳۷۲:۱۳۷۳). تغییر مکان اسماعیلیان از دوران اسلام شاه آغاز شد و این جماعت را وارد مرحله ای از ظهور و شکوفایی کرد.
۲-۲-۶-دوره احیای انجدان
در نیمه قرن نهم هجری امامان نزاری قاسم شاهی ایران،در پوشش صوفیان سربرآوردند و وارد مرحله جدیدی از حضور بعد از اختفاء مجددشان بعد از الموت ،شدند.در حقیقت یکی از عواملی که باعث حفظ اسماعیلیان ایران پس از حمله مغول شد،همرنگ شدن آنها با صوفیان بود.