بنابراین تصوف یک مذهب خاص و منظم و محدود نیست و با در نظر گرفتن علل پدیدآورندهی آن معلوم میشود که یک طریقه التقاطی بیش نبوده و از بهم آمیختن عقائد و افکار گوناگونی به وجودآمده است و به همین جهت حد و حصاری به خود ندیده و همواره در طی قرون و اعصار متمادی (از قرن دوم تا به امروز) با مقتضیات و شرائط و افکار هر دوره تغییر شکل داده است و از این رو برای آشنا شدن به تصوف هر دوره باید تمام آن مقتضیات و شرائط محیط و اوضاع را در نظر گرفت و تصوف را در قالبهای مختلف آن بررسی نمود.
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
علاوه بر این تصوف را میتوان یک نوع روش خاصی در زندگی معرفی کرد که اطمینان و تسکین درونی و سعادت ایدهآل شخص صوفی را از غیر راهکار و کوشش و نظامات و فعالیتهای عادی زندگی و به وسیلهی تحمل مشقات، زهد و ترک لذائذ و در نهایت با پیروی از اصل «فرار از زندگی مادی» تأمین می کند. از جنبه نظری هم باید تصوف را یک نوع ایدئولوژی مخصوصی دانست که عدهای تحت شرائط خاص زندگی برای به دست آوردن حقائق ماوراءالطبیعه و توجیه اسرار جهان هستی از غیر راه عقل و برهان و علوم از آن پیروی میکنند و راه صحیح را در کشف، شهود، اشراق، الهام، درون بینی و روشهای غیر عادی میپندارند.[۹]
۲ـ۳ـ ریشههای تصوف
با توجه به شباهتهایی که بین فلسفه و عرفان هند و نظریههای یونانی و نسطوریان و برخی فرق مسیحی با تصوف اسلامی ایرانی وجود دارد میتوان ریشه تصوف اسلامی را از افکار یک یا چند مکتب از مکاتب فکری این ملتهادانست. برخی نیز آن را برگرفته از نظریههای فلسفی یونان و گروهی آن را ناشی از اندیشه عرفانی و فلسفی هند و دسته دیگر عقاید صوفیان اسلامی را در تفکرات ایران پیش از اسلام و یا عقاید نسطوریان و مسیحیان و مانویان جستجو کردند و فیالواقع چون خواستار دریافت حقیقت بودهاند، نتیجهگیری آنان بیشباهت به جستجوی حضرت ابراهیم نبود.[۱۰]
زرین کوب معتقد است که: «فرض آنکه تصوف ناچار باید یک منشأ غیر اسلامی داشته باشد، امروز دیگر موجه و معقول نیست.» زیرا تصوف را، به علت آنکه مجموعه ای است از جریانات فکری گوناگون، کاملاً و محصور نمیتوان تحت عنوان یک مکتب، یا یک جریان فکری واحد قرار داد، تا به طور قطع نتیجه به دست آید، که فیالمثل فکری است مأخوذ از اندیشههای نو افلاطونی، و شاید به همین سبب باشد که اسلام هم آن را به عنوان مکتبی خاص و مستقل نپذیرفته است، اگر چه رینولد نیکلسون بر این عقیده است که میتوان یک دسته افکار و آرا و عقاید مشترک در میان اقوام صوفیان یافت که مورد قبول همه آنان قرار گرفته و به حقیقت اصول و مبانی فکرشان به شمار میرود، با این همه همان مبانی و اصول بر حسب زمان و مکان و توجه و اعتقاد به فرقه و مذهبی خاص از میان مذاهب دین اسلام و اصول اجتماعی، تغییرپذیر است، و جلوههای گوناگون دارد، و به همین جهت، شاید نتوان حکمی کلّی و واحد در مورد همه آنها صادر کرد. نتیجه آنکه، میتوان در میان افکار و اعتقادات گوناگون عارفان اسلامی به سبب آشنایی با افکار و آراء ملل دیگر نوعی اقتباس و پارهای نکتههای تحول یافتهایاز سایر ملل یافت، امّا قطعاً نمیتوان آن را مأخوذ از یک مکتب غیر اسلامی دانست.[۱۱]
تصوف از زهد شروع شده و در سیر تکاملی خود ضمن پیوند با نظریه عشق و عرفان، به عقاید وحدت وجود رسید. متصوفه ضمن آشنا شدن با نظریههای فلسفی و کلامی زمان خویش، به عقاید علمای مسیحی و یهودی و مانوی و مجوسی پی بردند و مسائلی از آنان آموختند و آن مسائل را در عقاید خویش دخالت دادند. عقایدی که آهسته آهسته نضج میگرفت و جدای از سایر مکتبها میشد. صوفیها با آراء غنوسی و عقاید بودایی و تعالیم افلوطین و مباحث افلاطون خو گرفتند و تعالیم خویش را به کمک این آراء و عقاید گسترش دادند. بدین ترتیب زهدی که با حسن بصری آغاز گردید و به عشق رابعه آمیخته شد، به ابوهاشم (کوفی) رسید و نخستین کسی که نام صوفی گرفت، در جهان اسلام ظاهر شد و به دنبال وی شقیق بلخی و بشر حافی و معروف کرخی قدم به عرصه تصوف رو نهادند؛ و هر یک با نظرات جدید، بر تصوف چیزی افزودند و چون نوبت به حارث بن اسد محاسبی رسید بنای تألیف نهاد و در افکار و آراء اخلاق خویش مؤثر گردید، چنانکه تأثیر عقاید وی در افکار و آراء امام محمّد غزالی آشکارا به چشم میخورد.
تصوف درست از همان دوره اسلامی آغاز شد که دین و فلسفه در همه جهات تولد یافته بود و مباحث فلسفی و کلامی که با تازگی آغاز شده بود و به وسیله عالمان بزرگ مدون میشد، و همه مسائلی که با این دو ارتباط پیدا میکرد، مطرح میگردید، فقها، محدثان، فلاسفه و متکلمان مسلمان به ویژه دانشمندان ایرانی برای یافتن پاسخ این مسائل دست به تحقیق و تفحص زدند، و با فلسفهی یونانی و حکمت ایرانی عهد ساسانی و فلسفهی هند و عقاید سایر ملل آشنا شدند و خود را مشغول آنها کردند و به توسعه دادن معارف اسلامی پرداختند و دینِ تازه را به فلسفه مجهز کردند، تا به یاری آن با صاحبان آراء و عقاید مخالفان اسلام بکوشند و آنان را از میدان به درکنند. طبعاً به ترجمه و شرح و تفسیر آثار حکیمان و متفکران سایر ملل به ویژه آثار حکمی و فلسفی یونان پرداختند؛ و از عقاید فلسفی آنان هر چه موافق و ملائم با احکام و آراء اسلامی بود بهرهمند شدند. در نتیجه شرح و تفسیر فلسفه که با وجود ابن رشد به بالاترین حدّ خود رسیده بود به وسیله فارابی و اخوانالصفا با شریعت اسلام الفتی یافت و حتی صوفیان که اصولاً با فلسفه سرِ دوستی نداشتند، به برکت وجود ابنسینا کم و بیش سرسختی را به کناری نهادند و به هر حال کوششهای فارابی و ابنسینا و اخوانالصفا که رنگی فلسفی به تصوف داده بود به تدریج موجب شد که تصوف جنبه تجربی و عملی خود را فراموش کند و صوفی کمکم اهل نظر شده، می تواند اظهار نظر کند، اظهار نظری که به ظاهر مبتنی بر ذوق و تمثیل بود، لیکن به حقیقت از علوم بهره میگرفت؛ و آنکه با کتاب مدرسه و درس و بحث شدیداً مخالف بود، و آن را قال مینامید و همچون ابوسعید ابوالخیرکتابها را زیر خاک میکرد و روی آن درخت میکاشت، خود به نوشتن پرداخت و کتابها تدوین کرد، و از آن پس عنوان عرفان را به جای تصوف انتخاب کرد و آن را به شکل مکتبی از مکتبهای فکری جهان درآورد. کلام اسلامی با وجود امام محمّد غزالی متکلم متمایل به آراء صوفیه صبغه تصوف به خود گرفت و اندیشهی صوفی با کلام مخلوط شد و متکامل گردید. آنگاه اندیشهی عرفانی که از ابوهاشم کوفی شروع شد با افکار وحدت وجودی با یزید بسطامی و حسین منصور حلاج درآمیخت و راه درازی پیمود و بالاخره، هم از جهت فکری و هم از لحاظ ذوقی، ساخته و پرداخته و غنی شده و به میراث، پیش روی وارثان به حق این اندیشه همچون سنایی و عطار و مولوی و جامی و جز آنان نهاده شد، و با وجود مولوی به بالاترین نقطه کمال رسید، و چند عارفی چون عبدالرحمن جامی، عزالدین محمود کاشانی و کمالالدین عبدالرزاق کاشانی و علاءالدوله سمنانی و شاه قاسم انوار در حفظ موقعیت و مقام آن کوشیدند، و پس از شیخ فریدالدین محمد عطار نیشابوری و جلالالدین محمّد مولوی شخص دیگری به این توان نرسید.
با مطرح شدن رابطه انسان با خدا و امتزاج این دو با یکدیگر و نیز اختلاف بر سر انواع راه های رسیدن به خدا اختلاف شروع شد و همین امر باعث شد گروههای فراوان عرفانی ایجاد شد.
از قرن پنجم تا قرن هفتم هجری کتابهای عرفانی متعددی تدوین شد و سلسلههای بزرگ صوفیه تشکیل شد که بزرگترین و معروفترین آنها، سلسله چشتیه، سهروردیه، کبرویه، قادریه و مولویه است که هنوز هم بعضی از مشایخ صوفیه خود را به آنها منتسب میدانند.
در همین سه قرن مشایخ بزرگی ظهور کردند که همه آنان صاحب تألیفها و تصنیفهای ارزشمند و معتبرند که تألیفات آنان در زمرهی برترین آثار عقلی و فکری فرهنگ ایرانی دوره اسلامی به شمار میروند.
۲ـ۴ـ پیدایش تصوف در اسلام
در پی بهم ریختگی روش انحرافی سابق، رهبانیت و پارهای از آداب و ریاضتهای هندی در قرن دوم گروهی به وجود آمده بود.
افراد این باند لباس خشن و پشمینه به تن میکردند و با وضع طاقتفرسا دور از مردم در صومعهها و غارها زندگی میکردند و دستهای هم در صحراها به گردش میپرداختند؛ چنانکه ابراهیم ادهم یکی از افراد متعین این دسته نه سال در غاری در نزدیکی نیشابور به ریاضت اشتغال داشت و چهار سال هم در صحراها میگشت.[۱۲]
علاوه بر این تزهد و عبادت پردازی و ترک دنیا و اعتزال یک زمزمهای هم از صوفیان به گوش میرسید، یعنی در حقیقت این گروه کمکم از جمود و تعبّد و خشوعی که زهّاد و عبّاد اولیه داشتند خارج شدند و خود را پیرو حقیقی دین و باطن احکام شریعت تصور میکردند و روی این اصل، ظواهر شرع را نیز طبق سلیقه خود تفسیر نموده و حتی گاهی فتاوای مخالف ظاهر شرع نیز میدهند، چنانکه بشر حافی به شخصی که قصد حج داشت میگوید: «اگر برای رضای خدا میروی برو بدهکاری کسی را بپرداز یا هزینه سفر را به یتیمی بده و یا به مردی درمانده بپرداز آن راحتی که به دل مسلمانان برسد از صد حج واجب پسندیدهتر است۱».
ولی با وجود این، مسلک تصوف در این عصر تنها یک مسلک و روش عملی بوده و اساس آن را همان تزهّد و تعبّد (به صورت مبالغهآمیزتر) و اعتزال و توکل نامحدود و تسلیم و سلب اراده و تحمل مشقات و ریاضت و دوری از دنیا تشکیل میداد و به عبارت دیگر تصوف تنها جنبه عملی و اخلاقی داشت و از مطالب نظری و مباحث علمی که بعدها با تصوف آمیخته شد خبری نبود، ضمن آنکه صوفیه اصطلاحات تازه و مخصوصی هم نداشتند.
در این میان تنها رابعه عدویه بود که کم و بیش محبت و عشق به خدا، سخنانی به میان آورد؛ چنانکه شیخ عطار نقل میکند که وی به هنگام مرض به حسن بصری و شقیق بلخی و مالک دینار که به عیادت وی رفته بودند میگوید: در ادعای خود راستگو نیست کسی که الم و درد زخم و ضرب را در مشاهده مطلوب خویش فراموش نکند. وقتی از اومیپرسند: خدا را دوست داری میگوید: آری!و آنگاه که درباره دشمنی با شیطان، از او سؤال می کنند، میگوید: دشمن ندارم. گویند: چرا؟ جواب میدهد: «از محبت رحمن پروای عداوت شیطان ندارم چرا که رسول (صلی الله علیه و اله) را به خواب دیدم، گفت: یا رابعه مرا دوست داری؟ گفتم: یا رسولالله چه کسی استکه تو را دوست ندارد؟ و لکن محبت حق مرا چنان فرو گرفته که دوستی و دشمنی غیر را جای نماند».
البته رهروان این مسلک جدید در عین این که افراد ممتازی بودند و به حالت تفرق به سر میبردند، در شام، بصره، بغداد و شهرهای دیگر صوفیانی بودند که تجمع و انضباطی در کارشان نبود؛ چنانکه به گفتهی جامی در نفحات، ابوهاشم از مشایخ شام به شمار میآمده و در بصره هم پیروان حسن بصری باند صوفیه بصره را تشکیل میدادند و نیز در کوفه و بغداد فرقهای به نام صوفی تشکیل یافته بود که پیشوای آنها به نام عبدک الصوفی معروف بوده است.[۱۳]
اما توحیدی پور معتقد است همین تفرق و پیدایش مسلک جدید در شهرهای مختلف اسلامی موجب آن شده که درباره اولین شخص موسوم به «صوفی» اختلاف نظر پدید آید: بعضی از سران صوفیه مانند جامی، ابوهاشم کوفی را اولین کسی میداند که به نام صوفی خوانده شد، نامبرده تصریح میکند که «پیش از وی کسی را بدین نام نخوانده بودند و اولین خانقاه هم در رمله شام بنا گردید.[۱۴].»
برخی دیگر ظهور صوفیه را در بصره دانسته و برخلاف گفته جامی معتقدند که «اول کسی که دیر (خانقاه) کوچکی برای صوفیه ساخت، بعضی از پیروان عبدالواحد بن زید بودند که عبدالواحد از اصحاب حسن بصری است. صوفیهی بصره در زهد و عبادت و ترس از خدا مبالغه میکردند و در این جهت از مردم سایر شهرها ممتاز بودند»
مستشرق فرانسوی «لویماسینیون»[۱۵] متخصص بحث تصوف و عرفان معتقد است که «عبدکالصوفی» اول کسی است که به لقب صوفی ملقب شده است و در بلوایی که در اواخر قرن دوم هجری در اسکندریه به وقوع پیوست شورشیان نیز به نام «صوفیه» خوانده شدند و کلمهی صوفی، ابتدا در کوفه شایع شده و قریب پنجاه سال بعد اهمیت فوقالعاده پیدا کد. (دائرهالمعارف اسلامی) مقارن ظهور اسلام در این ناحیه فرقههای مختلف از قبیل ترسانیان نستوری و منداییان وصابئین و پیروان مرقیون و ابندیصان و پیروان عقائد هرمس بودند که در افکار مردم آن سرزمین رخنه کرده،ریاضتها ،عبادتهای دشوار، زهد، ورع و اعراض از این جهان برمیانگیخت که از اعراض و هوایج دنیوی روی برگردانند و زاهد و عابد وناسک شوند.
آنها برای دوری از تنآسایی، ریاضتهای فراوانی بر خود هموار میکردند؛ جامههای پشمین زبر و خشن میپوشیدند، به همین جهت به مردانشان صوفی و به زنانشان صوفیه میگفتند: سپس به قاعده زبان عربی که از این گونه صفات، مصدر باب «تفعل» میسازند تصوف را به معنی گرائیدن به صوفی و صوفیه ساختهاند و این اصطلاح از آنجا برخاسته است.
در چنین محیطی در آغاز قرن اول هجری در میان مردم این سرزمین طریقهای به نام «تصوف» پدید آمده است که ناچار میبایست رنگ اسلامی بر آن باشد در تعلیمات این گروه از صوفیه چیزی که از همه آشکارتر است دعوت به زهد است و زیادهروی آنان در این زمینه در کتابها مانده است.
در این طریقه بیشتر از تعلیمات سایر فرق مختلف عراق و جزیره، تعلیمات ترسایان تارک دنیا که دیرها و صومعههای فراوان در این ناحیه داشتهاند تأثیر بخشیده است و از سوی دیگر در نواحی دو سوی رود نیل نیز در همین دوره، مسلکی که یک گونه از تصوف که شبیه به تصوف عراق و جزیره بوده پدید آمده است.[۱۶]
۲ـ۵ـ تفاوت عرفان و تصوف
نظرات مختلفی در مورد نسبت عرفان و تصوف مطرح شده است. این نظرات گروههای مختلفی اعم از مخالفین افراطی عرفان و تصوف و یا موافقین افراطی آن را و بعضا کسانی که سعی داشته اند نظری فارغ از تعصب ارائه دهند را در بر گرفته است.
برخی عرفان را بخش نظری و تصوف را بخش عملی این علم می شناسند. گروهی نیز قائل به این مسأله هستند که عرفان بخش عملی تصوف شمرده می شود و پاره ای نیز عکس این نظر را دارند؛ یعنی تصوف را بخش عملی عرفان می دانند. در این دو قول، تصوف در قول اول، کلی بوده و عرفان جزئی از آن شمرده می شود و در قول دوم عرفان کلی بوده و تصوف جزئی از آن به حساب می آید.
شهید مطهری عرفان را بخش فرهنگی و تصوف را بخش اجتماعی این علم می داند که قائل است عرفا نیز مانند سایر بخش های فرهنگی، اندیشمندانی را تربیت کرده و نظراتی را ارائه داده اند.
اما نظر غالبی که در این زمینه مطرح است این است که واژه عرفان و تصوف از نیمه دوم قرن دوم هجری قمری رایج بوده و به یک گروه گفته می شده است.
این یکپارچگی ادامه یافته تا این که بنا به دو قول در قرن هفتم با ظهور إبن عربی بنیانگذ ار عرفان نظری و یا در قرن دهم با ظهور صفویه و رسمی شدن مذهب شیعه در ایران و ورود علمای شیعه به این عرصه این دو واژه به تدریج از یکدیگر جدا شده اند.
در حقیقت زمان حافظ و سعدی و مولانا این دو اصطلاح یک بوده و هر دو به این بزرگواران اطلاق می شده است، اما از برهه ای که ذکر آن رفت این دو واژه از یکدیگر جدا شده و تصوف بار منفی پیدا کرده است. و گرنه اگر به معنای واقعی تصوف و نظر مشایخ سابق و پیشین تصوف در زمینه آن رجوع کنیم می توان گفت صوفیان حقیقی همان علمای عارفی هستند که دلشان صافی و آموزه هایشان عاری از هر گونه بدعت و انحراف از این دین حنیف می باشد.
۲ـ۶ـ تصوف در قرن هفتم
قرن هفتم را میتوان وحشتناکترین قرن در تاریخ ایران و حتی تاریخ اسلام دانست، زیرا ایران و بلاد اسلامی زیر حملات مغول (۶۱۶ ه. ق) سختترین دوران حیات خود را میگذراندند. در توصیف این حمله به چند کلمۀ موجز آن پیرمرد بخارایی که عطاملک جوینی در تاریخ جهانگشا آورده است، اکتفا میکنیم:آمدند و کندند و سوختند و کشتند و بردند و رفتند.
آری، این حملهی خانهمان سوز موجب از هم گسیختگی مراکز علمی بحث و تحقیق و نیز پراکنده شدن علما و صوفیه و عارفان شد. همچنین بحثها و مناظرههای علمی تقریباً تعطیل شد.
با این وجود اجتماع مردم وحشتزده و مصیبت دیده در خانقاهها و زوایا موجب گسترش صوفیه و نیز حفظ آداب و رسوم خانقاهی میشد. دیگر پیامد این حمله ظاهراً پیدایش درویشی و صوفی گری منفی یعنی انزوا و گوشه گیری و انقطاع کلی از دنیا بود.
همچنین نکتهی دیگراین است که در این قرن بر اثر حملهی مغولها و بلاهایی که بر سر مسلمانان آمد، تفکر جبری در میان مردم و حتی دانشمندان عصر پیدا شد که همین، یکی از علل مهم شکست مسمانان و مایهی بدبختی بیشتر آنان گردید. شاهد این ادعا سخن شیخ نجم الدین رازی معروف به نجم دایه (م . ۶۵۴) است که در مرصاد العباد میگوید: «از شومی چنین احوال است که حق تعالی قهر و غضب خویش را در صورت کفار تتار فرستاده است تا چنانکه حقیقت مسلمانی برخاسته است این صورت بی معنی براندازد».
با این همه در قرن هفتم تحولی بزرگ در عرفان و تصوّف روی داد و آن عبارت است از صورت فلسفی گرفتن عرفان و تصوف که از آن میتوان به نام علم عرفان، عرفان نظری یا تصوّف فلسفی یاد کرد. بنیانگذار عرفان نظری را باید محیالدین ابن عربی دانست. او وحدت وجود را اساس مکتب خود قرار داد و عرفان و حکمت اشراق را تلفیق کرد و با به تحریر درآوردن «فصوص الحکم» و «الفتوحات المکیه» مطالب فلسفهی الهی را به شکل عرفانی مطرح کرد. از شاگردان و پیروان نظریات ابن عربی میتوان صدرالدین قونوی (م .۶۷۳ هـ)، فخرالدین عراقی، ابن فارض مصری، داوود قیصری (شارح فصوص)، عبدالرزّاق کاشانی (شارح دیگر فصوص)، جلالالدین محمّد مولوی، محمود شبستری، خواجه حافظ شیرازی و عبدالرحمن جامی را نام برد.
شعر عرفانی نیز که به طور گسترده با سنایی غزنوی آغاز شده بود، در اواخر قرن ششم و اوایل قرن هفتم با عطار و در قرن هفتم با بزرگانی چون سعدی و مولوی به اوج رسید.
از کتب مهم تصوّف و عرفان در این قرن میتوان به «منهاج السالکین»،«اصطلاحات الصوفیه»،«آداب السلوک» و «آداب المریدین» از شیخ نجم الدین کبری، «مرصاد العباد» از نجم الدین دایه، «فکوک» و «مفتاح الغیب» از صدرالدین قونوی، «لمعات» فخرالدین عراقی، آثار عطار و مولوی، «عبهرالعاشقین» و «شرح شطحیات» از روزبهان بقلی، «المعارف» بهاء الدین محمّد بلخی، «الفتوحات المکیه» و «فصوص الحکم» از ابن عربی و بالاخره «عوارف المعارف سهروردی» اشاره کرد.
از بزرگان این دوره نیز میتوان عطار نیشابوری (مقتول ۶۲۷ هـ)، شهابالدین سهروردی (م. ۶۳۲ هـ)، محیالدین ابن عربی (م. ۶۳۸ هـ)، صدرالدین قونوی (م. ۶۷۳ هـ)، فخرالدین عراقی (م. ۶۸۸ هـ)، جلالالدین مولوی (م. ۶۷۲ هـ)، سعدی شیرازی (م. ۶۹۱ هـ)، نجم الدین کبری (مقتول ۶۱۸ هـ)، شیخ نجم الدین دایه (م. ۶۵۴ هـ) و بسیاری دیگر را یاد کرد.
صوفیان کوشیدند با تعدیل عقاید افراطی، ضمن یافتن پاسخهای مناسبی برای متشرعین، با موجه جلوه دادن خویش، چهرهای عام پسند از خود به نمایش گذارند. راه یافتن اصطلاحات و عبارات صوفیانه به اشعار شعرا و ظهور شخصیتی چون «غزالی»، که نه تنها به طریقت اعتقاد داشت، بلکه تصوف را از شاخههای علوم به شمار آورد، به تبلیغ این تفکر و یافتن علاقهمندان بیشتر کمک فراوانی نمود.
عوامل تقویت و توجه بیش از پیش به متصوفه در فاصله زمانی نیمه قرن ششم هجری تا حمله مغول در اوایل قرن هفتم (۶۱۶ ه) نیزعبارتند از:
۱ـ ضعف دولت سلجوقی | ۲ـ پیدایش حکومتهای اتابکی | |
۳ـآشفتگیهای دستگاه خلافت عباسی |