– نظریه مشوق
نظریه های سایق در انگیزش شاید در مورد برخی انگیزه های زیستی- مثل گرسنگی، تشنگی و جنسی- بهتر صدق کند، اما حتی در اینجا نیز با مشکلات و نقصهایی روبرو میشوند. مثلاً فرض کنید ما رفتار برانگیخته و هدفگرای دو گروه موش را که سایق گرسنگی یکسانی دارند و به مدت یک روز گرسنه ماندهاند را با هم مقایسه کنیم؛ به یک گروه غذای بسیار خوشمزه میدهیم و به گروه دیگر غذای ساده. همان طور که انتظار میرود گروهی که غذای خوشمزه دریافت میکنند، احتمالاً بیش از گروه دیگر میخورند. بنابرین در خود هدف نیز چیزهایی وجود دارند که موجب تحریک رفتار میشوند. شاید این موضوع در مورد انگیزش جنسی روشنتر باشد. بدین ترتیب ویژگیهای تحریکی هدف، گاهی میتوانند یک سلسله رفتار برانگیخته شده را به حرکت درآورند و همین موضوع اندیشه اصلی و زیر بنای نظریه های انگیزش مشوق است (بولس، ۱۹۷۵).
بدین ترتیب در مقابل نظریه های سایق که نظریه های هل دادن است، نظریه های مشوق را «نظریه های کشش» در انگیزش است، مطرح شد و اعتقاد دارد که هدفها به سبب ویژگی خاصی که دارند رفتار را به سوی خود میکشانند و مشوقها هدفهایی هستند که رفتار را بر میانگیزند. بخش عظیمی از نظریه های مشوق این است که افراد انتظار دارند که از رسیدن به آنچه مشوقهای مثبت نامیده میشوند و اجتناب از آنچه به مشوقهای منفی معروفند، لذت ببرند. به نظر میرسد که در دنیای کار و حرفه انگیزش بیشتر از نوع مشوقهای مورد انتظار- دستمزد، حقوق، انعام، مرخصی و از این قبیل- است تا سایق و کاهش آن ها (محی الدین بناب، ۱۳۷۵).
– نظریه انسانگرایی
در نظریه های انسانگرایی طبق دیدگاهِ «ساتروک»، به جای تأکید بر تقویت و تنبیه به عنوان منبع اصلی انگیزش، به توانایی دانشآموزان برای رشد شخصی، آزادی انتخاب اهداف زندگی و ویژگیهای مثبت مانند حساس بودن نسبت به دیگران تأکید میشود (سیف، ۱۳۸۷). بنابرین همان گونه که وولفلک میگوید از دیدگاه روانشناسان انسانگرا، برای ایجاد انگیزش باید احساس شایستگی، خودمختاری و عزت نفس را در افراد افزایش داد (سیف، ۱۳۸۷).
از دیدگاه انسانگرایی، انگیزش نیرویی فعال تلقی می شود که موجبات رشد و تحول همه انسانها را فراهم میکند. از طرفی انگیزش عاملی بیرونی نیست که معلم برای دانشآموز یا کلاس انجام می دهد، بلکه پرورش تمایل مثبت در نزد موجود و فراهم کردن امکان رشد، توسعه و یکپارچه کردن تجربه هایی تازه است. هر فردی دارای یک (اصل نمو) درونی است که همه رفتارهای انسان را هدایت می کند و به آن نیرو می دهد.
دو عنصر رابطه شاگرد ـ معلم و جوّ کلاسی از عناصر اساسی آموزش یادگیری برای انسانگراها تلقی میشود. در واقع معلمان حمایتگر و دلسوز معتقدند که دانشآموز فردی مهم است و مطالب درسی را باید به گونهای به وی ارائه داد که برای هر دانشآموز شخصاً معنادار باشد و در هر کاری که در کلاس انجام میشود، رفاه عاطفی دانشآموزان باید در نظر گرفته شود.
– نظریه اجتماعی فرهنگی
بنا بر این رویکرد، منبع انگیزشی مهم برای افراد بودن با دیگران و داشتن رابطه دوستانه متقابل با آنان است. بنا به گفته وولفلک (سیف، ۱۳۸۷) مردم برای حفظ هویت خود و روابط با دیگران در فعالیتها شرکت میکنند. بنابرین انگیزش یادگیری دانشآموزان عضو کلاس درس و یا مدرسهای که برای یادگیری ارزش قائل میشود، بالا خواهد رفت.
در نتیجه نیاز به پیوندجویی یا وابستگی، افراد به برقراری رابطه با دیگران میپردازند. در واقع نیاز به پیوندجویی در دانشآموزان آن ها را برمیانگیزد تا اوقاتی را با دوستان همسلان معلمان والدین صرف کنند. ایجاد روابط بین فردی خصوصاًً رابطه مثبت با معلم میتواند در انگیزش و پیشرفت تحصیلی دانشآموز مؤثّر باشد.
– انگیزش از دیدگاه روانشناسان معاصر
نیروهای انگیزشی اساسی که شخصیت را به تحرک وا میدارند از نظر فروید، اروس (غریزه زندگی و میل جنسی) و تاناتوس (غریزه مرگ و پرخاشگری) هستند. این نیروهای مکمل هم، غریزی هستند که پایه جسمانی دارند، در خیال پردازیها، امیال، احساسها، افکار و به طور مستقیم در اعمال، ابراز میشوند (پروجاسکا و نورکراس، ۱۹۹۹). به عقیده وی افراد برای کسب لذت و کاهش دادن تنش و اضطراب برانگیخته میشوند و این انگیزش از انرژی روانی و جسمانی ناشی از غرایز به دست میآید (فیست و فیست، ۲۰۰۲).
آدلر نیز انگیزه اصلی شخصیت انسان را تلاش برای برتری میداند. از نظر وی تنها انگیزش انسان، تلاش برای موفقیت و برتری است. به نظر وی تلاش برای برتری هدف نهایی همه افراد است و این هدف باعث یکپارچگی شخصیت و درک کل رفتار میشود.
از نظر یونگ، ناهشیار جمعی، نیروی اصلی انگیزش انسان است که از گذشته دور در وجود انسان شکل گرفته است. به اعتقاد وی در فرایند انگیزش انسان، هشیار و ناهشیار شخصی نقشی به مراتب کمتر از ناهشیار جمعی ایفا میکند.
کارن هورنای اعتقاد داشت که عامل اصلی شخصیت و نیروی انگیزشی، فرهنگ و نیروهای اجتماعی انسان است. وی بسیار کمتر از فروید بر روی نقش نیروهای ناهشیار و تجارب دوران کودکی پافشاری میکرد.
اریک فرام، روانکاو انسانگرا، سه نیاز انگیزشی عمده را برای انسان برشمرد: ۱- ارتباط ۲- تعالی ۳-ریشهدار بودن. از نظر وی بهترین راه ارتباط با دنیا، عشق است. از طریق عشق، انسان به فردیت و یکپارچگی میرسد. وی عشق را به صورت اتحاد با چیزی خارج از خویشتن، در عین حال حفظ جدایی و یکپارچگی خویشتن تعریف میکند. از نظر فرام، دو نفر در عشق یکی میشوند، ولی با این حال، دو تا میمانند. اصل تعالی عشق فراتر رفتن از وجود منفعل و رسیدن به «قلمرو هدفمندی و آزادی» است. همچنین بر طبق اصل ریشهدار بودن، انسانهای بیریشه، انسانهایی بدون زادگاه هستند و احساسهای انزوا و درماندگی در آن ها شکل میگیرد (فیست و فیست،۲۰۰۲). سالیوان معتقد است که مهمترین نیروی انگیزشی بشر، نیروهای میان فردی است و مهمترین نیروی میان فردی هم، محبت است.
بر اساس دیدگاه اریکسون، نیروهای اجتماعی انگیزش بیشتری را نسبت به تواناییهای فطری در بشر تولید میکنند. بر طبق دیدگاه وی نیروهای فرهنگی و اجتماعی باعث شکلگیری افراد و تأثیرگذاری بر آن ها میشود.
همچنین کتل، صفات انگیزشی را معرفی میکند که زیربنای پویشهای شخصیت هستند، از دیدگاه وی نیروهای انگیزشی شخصیت عبارتند از نگرشها، ارگها (انگیزه های فطری) و صفات پویشی اکتسابی.