سؤال مهم این است که ملاک الهی ویا نفسانی بودن محبت یا دشمنی ما چیست؟همین سؤال را اصحاب حضرت محمد (ص) از ایشان پرسیدند. “روزی رسول خدا (ص) به برخی از یارانش فرمود: ای بنده خدا! برای خدا محبت بورز و برای خدا نفرت داشته باش وتنها برای خدا دوستی کن وبرای او دشمنی نما. زیرا تو راهی برای نیل به ولایت الهی نداری مگر از این راه وکسی طعم ایمان را نمیچشد هرچند همیشه درنماز و روزه باشد مگر این چنین باشد. امروزه دوستی مردم باهم بیشتر برای دنیا شده. برای دنیا باهم دوست میشوندوبرای دنیا باهم دشمن میشوندواین سبب می شود که آنان بهره ای از خدا نداشته باشند. شخصی به پیامبر عرض کرد چگونه بدانم برای خدا دوستی ودشمنی میکنم؟ وچه کسی دوست خداست تا با او دوستی کنم و چه کسی دشمن خداست تا با او دشمنی نمایم؟رسول خدا(ص)به علی(ع)اشاره کرد و فرمود: آیا او را میبینی؟عرض کرد: بلی. حضرت فرمود: دوست این مرد دوست خداست پس دوستش داشته باش و دشمن او دشمن خداست پس دشمنش بدار. دوست او اگرچه قاتل پدرت و پسرت باشد دوست داشته باش ودشمن او اگرچه پدر و پسرت باشد دشمن داشته باش. (حسن زاده، ۱۳۹۴: ۲۵۹)
( اینجا فقط تکه ای از متن فایل پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )
چنانچه دانستیم ایمان دارای مراتبی است. یکی از عوامل مهمی که باعث ظهور و به فعلیت رسیدن مراتب بالای ایمان در انسان می شود، سنت های الهی ونحوه مواجه انسان بااین سنت ها است. (عنکبوت ۲و۳) این سنت ها اعم از وجود مشکلات و ناراحتی ها و وجود رفاه وآسایش است تا انسان در هر مرحله به وسیله هریک به نحوی، بعدی از ابعاد وجودش رشد یابد وکمالی بر کمالاتش افزوده گردد. این امتحانات موجب تمیز انسان از مدعیان می شود و نهتنها ایمان محتاج تلاش وکوشش است بلکه حفاظت از آن نیز محتاج کوشش است. لذا حضرت امیر(ع)به نقل از پیامبر(ص)صبر را سه گونه دانسته،صبر هنگام مواجه با مصیبت(بی قراری نکردن)،صبر بر دستورات الهی(انجام واجبات وترک محرمات)وصبر بر معصیت در مقابل تمایلات نفسانی. (کلینی،۱۴۰۷: ۲/۹۱)
درادامه مطالبی درباب ملاک سنجش مرتبه ایمان بیان می شود واین بحث رابه پایان میرسانیم. براى سنجش مراتب ایمان مىتوان به میزان التزام عملى افراد توجه کرد. بالاترین مرتبه ایمان لازمهاش این است که صاحب آن به تمام لوازم عملى بىکم و کاست و صد در صد ملتزم باشد؛ تا برسد به مراتب بعدى که به تدریج از این التزام عملى کاسته مىشود. انسانهاى معمولى اینگونه هستند که با آن که بنا مىگذارند صد در صد ملتزم باشند اما در عمل سستى مىکنند و مرتکب معصیت مىشوند. چنین کسى «مؤمن گناهکار» است و با «کافر باطنى» فرق دارد. کافر باطنى در اصل بناگذارى مشکل دارد، ولى مؤمن گناهکار در میزان پاىبندى به بناگذارى.
کسانى که صد در صد و در همه موارد به بنایى که گذاشتهاند متعهد مىمانند و ذرّهاى از آن تخطى نمىکنند «معصوم» نامیده مىشوند. از نظر اعتقادات و تعالیم اسلامى، در اسلام کسانى که معصوم بودن آنها تضمین شده باشد بیش از چهارده نفر نیستند. کسانى هم مثل حضرت زینب علیهاالسلام یا حضرت علىاکبر و ابوالفضلالعباس(علیهماالسلام) حضرت معصومه (علیهاالسلام) دختر گرامى امام هفتم (علیه السلام) نیز مرتکب گناه نمىشدهاند، ولى تفاوتشان با چهارده معصوم در این جهت این است که عصمت آن چهارده بزرگوار تضمین گردیده، اما عصمت این بزرگواران به این صورت نبوده است. اعتقاد به عصمت آن چهارده نفر شرط تشیع است و اگر کسى چنین اعتقادى را نداشته باشد به تشیع او خلل وارد مىشود، ولى اعتقاد به عصمت دیگران، شرط تشیع نیست. (مصباح یزدی، ۱۳۸۶: ۱۵۲)
از نظر عقلى کاملاً ممکن است که یک انسان عادى هم به جایى برسد که در همه حال کاملاً ملتزم به لوازم ایمانش باشد و هیچگاه گناه نکند. اما افراد عادى اینگونه هستند که ایمانشان ضعیف است و در طول عمرشان دائماً در افت و خیز هستند؛ گاهى مطیعند و گاهى عاصى. مراتب ایمان از همین جا پیدا مىشود؛ بستگى به این دارد که انسان چقدر گناه مىکند و آن تعهد عملى به باور قلبى را مىشکند.
۳-۲٫ فرق اسلام و ایمان
نویسنده کتاب شریف کافی سند به سماعه می رساند که: « قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع أَخْبِرْنِی عَنِ الْإِسْلَامِ وَ الْإِیمَانِ أَ هُمَا مُخْتَلِفَانِ فَقَالَ إِنَّ الْإِیمَانَ یُشَارِکُ الْإِسْلَامَ وَ الْإِسْلَامَ لَا یُشَارِکُ الْإِیمَانَ فَقُلْتُ فَصِفْهُمَا لِی فَقَالَ- الْإِسْلَامُ شَهَادَهُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ التَّصْدِیقُ بِرَسُولِ اللَّهِ ص بِهِ حُقِنَتِ الدِّمَاءُ وَ عَلَیْهِ جَرَتِ الْمَنَاکِحُ وَ الْمَوَارِیثُ وَ عَلَى ظَاهِرِهِ جَمَاعَهُ النَّاسِ وَ الْإِیمَانُ الْهُدَى وَ مَا یَثْبُتُ فِی الْقُلُوبِ مِنْ صِفَهِ الْإِسْلَامِ وَ مَا ظَهَرَ مِنَ الْعَمَلِ بِهِ وَ الْإِیمَانُ أَرْفَعُ مِنَ الْإِسْلَامِ بِدَرَجَهٍ إِنَّ الْإِیمَانَ یُشَارِکُ الْإِسْلَامَ فِی الظَّاهِرِ وَ الْإِسْلَامَ لَا یُشَارِکُ الْإِیمَانَ فِی الْبَاطِنِ وَ إِنِ اجْتَمَعَا فِی الْقَوْلِ وَ الصِّفَهِ. »(کلینی،۱۴۰۷: ۲/۲۵) سماعه گفت: به امام صادق (ع) عرض کردم: به من خبر ده از ایمان و اسلام، آیا با هم اختلاف دارند؟ پس امام فرمود: اسلام شهادت به وحدانیت خدا و تصدیق به رسالت پیامبر خداوند است،که به آن خون حفظ شود و با آن ازدواج و ارث بردن جایز شود و به ظاهر آن اجتماع مردم مسلمان تحقق پیدا کند. ولی ایمان، هدایت است و آنچه که از صفت اسلام در قلب تثبیت شده و منشأ عمل می گردد.
از این حدیث شریف ظاهر می شود که شهادت به وحدانیت و اعتقاد به رسالت اسلام است. ولی ایمان نور هدایتی است که در قلب جلوه می کند و آنچه صفت اسلام است، اگر در قلب ثابت شد و به قلب رسید، آن ایمان است و لازمه ایمان عمل است. و از احادیث بسیار ظاهر می شود که عمل از ارکان ایمان است. و این نه آن است که در حقیقت ایمان، عمل به ارکان مدخلیت دارد بلکه برای آن است که لازمه ایمان، عمل به ارکان است. و در کتاب ایمان و کفر اصول کافی آمده « فَإِذَا أَتَى الْعَبْدُ کَبِیرَهً مِنْ کَبَائِرِ الْمَعَاصِی أَوْ صَغِیرَهً مِنْ صَغَائِرِ الْمَعَاصِی الَّتِی نَهَى اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَنْهَا کَانَ خَارِجاً مِنَ الْإِیمَانِ سَاقِطاً عَنْهُ اسْمُ الْإِیمَانِ وَ ثَابِتاً عَلَیْهِ اسْمُ الْإِسْلَامِ فَإِنْ تَابَ وَ اسْتَغْفَرَ عَادَ إِلَى دَارِ الْإِیمَانِ وَ لَا یُخْرِجُهُ إِلَى الْکُفْرِ إِلَّا الْجُحُودُ وَ الِاسْتِحْلَال؛ هنگامی که بنده گناهی از گناهان کبیره یا صغیره را که خدا از آنها نهی فرموده، انجام دهد، از ایمان خارج شده و اسم ایمان از او ساقط است و اسم اسلام بر او ثابت می شود، پس اگر توبه و استغفار کرد به جایگاه ایمان باز میگردد». و این سنت جز آنکه این علم و ادراک که در ما هست، ایمان نیست و إلا ملازم با این اوصاف شریفه و اعمال صالحه بودیم. (همان: ۲/۲۷)
باتوجه با آیۀ ۱۴ حجرات تفاوت میان اسلام و ایمان و حدود آن معلوم می شود که اسلام آن چیزی است که مردم به زبان و اعضا و جوارح خود معترفند و در حقیقت اسلام عبارت از تسلیم شدن به فرمان خدا در مقابل دعوت پیامبر (ص) است و پذیرش این دعوت آثاری چون محترم بودن جان و مال و حلال بودن ارث و نکاح و امثال آن برای شخص مسلمان در بر دارد. اما ایمان چنان که آیه صریحاً به آن اشاره می کند کار دل (حقیقت وجودی آدم) است.
آیۀ ۱۴سورۀ حجرات به وضوح بر اختلاف این دو واژه تأکید نموده، چنین میفرماید: «قالت الأعراب آمنَّا قُل لم تؤمنوا و لکن قُولوا اسلمنا وَ لَمَّا یدخُل الایمانُ فی قلوبکم و ان تطیعُوا اللّه وَ رَسُولَهُ لایلتکم مِن اعمالکُم شیئاً انّ اللّهَ غفور رحیم. » (حجرات، ۱۴)
باید توجه داشت که منظور از اعراب، عرب های بادیه نشین میباشد که از لحاظ فرهنگی در سطح پایینی از شهرنشینی بودند؛ لذا خداوند به خاطر بکاربردن لفظ ایمان، در مقابل عرب های بادیه نشین موضع میگیرد که شما به دین اسلام درآمدید و ایمان واقعی نیاوردید.
در صورت توجه به آیه این نکته حاصل می شود که معیار ارزش انسان تقواست، زیرا که تقوا محصول شجرۀ ایمان است. آنجا که خداوند سخن از اختلاف در مراتب آدمی به میان می آورد، معیار را در تقوا متجلّی میداند. (حجرات ،۱۳)
بنابر آیات فوق، تفاوت اسلام و ایمان در این است که اسلام شکل ظاهری دین است. لذا هر کس شهادتین را بر زبان جاری سازد، در مسلک مسلمانان وارد می شود و احکام اسلام بر او جاری می گردد، اما ایمان یک امر حقیقی و باطنی یا شهودی است که در قلب آدمی مأوی می کند. اسلام ممکن است انگیزه های مختلفی داشته باشد، حتی انگیزه های مادی و منافع شخصی، ولی ایمان حتماً از انگیزه های معنوی سرچشمه میگیرد و براساس آن میوۀ حیات بخش تقوا بر شاخسار اعمال ظاهر می گردد. پیامبر اسلام (ص) در این زمینه میفرمایند: «الاسلام علانیه و الایمان فی القلب؛ اسلام امر آشکاری است، ولی جای ایمان دل است». (طبرسی،۱۳۷۲: ۹/۲۰۷)
امام صادق(ع) می فرماید: « الْإِسْلَامُ یُحْقَنُ بِهِ الدَّمُ وَ تُؤَدَّى بِهِ الْأَمَانَهُ وَ تُسْتَحَلُّ بِهِ الْفُرُوجُ وَ الثَّوَابُ عَلَى الْإِیمَانِ.؛ با اسلام آوردن، خون آدمی محفوظ و ادای امانت او لازم و ازدواج با او حلال می شود، اما اصل ثواب ناشی از ایمان حقیقی است». (کلینی،۱۴۰۷: ۲/۲۵)
همچنین خداوند در آیۀ ۶۲ سورۀ بقره می فرماید: «انّ الّذین آمنوا و ا لذین هادوا و النّصاری و الصّابئین من امن باللّه و الیوم الآخر و عمل صالحاً فلهم اجرهم عند ربهم و لاخوف علیهم و لاهم یحزنون» در صورت دقت در این آیه چنین به نظر می رسد که نوعی تحصیل حاصل به وجود آمده است؛ یعنی خداوند می فرماید: «انّ الّذین آمنوا. . . من آمن …» در حالی که اگر سخن از کسانی است که ایمان آورده اند،«من آمن» لازم نمی آمد، ولی واقع امر این است که ایمان در صورت اول، ایمان صوری و زبانی است و ایمان دوم، ایمان حقیقی و قلبی. چنانچه در جای دیگر به وضوح میفرماید: «یا ایها الّذین آمَنوا آمِنوا؛ ای کسانی که ایمان آورده اید، ایمان بیاورید». ( نساء، ۱۳۶) از این آیات و روایات می توان فهمید که خداوند میان اسلام آوردن و ایمان آوردن تفاوت قائل شده است.
در جمله های آخر، به یک اصل مسلّم قرآنی اشاره دارد که شرط قبولی اعمال را ایمان میداند. ایمان تغییرات اساسی در بینش انسان ایجاد می کند. به طوری که درک تازه ای از عالم هستی به انسان میدهد. حجاب ها و پرده های خودخواهی را میدَرَد و افق دیگری را بر آدمی میگشاید. شکوه و عظمت بی مثال آفرینش را در نظر او مجسّم می کند. سپس نور و روشنایی را بر عواطف میتاباند و در پرورش آنها نقش مهمّی ایفا می کند. ایمان ارزش های انسانی را در او زنده می کند، استعدادهای والای او را شکوفا میسازد و علم، قدرت، شهامت، ایثار، فداکاری، عفو، گذشت و اخلاص به آدمی میدهد و از موجودی ضعیف، انسانی نیرومند و قوی و مفید میسازد.
حال، نشانه های ایمان واقعی چیست؟ در پاسخ به این سؤال، خداوند در آیۀ ۱۵ سورۀ حجرات می فرماید: «انّما المؤمنون الّذین آمنوا باللّه و رسوله ثمّ لم یرتابوا و جاهدوا باموالهم و انفسهم فی سبیل اللّه» براساس این آیه، اسلام روشنترین نشانه های ایمان را مطرح ساخته است.
ایستادگی، ثبات قدم و عدم تردید از یک سو، جهاد و ایثار مال وجان از سوی دیگر از نشانه های ایمان میباشد؛ اما از نشانۀ برتر ایمان، جهاد با نفس و نفس اماره میباشد که خداوند در قرآن، فراوان بر آن تأکید نموده است. این معیار را که قرآن براى شناخت مؤمنان راستین از دروغگویان متظاهر به اسلام بیان کرده، منحصر به فقراى طایفه بنی اسد نیست، معیارى است روشن و گویا براى هر عصر و زمان، براى جداسازى مؤمنان واقعى از مدعیان دروغین، و براى نشان دادن ارزش ادعاى کسانى که همه جا دم از اسلام میزنند و خود را طلبکار پیامبر (ص) میدانند ولى در عمل آنها کمترین نشانهاى از ایمان و اسلام دیده نمی شود. در مقابل، کسانى هستند که نه تنها ادعایى ندارند، بلکه همواره خود را مقصر میشمرند، و در عین حال در میدان ایثار و فداکارى از همه پیشگام ترند. و اگر این معیار قرآنى را براى سنجش مؤمنان واقعى به کار بریم معلوم نیست از انبوه میلیونها میلیون مدعیان اسلام چه اندازه مؤمن واقعى هستند، و چه مقدار مسلمان ظاهرى؟!(مکارم شیرازی،۱۳۷۲: ۲۲/۲۱۰)
۳-۳٫ قلب جایگاه ایمان (قلب سالم و قلب مریض از دید امام علی (ع))
علامه طباطبایی در تفسیرالمیزان مینویسد: “مراد از قلب خود آدمی یعنی خویشتن او و نفس و روح اوست. قلب در اصطلاح قرآن موجودی است که درک می کند، میاندیشد، مرکز عواطف انسان است، تصمیم میگیرد، دوستی و دشمنی می کند، ومیتوان ادعا کرد که منظور از قلب همان روح و نفس انسانی است که می تواند منشأ همه صفات عالی و ویژگیهای انسانی باشد چنان که می تواند منشأ سقوط انسان و رذایل انسانی باشد… . (طباطبایی، ۱۳۸۲: ۲/۳۵۶)
میتوان گفت، احتمالا ایمان بیشتر از نظر عاطفی آن به قلب نسبت داده شده است. در آیات و روایات،قلب انسان به یک ظرف تشبیه شده است که چیزی درون آن قرار میگیرد. در سورۀ آل عمران آمده است: «سَنُلْقِی فِی قُلُوبِ الَّذِینَ کَفَرُواْ الرُّعْبَ بِمَا أَشْرَکُواْ بِاللّهِ مَا لَمْ یُنَزِّلْ بِهِ سُلْطَانًا وَمَأْوَاهُمُ النَّارُ وَبِئْسَ مَثْوَى الظَّالِمِینَ»(آلعمران،۱۵۱)ما در قلب کافران ترس میاندازیم. القی یعنی انداختن و «فی» هم به معنای ظرفیت است. ظرفی که در آن چیزی قرار میگیرد. و یا در سورۀ مبارکه حجرات آیه۷«. . . وَلَکِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الْإِیمَانَ وَ زَیَّنَهُ فِی قُلُوبِکُمْ و َکَرَّهَ إِلَیْکُمُ الْکُفْرَ وَالْفُسُوقَ وَالْعِصْیَان.»از اینکه میفرماید: خداوند ایمان را در دلها آرایش داده، معلوم می شود که جایگاه ایمان، دل است و ایمان، ظرف دل را زینت میبخشد.
مطلب دیگر گنجایش این ظرف، محدود است یا نه؟در جواب باید گفت: خیر گنجایش قلب ودل، بینهایت است. از آیات و روایات به دست می آید که دل ظرفی است که ظرفیتش بینهایت است. یعنی هرچه در آن ریخته شود، بازهم جا دارد و هرگز پر نمی شود.
در نهجالبلاغه تعبیرات گوناگونی راجع به قلب و گنجایش آن وجود دارد. حضرت به کمیل میفرماید: « أَخَذَ بِیَدِی أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِب (ع)، فَأَخْرَجَنِی إِلَى الْجَبَّانِ، فَلَمَّا أَصْحَرَ تَنَفَّسَ الصُّعَدَاءَ، ثُمَّ قَالَ: یَا کُمَیْلُ بْنَ زِیَاد: إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ أَوْعِیَهٌ، فَخَیْرُهَا أَوْعَاهَا، فَاحْفَظْ عَنِّی مَا أَقُولُ …» (نهجالبلاغه، حکمت۱۴۷ )یعنی این دلها، پیمانه هایی هستند که بهترین آن ها، باگنجایش ترین آنهاست. حضرت نمیگوید: گنجایش قلب ها محدود است. پس معلوم می شود که ظرفیت قلب تمام شدنی نیست و هرچه در آن بریزیم جای میگیرد. در روایت دیگری میفرمایدند: « جعلنا الله و ایاکم ممن یسعی بقلبها الی منازل الابرار برحمته؛ خداوند ما و شمارا به رحمت واسعه خود از جمله کسانی قرار بدهد که از دل برای منازل نیکوکاران میکوشند. » (نهجالبلاغه، خطبه ۱۶۵) این تعبیر چقدر زیباست، حضرت فرمود: خدا ما و شما را از آنهایی قرار دهد که سیر قلبی دارند. دلشان به راه افتاده و اهل سعی، کوشش وحرکت شده اند. همان دلهایی که با رحمت حق به سوی منازل ابرار در راهند. بنابراین آنچه از مجموعه آیات بسیار و روایات متعدد به دست میآید این است که قلب، یکی از ابعاد وجودی انسان و اشرف آنها محسوب می شود.
در روایتی ازامام باقر (ع) انواع قلوب در معارف اسلامی و اوصاف قلب مؤمن مشخص میگردد؛ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ (ع) قَالَ: «إِنَّ الْقُلُوبَ أَرْبَعَهٌ، قَلْبٌ فِیهِ نِفَاقٌ وَ إِیمَانٌ وَ قَلْبٌ مَنْکُوسٌ وَ قَلْبٌ مَطْبُوعٌ وَ قَلْبٌ أَزْهَرُ أَجْرَدُ فَقُلْتُ مَا الْأَزْهَرُ قَالَ فِیهِ کَهَیْئَهِ السِّرَاجِ فَأَمَّا الْمَطْبُوعُ فَقَلْبُ الْمُنَافِقِ وَ أَمَّا الْأَزْهَرُ فَقَلْبُ الْمُؤْمِنِ إِنْ اعْطَاهُ شَکَرَ وَ إِنِ ابْتَلَاهُ صَبَرَ وَ أَمَّا الْمَنْکُوسُ فَقَلْبُ الْمُشْرِکِ ثُمَّ قَرَأَ هَذِهِ الْآیَهَ- أَ فَمَنْ یَمْشِی مُکِبًّا عَلى وَجْهِهِ أَهْدى أَمَّنْ یَمْشِی سَوِیًّا عَلى صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ(ملک، ۲۲) فَأَمَّا الْقَلْبُ الَّذِی فِیهِ إِیمَانٌ وَ نِفَاقٌ فَهُمْ قَوْمٌ کَانُوا بِالطَّائِفِ فَإِنْ أَدْرَکَ أَحَدَهُمْ أَجَلُهُ عَلَى نِفَاقِهِ هَلَکَ وَ إِنْ أَدْرَکَهُ عَلَى إِیمَانِهِ نَجَا » (کلینی،۱۴۰۷: ۲/۴۲۲) دلها چهار دسته شده، دستۀ اول پیمانهای که هم درآن نفاق وجود دارد و هم ایمان بعضی ازقلبها منکوس و واژگوناند یعنی چیزی وارد آنها نمی شود و راهی برای تطهیر و تغییر ندارد و یک دسته هستند که آن قدر ظلمانیاند که بر آنها مهر خورده شده و راهی برای هدایت شان باقی نمانده و چهارم برخی از دلها هستند که هم نورانیاند و هم صافاند. بعد راوی میپرسد که آن قلب نورانی کدام است؟ که حضرت در جواب همۀ قلوب را توضیح می دهند و میفرمایند: «ازهر» قلب مؤمن است که مانند چراغ تلألو دارد. قلب مؤمن اگر بر او نعمتی عطا شود شکر گوید و اگر مبتلی گردد صبر می کند. قلب مطبوعه و ظلمانی قلب منافق است و قلب منکوسه و واژگون قلب مشرک است. بعد حضرت این آیه را تلاوت فرمودند: « آیا کسی که در راه میرود در حالی که به رو افتاده است راه هدایت را بهتر یافته یا آن کسی که استوار ایستاده و بر راه راست قدم برمیدارد؟ »اما آن قلبی که هم ایمان دارد و هم نفاق متعلق به طایفهای است در طائف که اگر مرگ هر یک فرا رسد در حال نفاق هلاک شده و اگر در حال ایمان باشد نجات مییابند.
آیت الله مجتبی تهرانی در توضیح روایت اینگونه بیان می کنند: یک دسته از قلب ها هستند که به آنچه پیامبر آورده ایمان آوردهاند و ایمانشان محکم و پابرجاست و ایمان در دل آنها مستقر گردیده، دسته دیگر ایمان آوردهاند اما ایمان در قلب هایشان استقرار پیدا نکرده، قلب اینان گاهی خالی وگاهی پر از ایمان است، هنگامی که ایمان از دلشان خارج می شود تنها ادعای ایمان دارند. دسته سوم کسانی هستند که آنچه را پیامبر آورده ایمان ندارند اما همیشه ادعای ایمان می کنند و دستۀ چهارم هم افرادی هستند که به هیچ کدام از این امور ایمان نداشته و در ظاهر هم ادعای ایمان ندارند. دستۀ اول قلب مؤمن است، دستۀ دوم مربوط به گروهی درطایف گاهی مؤمن و گاهی منافقند، دستۀ سوم قلب منافق و دستۀ چهارم قلب مشرکین می باشد. (تهرانی، ۱۳۹۱: ۶۰)
۳-۳-۱٫ اوصاف قلب مؤمن با توجه به روایات:
الف-قلب مؤمن نورانی است: ایمان به خدا از سنخ کمالات است، کمالات هم از اصل حقیقت وجودند و اصل حقیقت وجود نیز نور است. لذا کسی که مؤمن است یک گوهر وجودی نورانی به نام ایمان درقلب خود دارد. وقتی میگویند وجود از سنخ نور است یعنی خودش روشن است وسبب روشنایی دیگر اشیا نیز می شود. بنابراین آنچه مربوط به ایمان و متعلقات آن است همه ازسنخ نوربوده هم روشن است و هم روشنی بخش. قلوب کفار دقیقاً برعکس است چون در مقابل وجود عدم است و د رمقابل نورظلمت است. قلب کافر توخالی و تاریک است.
ب- صاف و بیغل و غش است: تعلقات به امور دنیویه نیز،قلب انسان راتیره و تار می کند چون حقیقت این تعلقات هم نوعی نقص و نیستی است. همین تعلقات باعث می شود که در دل انسان غل وغش پیدا شود و همینها باعث انحرافات قلبی می شود.
ج- حرکت و مشی آن برصراط مستقیم است: حرکت مؤمن از دو جهت مستقیم و مستوی است، یکی از جهت ذاتیه و دیگر از جهت اکتسابیه. جهت ذاتیه با توجه به اینکه همۀ قلوب برفطرت توحید است و مؤمن براساس مقتضی دلش حرکت می کند چون دل انسان فطرتا خداجو و بینهایت طلب است. جهت دیگر این است که مؤمن «انسان کامل »را الگوی خود قرار داده و کیفیت حرکت و سیرش را از او کسب می کند. یعنی چه در کیفیت اعمال ظاهری و چه در حرکت قلب از انسان کامل پیروی می کند و این مطلب در نهجالبلاغه این گونه بیان شده: « شُغِلَ مَنِ الْجَنَّهُ وَالنّارُ اَمامَهُ. سَاع سَریعٌ نَجا، وَ طالِبٌ بَطىءٌ رَجا، وَ مُقَصِّرٌ فِى النّارِ هَوى. اَلْیَمینُ وَالشِّمالُ مَضَلَّهٌ، وَ الطَّریقُ الْوُسْطى هِىَ الْجادَّهُ،. . . هلک من دعی وخاب من فتری» (نهجالبلاغه، خطبه ۱۶)برخی به چپ و راست میزنند این درست نیست چون یک راه بیشتر وجود ندارد، شما اگرمی خواهید از نظر اکتسابی الگو برداری کرده وکیفیت سیر خود را به سوی خدا تنظیم کنید باید قدم جای پای انسان کامل گذاشته وبه آنها اقتدا کنید.
د تقلیب و تقلب آن در دست خداست: اگر مؤمن با تبعیت از انسان کامل و بر اثر ریاضات شرعیه اجازه ندهد شیطان حریم أمن الهی قلب او را تصرف کند و دست نفس راهم از این بیت الرب قطع نماید دلش کاملا در اختیار خدا قرار میگیرد و دیگر اوست که در قلب او تصرف می کند هر طور که خواهد.
در کتاب بحارالانوار روایت مفصلی است که به این امر اشاره دارد که حمران بن اعین میگوید: « سمعت اباجعفر(ع) یقول: فَإِنَّ الْقُلُوبَ بَیْنَ إِصْبَعَیْنِ مِنْ أَصَابِعِ اللَّهِ یَقْلِبُهَا کَیْفَ یَشَاءُ سَاعَهً کَذَا وَ سَاعَهً کَذَا وَ إِنَّ الْعَبْدَ رُبَّمَا وُفِّقَ لِلْخَیْرِ. »شنیدیم که امام باقر (ع) میفرمود: دلها بین دو انگشت خدا قرار دارد و خدا هرگونه بخواهدآنها را به این طرف و آن طرف میگرداند. (مجلسی،۱۴۰۳: ۷۲/۴۸)
ه- شاکر و صابر است: مؤمن دارای صفات جمیلۀ بسیاری است که امام باقر(ع) به این دو صفت اشاره کرده اند که به عقیدۀ بسیاری از بزرگان این دو صفت از امهات صفات جمیلۀ مؤمنین است. در بعضی روایات آمده ایمان دو بخش دارد شکر و صبر چراکه میزان تأثیر گذاری این دو صفت بر بعد ایمانی انسان ازبقیه صفات بیشتر است. در بعد اخلاقی معمولا شکر را به سه بخش تقسیم می کنند، شکر قلبی یعنی اینکه انسان نعمت را از خدا بداند. شکر زبانی یعنی اینکه شخص متنعم هنگام رسیدن عنایت پروردگار حمد او را بهجا آورد. شکر عملی هم آن است که بنده این نعمت را در راه رضایت پروردگار مصرف کند. اما اهل معرفت میگویند: شکر یک حالت قلبی است که با معرفت منعم و اوصاف و نعمت های اوبهوجود می آید. وقتی این حالت خضوع و خشوع درونی در اثر معرفت به منعم و نعمتهای او ایجاد شود بر روی اعضا و جوارح درونی و بیرونی انسان و حتی اعمال او انعکاس خواهد داشت، و شکر الهی بهجای آورده می شود. دربارۀ صبر هم در روایت آمده «الصبر رأس الایمان» (تمیمی آمدی،۱۳۶۶: ۲۸۰) صبر در اینجا نسبت به بلا مطرح شده چون معنای صبراین است که انسان باحوادثی مواجه شود که موافق طبیعتش نباشد ولی در مقابل آنها جزع وفزع نمیکنند. اما چرا فقط این دو صفت مطرح شده؟ به خاطر این است که شکرگذاری با فطرت قلب، و صب رنمودن با جنبۀ اکتسابی که تبعیت از انسان کامل است، هماهنگ است. چون صبر جنبۀ ذاتی ندارد یعنی تحمل فشارها چه با اکراه باشد، چه با استقبال اکتسابی بوده و باپیروی از انسان کامل به وجود می آید، ولی از امور فطری انسان است که اگر به او احسان شود واکنش نشان داده و شکر می کند.
ریشۀ واژگونی قلب دریک کلام حب دنیاست، لذا در ایام جوانی که حب دنیا و تعلقات دنیوی خیلی وارد قلب انسان نشده بهترین فرصت برای اصلاح قلب ها می باشدودرایام جوانی است که انسان می تواند دل خود را به آداب الهی مؤدب نماید. امام علی (ع) در نامه ۳۱ نهجالبلاغه دربخشی از وصایایش به امام حسن(ع) میفرماید: « انما قلب الحدث کالارض خالیه» دل جوان مانند زمینی است که چیزی درآن نروییده است و هر چه در آن کاشته شود میپذیرد. انسان باید در جوانی پایه های این قلب را آنقدر محکم کند تا اجازه ندهد در، طوفان حوادث دنیایی او را از پا انداخته و موجب واژگونی قلب او گردد.
۳-۳-۲٫ عوامل قساوت قلب از دید امام علی (ع):
۱ انجام گناه: گناه بزرگترین سبب مرگ و قساوت قلب است هر گناهی که از انسان سر میزند به تدریج باعث تیرگی قلب شده مگر آنکه زودتر توبه کند تا پاک و تمیز شود. «قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ (ع ): مَا جَفَّتِ الدُّمُوعُ إِلَّا لِقَسْوَهِ الْقُلُوبِ وَ مَا قَسَتِ الْقُلُوبُ إِلَّا لِکَثْرَهِ الذُّنُوبِ.»؛ امام علی (ع) می فرماید: قلب ها قساوت دار نشد مگر به سبب بسیاری گناهان. (ابن بابویه،۱۳۸۵: ۱/۸۱)
۲ آرزوهای دراز: آرزوهای دراز و خواهشهای دنیوی و خواسته های نفسانی که برای رسیدن به آن خواسته ها نهایتی پیدا نمی شود از دیگر عوامل مرگ قلب است. حضرت علی (ع) فرمود: «همانا از دو خصلت بر شما هراسانم؛ پیروى از هواى نفس و آرزوى طولانى. اما پیروى از هواى نفس از حق باز مىدارد، و اما آرزوى دراز آخرت را در طاق نسیان مىنهد. همانا دنیا، پشت کنان، کوچ کرده و مىرود و آخرت، کوچ کرده و به سوى ما مىآید، و هر کدام را فرزندانى است، پس شما از فرزندان آخرت باشید و از فرزندان دنیا نباشید، چه، امروز کار هست و محاسبه نیست و فردا محاسبه هست و کار نیست.» (نهجالبلاغه، خطبه ۴۲)
۳ پرخوری: علی (ع) می فرماید: بپرهیزید از پرخوری که آن سبب قساوت دل و کسل کننده درنمازوخراب کننده بدن است. (دستغیب، ۱۳۸۹: ۳۰۹)
۴ پرگویی: پرگویی و زیاد سخن گفتن اگر به حرام باشد مثل دروغ و غیبت و سخن چینی حتما موجب قساوت قلب می شود چون گناه است و مراد از پرگویی یعنی سخنانی که هیچ نفعی نداشته باشد و سخنان لغو باشد، که زیادی آن مکروه و موجب قساوت است.
امام صادق (ع) فرمود: حضرت عیسی (ع) فرموده است: « زیاد سخن نگویید در غیر ذکر خداوند زیرا آنان که پرگویی می کنند در غیر ذکر خداوند دلهایشان قساوت دار است لکن خودشان نمیدانند.» (همان:۳۱۱)
در حدیث دیگری از زبان حضرت عیسی مسیح(ع) می خوانیم «لا تکثروا الکلام بغیر ذکر الله فتقسو قلوبکم، فان القلب القاسی بعید من الله» بدون ذکر خداوند زیاد سخن نگویید که موجب قساوت و سختی قلب است. (مکارم شیرازی، ۱۳۷۳: ۲۳/۳۴۲)
۵ پرخوابی: امام علی (ع) فرموده است: بسیار خوردن و خوابیدن قلب را فاسد و آن را می کشد. (دستغیب، ۱۳۸۵: ۳۱۲)
۶ ثروتمندی زیاد: علی (ع) فرموده است: مال زیاد دین شخص را فاسد می کند و باعث قساوت قلب می شود. (ابن شعبه،۱۴۰۴: ۲۹۶)
قساوت قلب یکی از بیماری های روحی است که منشأ بسیاری از آلودگی ها و گناهان می شود و باید از آن پیشگیری کرد و اگر خدای ناکرده دچار آن شدیم باید آن را درمان نماییم.
۳-۴٫ فطری بودن ایمان
فطرت در لغت به معنای «شکافتن» و «آفریدن» است، البته آفریدنی ابداعی و بیپیشینه. (رشاد، ۱۳۸۹: ۱/۹۲) واژه فطرت در کلام امیرالمؤنین (ع) درباره پدید آوری موجودات به کار رفته و در وصف خدای متعال میفرماید: « فطرالخلائق به قدرته » (نهجالبلاغه، خطبه ۱) مسئله فطرت در کلام امام علی (ع) جایگاه ویژه ای دارد و امام از وجود فطرت توحیدی در انسان خبر می دهد.
امام خمینی(ره) دراین رابطه میفرمایند: مراد از فطریات آن اموری است که جمیع سلسله بشری درآن متفق باشند، و هیچ عادتی و مذهبی و محیطی واخلاقی در آن تأثیری نکند. وحشیت وتمدن، بدویت وحضریت، علم وجهل و ایمان و کفر و سایر طبقه بندی های سلسلۀ بشری امور فطریه را تغییر ندهد و آنچه اختلاف بین آنهاست، در اصل فطری نیست، بلکه اشتباه در مصداق است. پس گوئیم:، اصول و ارکان ایمان، که عبارت از معرفت و توحید و ولایت که ایمان به رسل، ایمان به یومالمعاد و ایمان به ملائکه و کتب الهیه است از فطریات است. إلا اینکه بعضی از آنها از فطریات اصلیه است چون معرفت و توحید و بعضی دیگر از متفرعات است.
باید دانست که توجه به کمال مطلق و عشق به کمال مطلق از فطریات است. این کمال مطلق وجمال علیالاطلاق که همه سلسله بشر عاشق و فریفته آناند،حق تعالی (جل جلاله) است؛ زیرا به برهان ثابت است که ذات مقدس بسیطالحقیقه است و بسیطالحقیقه باید کمال و جمال مطلق باشد و دیگر موجودات جلوهای و رشحهای از رشحات فیض مقدس اویند. پس هریک را محدودیت و یقینی است که تنزل از کمال مطلق دارند. و همین معشوق حقیقی که ذات مقدس است، باید واحد علیالاطلاق باشد و إلا از بساطت حقیقت خارج شود و کمال مطلق نبود. پس معلوم می شود توحید از امور فطریه است.
و نیز در فطرت جمع عالیه بشری ثبت است عشق به بقای ابدی، منتهی آنکه ازبرای محجوبین از فطرت اصلیه از باب اشتباه در تطبیق، نتیجه این محبت پیوستگی به دنیا و محبت به دنیا شده و تنفر از موت. و عمده تنفر از موت ازباب این است که درقلب محجوبین، ایمان به عوالم بعدالموت و حیات و بقای ابدی وارد نشده و موت را فنا گمان می کنند و چون فطرتا از فنا منزجر و متنفر است و به بقا عاشق است تنفر از موت در محجوبان پیدا شده. با آنکه فطرت اصلیه که عاشق بقای ابدی است، همین عشق پیوستگی به معاد و عالم ما بعدالموت است؛ زیرا که حیات دنیایی ممکن نیست ابدی باشد و چون زایل است فطرت از آن متنفر است و نشئه ثابتۀ غیبیه که نشئه باقیه است، معشوق فطرت است. پس ایمان به یومالآخره یعنی نشئه ما بعدالدنیا از فطریات است.
و نیز انسان به حسب فطرت، عاشق حریت و آزادی است که هر چه بخواهد بکند، حتی اراده او نیز نافذ باشد، به طوری که در مقابل سلطنت و قدرت او مدافع ومزاحمی نباشد. و معلوم است که در این عالم،همچو قدرت و نفوذ اراده یافت نشود، واین طور سلطنت جز در عالم مابعدالطبیعه-که بهشت اهل طاعت است-یافت نشود. پس انسان به حسب فطرت مؤمن به نشئه غیبیه است.