شهر آسک:
شهر آسک در جنوب شرقی امیدیه در نزدیکی قریه ای که فعلاً به آسیاب معروف است واقع بود.[۱۸۵] نویسنده کتاب تاریخ ارّجان احتمال می دهد که این منطقه پازنان امروز باشد.[۱۸۶] اصطخری آسک را در فصل شهرهای خوزستان توضیح می دهد و می گوید آسک دیهی است که در آن منبر نمی باشد و حوالی آن درختان خرما بسیار محیط شده است. در این شهر چهل تن از ازارقه سپاه دو هزار نفری بصره را به هلاکت رساندند. دوشاب ارجانی که در آفاق حمل می افتد از آنجا مرتفع می شود.[۱۸۷] او می گوید دوشاب ارّجان و آسک بسیار نیکو می باشد. این دوشاب بر تمامی دوشاب هایی که در عراق و دیگر شهرها است برتری دارد، الا سیلان که به احساء و هجر می باشد از آن بهتر است، و در آفاق از آن نقل می کنند.[۱۸۸]
در کتاب حدود العالم آمده است، آسک دهی است بزرگ درکنار کوه است و بر سر آن کوه آتشی است، که دائم همی درخشد شب و روز، و حرب رقیان (ارزقیان) آنجا بوده است اندر قدیم.[۱۸۹]
جیهانی در اشکال العالم از این شهر با نام اشک یا آسک نام می برد و می گوید: در خوزستان به نزدیک ولایت فارس کوهی است، که مداوم در آن آتشی افروخته است و هرگز فرو نمی میرد و در گرداگرد کوه در شب روشنائی آتش می بینند و در روز دود، و گمان می رود که چشمه آن نفت است، که در قدیم الایام آتشی در آنجا افتاده است و آن را روشنائی می بخشد. در اشک واقعه خوارج ازارقه بوده است و می گویند چهل مرد از شراره آمدند و ده هزار مرد را که متابع ایشان بودند از اهل بصره را کشتند. دوشاب ارّجانی که به همه جا می برند از آنجاست. او می گوید راه بصره از ارّجان تا اشک دو منزل سبک است.[۱۹۰] مسعودی نیز در مروج الذهب می گوید آتشفشان اسک ما بین فارس و اهواز که از توابع اردکان فارس است. و این آتش هنگام شب از حدود بیست فرسخى دیده شود و به همه دیار اسلام معروف است.[۱۹۱] همدانی نیز در عجایب نامه به موضوع اشاره نموده است.[۱۹۲]
فسایی در فارسنامه می آورد، که در جانب مغربى بهبهان در اواخر ناحیه زیدون بر تل بلندى در میانه تلهاى بلند و کوتاه دیگر قبرى و گنبدى است که آن را «زاهد سوخته» گویند، و در نزدیکى آن گنبد چندین شکاف در زمین است و همیشه دودى که بوى گوگرد دهد، از این شکافها بیرون مىآید و در شبها روشنائى دهد.[۱۹۳] در معجم البلدان آمده است، آسک شهری از نواحی اهواز و نزدیک ارّجان است. بین ارّجان و رامهرمز قرار دارد. بین آن و ارّجان دو روز، و بین آن و دورق یک روز راه است. و یک شهر با درختان نخل و آب است، و این شهر توسط قباد پدر انوشیروان ساخته شد. او می گوید در آنجا ایوانی عالی وجود دارد و چشمه های آب آن تلخ است، و بر آن ایوان قبه ای است که ارتفاع آن به بیش از یکصد ذرع می رسد. مسعر بن مهلهل می گوید من در تمام بلادی که گشته ام قبه ای به آن زیبایی ندیده ام، و چهل تن از خوارج در این شهر گروه زیادی از بصریان را شکست دادند.[۱۹۴]
اصطخری در ذکر مسافت ها به آسک نیز اشاره می کند و می گوید از پارس تا عراق، دو راه و شارع بزرگ است. یکی از این دو راه تا بصره می رود و از آنجا تا بغداد امتداد پیدا می کند. راه دوم از پارس تا واسط و از آنجا تا بغداد امتداد دارد. راه بصره، از ارّجان تا آسک نزدیک دو منزل سبک است. از آنجا تا زیدان که دیهی است، یک منزل است. پس از آنجا تا به دورق یک منزل، و دورق شهر بزرگ سرق است. اما راه واسط، از آنجا تا بغداد اول از ارجان تا سوق سنبیل یک منزل است.[۱۹۵] بنابر این می توان گفت که اکثر مورخان و جغرافیا نویسان به دوشاب شهر آسک اشاره نموده و از جنگ ازارقه در این شهر سخن به میان آورده اند. علاوه بر این اشاره به مسافت ها و همچنین محصول صادراتی آن یعنی دوشاب، حاکی از ارتباط این شهر و وجود راه های مناسب آسک - به تناسب آن عصر- در آن دوره دارد.
بلاد شاپور:
در فارسنامه ناصری آمده است که، ناحیه بلاد شاپور میانه مشرق و شمال بهبهان است. از جانب مشرق و شمال به ناحیه رون و از مغرب به ناحیه حومه ارّجان و از طرف جنوب به نواحى باشت محدود است؛ و جانب جنوبى و سراسر جوانب دیگر آن ناحیه تا چهار پنج فرسخ گرمسیر است. از بىاهتمامى اهالى آن، نخل و نارنج دیده نشود، و قصبه این ناحیه قریه دهدشت است که ۸ فرسخ از بهبهان فاصله دارد؛ و در کوهستان شمالى این ناحیه برف از سالى به سالى می ماند.[۱۹۶] اصطخری در ذیل نواحی ارّجان، بلاد شاپور را ازجمله شهرهایی می داند که درای منبر است.[۱۹۷] مستوفی می گوید بلاد شاپور ناحیتی چند است مابین فارس و خوزستان و هوایش معتدل به گرمی، مایل و آب روان بسیار دارد، و اکثر خراب است.[۱۹۸] از آنجائی که طاب مرز مابین خوزستان و فارس راتشکیل می داده است، باید بلاد شاپور در کنار این رود قرار داشته باشد. این ناحیه از همه طرف به وسیله کوه ها محصور است، و بدین جهت مدت درازی از نفوذ خارجی مصون بوده است. در نقاط مختلف بلادشاپور قلعه های زمین داران بزرگ وجود داشت. جاده ارّجان به اصفهان از بخش غربی بلاد شاپور می گذشت، و راه ارتباطی دیگری وجود داشت که از نزدیک ارّجان گذشته و به سوی غرب امتداد می یافت. ناحیه بلاد شاپور در خاور با استان رامهرمز، در شمال و شمال شرق با ناحیه گیلویه، در مشرق و جنوب خاوری با ناحیه فرزوک، و در جنوب با ناحیه ارّجان هم مرز بود.[۱۹۹] مقدسی آن را ناحیه کوهستانی دلگشا می داند، و آن را با غوطۀ دمشق قابل قیاس می داند.[۲۰۰] اهمیت این شهر را از وجود مسجد جامع می توان فهمید. علاوه بر آن وجود آب از جمله قرار گرفت در کنار رود طاب، و هوای معتدل در این شهر زمینه رونق کشاورزی را در آن فراهم نموده بود، و در این منطقه زمین داران مهمی به کار اداره زمین های کشاورزی مشغول بوده اند. همچنین یکی از مزیت های دیگر این شهر وجود کوه های اطراف این شهر بود که علاوه بر اینکه در دما و بارش این منطقه تأثیرگذار بودند، عاملی طبیعی برای حفاظت شهر در برابر خطرات دشمنان بودند.
( اینجا فقط تکه ای از متن فایل پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )
ریشهر:
اصطخری در ذیل نواحی ارّجان، ریشهر را ازجمله شهرهایی می داند که درای منبر می باشد.[۲۰۱] حمد الله مستوفی می گوید: ریصهرکه پارسیان آن را ریشهر خوانند به بر بیان معروف است. لهراسب کیانی آن را ساخت و شاپور بن اردشیر بابکان تجدید عمارتش کرد. شهری وسط است در کنار دریای فارس و هوایی بغایت گرم و متعفن دارد، و در تابستان اهل آنجا آرد حبّ البلوط بندند و الا از کثرت عرق مجروح گردند. محصول مهّم ریشهر خرما و کتان ریشهری است. اکثر مردم آنجا به تجارت دریایی مشغولند و در آنجا هیچ مردم فضول نبود بلکه زبون دیگران باشند. از آنجا به دز کلات یک فرسنگ است و به تابستان بیشتر مردم آنجا به قلعه ها روند از بهر خوشی هوا.[۲۰۲] در معجم البلدان به نقل از حمزه اصفهانی آمده است که ریشهر مختصر ریو اردشیر است و این شهر ناحیه ای از کوره های ارّجان است. در آنجا گروهی به نام گشته دفتران به خطی به اسم جستق، کتابهایی در طب و فلسفه و نجوم می نویسند.[۲۰۳] مقدسی نیز در احسن التقاسیم می گوید دیرجان (دارجان سیاه) شهرک روستاى ریشهر است، که میانه حال و مرفه است.[۲۰۴] ابن بلخی نیز در فارسنامه می گوید که ریشهر شهرکی است بر کنار دریا و نزدیک قلعه امیر فرامرز بن هداب است. هوای آن بسیار گرم و گرمسیری است که مردم آن در تابستان خصیه در جفت بلوط گیرند، و گرنه از گرمی عرق ریش می شود. و از شدت گرما و عرق پیراهن ها بر تن ایشان بیفزاید و دراز گردد و از عفونت هوا و ناخوشی آب هیچ کس جز مردم آن ولایت در تابستان قادر به زندگی در آنجا نیست. مگر در دز کلات و دیگر قلاعی که از آن فرامرز است. در آنجا بجز متاع دریا که به وسیله کشتیها به آنجا می آورند و جز ماهی و خرما و کتان ریشهری هیچ چیز رشد نمی کند. مردم ریشهر بیشتر به تجارت دریایی می پردازند، و در آنها هیچ قوتی و فضولی نباشد، بلکه زبون باشند. این شهر سرحد میان فارس و خوزستان است و مردم آنجا مصلح و به خویشتن مشغول، و کوفته روزگار و ظلمهای متواتر می باشند. بعضی از نواحی ریشهر آبادان تر از شهر است. ریشهر نواحی بسیار و جامع و منبری نیز دارد.[۲۰۵] بنابراین از مطالب جغرافیانویسان راجع به ریشهر می توان چنین استنباط نمود، که وجود منبر و مسجد جامه خود نشان از اهمیت و بزرگی این شهر در آن دروره دارد. همچنین وجود گشته دفتران قدمت تأثیر و عمق فرهنگ باستانی را در این منطقه می رساند. علاوه بر این وجود کتان ریشهری حاکی از صنعت پارچه بافی در این شهر دارد، که با توجه به اینکه این شهر به دریا راه داشت می توانست از طریق تجارت دریایی عایدات بسیاری را نصیب خود کند.
جنّابه:
اصطخری می گوید جنّابه بر کنار دریا واقع شده و بغایت گرم می باشد. در آنجا درختان خرما بسیار و و انواع نعم و الوان فواکه است.[۲۰۶] در کتاب حدود عالم این شهر با نام کنافه یاد شده است. در این کتاب ذکر شده است که، کنافه شهری است بزرگ و خرم و جای بازرگانان با خواستهاء بسیار، و از آن جامه های گوناگون برخیزد و در دریای کنافه معدن مروارید است. بوسعید دقاق که دعوت کرد و بحرین را گرفت، از آنجا بود و سلیمان بن الحسن القرمطی پسر این بوسعید بود.[۲۰۷] حمد الله مستوفی نام آن را به صورت جنّابا می آورد و می گوید جنّابا بن طهمورث دیوبند آن را ساخت؛ پارسیان آن را گنبه یا گنفه خوانند؛ یعنی آب گندیده، و موضعی را که چنین نامی باشد به شرحی دیگر نیازمند نبود؛ و چهار دیه از اعمال آنجاست و شهری بر کنار دریا است.[۲۰۸] ابن بلخی نیز در فارسنامه به همین مطلب اشاره دارد.[۲۰۹] جیهانی در اشکال العالم می آورد در دریای فارس گردشها و کژیها بسیار است و سخت تر آن میان جنّابه و بصره است، و آنجا جایی است که به آن خور جنّابه می گویند، سخت بیمناک، چنانچه وقت موج دریا هیچ کشتی به سلامت نجهد.[۲۱۰] اصطخری در جای دیگر می آورد از جنّابه جامه های کتان بغایت لطافت مرتفع می شود؛ و سلطان در هر یک از اینها که گفته شد طرازی ساخته است؛ و هر جامه ای که از ایشان مرتفع می شود در شهرهای اسلام حمل می افتد.[۲۱۱] مقدسی نیز می گوید جنّابه را نیز خورى در میان گرفته، بازارهایش روشن، جامع در میان شهر است، از چاههاى شور و برکهها مىآشامند، و بو سعید و بو طاهر قرمطى از آنجا بودهاند.[۲۱۲] اگر بخواهیم مطالب این جغرافیا نویسان را تجزیه و تحلیل کنیم می توان گفت، که وجود کتان در این شهر مثل ریشهر حاکی از رشد صنعت می باشد. همچنین وجود کتان و راه های دریای زمینه تجارت را با سایر نواحی فراهم نموده بود، که در این میان وجود خور جنابه نیز بی تأثیر نبوده است. همچنین از وجود منبر و مسجد جامع نیز می توان به بزرگی و اهمیت این شهر نیز پی برد. علاوه بر این در اهمیت سیاسی این شهر همین را بس، که بنیانگذار قرمطیان در بحرین یعنی بوسعید جنابی از این شهر بوده است. ما در فصل سیاسی راجع به این مطلب به صورت مفصل بحث خواهیم کرد.
سینیز:
سینیز را به همراه جنّابه، توج، مهروبان و سیراف می توان از شهرهای سواحل خلیج فارس دانست.[۲۱۳] یاقوت حموی در معجم البلدان می گوید سینیز در اقلیم سوم در طول آن ۵/۷۶ درجه و نیم و عرض۳۰ درجه است که چندان قابل اعتنا نیست و از سیراف به بصره نزدیک تر است و این شهر در ساحل دریای فارس در نزدیکی جنّابه قرار دارد.[۲۱۴] این طول جغرافیایی گفته شد جالب توجه نمی باشد. سینیز در سال ۲۳ه/ ۶۴۳م به دست عثمان بن ابى العاص الثقفى و ابو موسى اشعری فتح گردید.[۲۱۵] اما مینورسکی سال تصرف آن را در سال ۱۸ ه. ق و در زمان خلیفه عمر ذکر می نماید.[۲۱۶] حمد الله مستوفی در نزهه القلوب از سینیز بدین شکل یاد می کند، که شهرکی بر کنار دریا، و حصارکی دارد و درخت خرما در آنجا زیاد، و هوایش گرم و متعفن است. حاصلش کتان و روغن چراغ باشد، اما کتانش را داشتی نباشد، و اهل آنجا سلیم و زبون باشند.[۲۱۷] اصطخری می گوید سینیز بر کنار دریا واقع شده است و بغایت گرم می باشد، و در آنجا درختان خرما بسیار و انواع نعم و الوان فواکه است.[۲۱۸] در کتاب حدود العالم آمده است که سینیز شهری است بر کران دریا، با نعمت بسیار و هوای درست و همه جامه های سینیزی را از آنجا می برند.[۲۱۹] در کتاب صوره الارض سینیز در ذیل نواحی ارّجان، جزو شهرهای دارای منبر آمده است. ابن حوقل می گوید پارچه های کتانی سینیزی معروف است؛ و همه در این امر اتفاق نظر دارند که عطر آنچنان که به این پارچه ها می چسبد به هیچ پارچه دیگری نمی چسبد؛ و این به سبب لطافت این نوع پارچه است، اما افراد دیگر این خاصیت را به کتان سینیزی نسبت می دهند.[۲۲۰] جیهانی در اشکال العالم می آورد که سینیز شهری بزرگتر از مهروبان و فرضه ولایت فارس است، جائی هست بغایت گرم، پس می رود بر دریا تا نجرم سیراف.[۲۲۱] بارتولد می گوید در کازرون و شهر کوچک توج و یا توز که در وسط راه بین کازرون و بندر جنّابه واقع بود، پارچه های کتانی معروف به توجی و یا توزی می بافتند که در تمام عالم اسلام مشهور بود. در قرن چهاردهم در زمان حمدالله قزوینی که شهر توج خرابه بود، اشتهار پارچه های قریۀ سینیج یا سینیز نیز کمتر نبود. این قریه در نزدیکی مصب رود طاب و سرحد بین فارس و خوزستان واقع بود. پارچه هایی را که در سمرقند می بافتند سینیزی می گفتند، و از اینجا معلوم می شود که صنایع فارس نفوذی در صنایع ماوراء النهر داشت. از طرف دیگر صنایع فارس ظاهراً تحت نفوذ صنایع مصری ایجاد گردیده بود. کتانی را که برای پارچه های سینیزی لازم بود در ابتدا از مصر می آوردند، و بعد در خود محل شروع به تهیه نمودند. یکی از پارچه هایی که در کازرون می بافتند دبیکی نام داشت که این دبیک نام شهری در مصر است.[۲۲۲] لسترنج ضمن توصیف کالاهاى صنعتى فارس مىنویسد در سینیز جامههاى سینیزى، در جنّابه دستمالهاى جنّابى و در توج جامههاى توجى به دست مىآید، و هیچ یک از جامه هاى دنیا بدان شباهت ندارند. در هریک از شهرهاى فارس طرازهایى خاص سلطان تهیه مىشود.[۲۲۳] اصطخری می گوید از سینیز جامه های کتان بغایت لطافت مرتفع می شود؛ و سلطان در هر یک از اینها که گفته شد طرازی ساخته است؛ و هر جامه ای که از ایشان مرتفع می شود در شهرهای اسلام حمل می افتد.[۲۲۴] مسعودی می گوید در سینیز جامههاى سینیزى به دست می آمد.[۲۲۵] راوندی نیز می آورد که از سینیز پارچههاى شبیه قصب و کتان صادر مىشد.[۲۲۶] مقدسی می گوید سینیز پارچههائى همانند قصب دارد. چه بسا کتان آن را از مصر وارد مىکردند، ولى بیشتر آنچه امروز مىسازند نزد خودشان کشت مىشود.[۲۲۷] مقدسی از جمله بدی های این مناطق را آب آنها می داند و می گوید آب ارّجان و دارابگرد بد است. آب چاههاى شیراز سنگیناند، بیشتر گرمسیرها بد هوا و رنگآور هستند و بهترین آنها سیراف، ارّجان، گناوه، سینیز و معتدلترین آنها میانه دو خطه است.[۲۲۸] او در ذکر فاصله ها می گوید از مهربان گرفته تا سینیز یا تا رودخانه یک مرحله، و از رودخانه تا ارّجان یک مرحله، و از سینیز تا سنجاهان یک مرحله، سپس گنّابه یک مرحله، سپس تا دشت داودى یک مرحله، سپس تا توّز یک مرحله، سپس خشت یک مرحله، سپس تا نیماراه نیم مرحله دشوار است، سپس تا شاپور همان اندازه است.[۲۲۹] مطهر بن طاهر مقدسى در کتاب البدء والتاریخ، یاقوت حموی در معجم البلدان، و همچنین کتاب مجمل التواریخ و القصص ذکر کرده اند، که پیشینیان آبادانى زمین را به هفت اقلیم تقسیم کرده اند. آنها سینیز را جزء نواحی اقلیم سوم به شمار می آورد.[۲۳۰] ابن الفقیه در البلدان سینیز را از جمله روستاهای نوبندجان که استان اردشیر خره است می شمارد.[۲۳۱] مقدسی می گوید سینیز در نیم فرسنگى دریا، بالاتر از مهربان، داراى بازار درازیست که خورى[۲۳۲] در میان دارد و کشتى به آن وارد می شود. جامع از بازار به دور است و سراى امیر روبروى آنست، و کاخهای بسیار دارد.[۲۳۳] ابن بلخی در فارسنامه دربارۀ این شهر می گوید شهرکی است بر کنار دریا و حصارکی دارد و میان مهروبان و جنّابه قرار دارد. در آنجا کتانی سخت لطیف که به آن سینیزی می گویند بافته می شود، امّا این کتان داشتی نکند. در این شهر بجز خرما چیزی نخیزد، و روغن چراغ و هوا و آب آن نیکو است.[۲۳۴] در سال ۳۲۲ ه. ق یاران ابو طاهر قرمطى با کشتىها به بخشهاى توج و سینیز پیاده شده، به شهر درآمدند، چون از کشتىها دور شدند، نماینده یاقوت که فرماندار شهر بود، کشتىهاى ایشان را سوخت،[۲۳۵] که شرح این واقعه را در فصل سیاسی آورده ایم. از توضیحات جغرافیانویسان می توان مطالبی را راجع به اهمیت این شهر استنباط نمود. اولاً اینکه قرار گرفتن در کنار دریا و وجود محصولات صادراتی مثل جامه های سینیزی و روغن چراغ زمینه تجارت پر سود دریایی را در این منطقه فراهم نموده بود. دوم اینکه درست است که در ابتدا کتان لازم را از مصر وارد می کردند امّا بعد ها خود به تولید آن دست زدند و این نشان از رونق کشاورزی در این منطقه دارد. همچنین چنانچه گفتیم پارچه های سمرقند را سینیزی می گفتند و این حاکی از اهمیت صنعت سینیز در آن دوره می باشد. نیز وجود منبر و مسجد جامع، بزرگی و اهمیت این شهر را در آن دوره اثبات می نماید.
مهروبان:
مهروبان یا ماهی روبان که بعضاً به صورت مَهرُبان نیز خوانده می شود، بندری از نواحی ساحلی ارّجان و اولین بندری بود که کشتی ها وقتی از بصره به سوی هندوستان حرکت می کردند، به آنجا می رسیدند و در آنجا لنگر می انداختند. این بندر آخرین نقطه ارّجان بود که بر ساحل شمالی خلیج فارس قرار داشت.[۲۳۶] اصطخری می آورد که مهروبان بر کنار دریا واقع، و بغایت گرم می باشد. در آنها درختان خرما بسیار و انواع نعم و الوان فواکه است.[۲۳۷] در حدود العالم آمده ماهی روبان شهری است اندر میان آب نهاده چون جزیرۀ خایی خرم است و بارگاه همه پارس است.[۲۳۸] جیهانی نیز در اشکال العالم به این شهر اشاره می نماید و می گوید مهروبان شهری است خرد و آبادان و فرضه ارّجان است و آنچه نزدیک آن است، شهرهای فارس و خوزستان تا ساحل سینیز است.[۲۳۹] حمد الله مستو فی نیز در هنگام ذکر مهروبان می گوید مهروبان، که به پارسی ماهی روبان خوانند، شهری است کنار دریا چنانچه موج دریا به کنارش می زند و چند موضع دیگر از توابع آن است. هوایی گرم و متعفن دارد، اما مشرعه دریاست، چنانچه هر که از راه فارس به راه خوزستان به دریا رود و آنکه از بصره و خوزستان به دریا رود، عبورشان بر آنجا بود. در آنجا جز خرما میوه دیگر نبود، و حاصلش اکثر از کشتیها باشد. در آنجا گوسفند کمتر است اما بز بسیار است. مؤلف فارسنامه گوید که از یک بز هشتاد رطل شیر دوشیده اند. بذر کتان در آنجا بسیار است و به دیگر ولایات نیز می برند.[۲۴۰] مقدسی نیز در کتاب احسن التقاسیم از این شهر با نام مَهْرُبان یاد می کند و می گوید مَهْرُبان در کنار دریا، و مسجد جامع نیز در کرانه است و آبى اندک دارند. درگاه خوره و انبار بصره به شمار آید و آباد است، و بازار خوب دارد.[۲۴۱] او در ادامه می آورد که مَهْربان، ماهى، خرما و خیکهاى خوب صادر مىکند.[۲۴۲] یاقوت حموی می گوید مهروبان بلدۀ کوچکی است که من خود آن را ندیده ام، و این ناحیه جزو اقلیم سوم قرار دارد، طول آن هفتاد درجه و نیم و عرض آن سی درجه است.[۲۴۳] این طول و عرض چندان قابل اعتنا نیست. حافظ ابرو در کتاب جغرافیایی خود می گوید ماهی روبان شهرک کوچکی است و فرضه ارّجان است، و آنجا به سینیز رسد و سینیز بزرگتر از ماهی روبان است.[۲۴۴] ابن بلخی درباره این شهر می گوید مهروبان شهری است بر کنار دریا چنانچه موج دریا بر کنار شهر می زند و هوای آن گرم و عفونی، و ناخوشی آن بدتر از ریشهر است. این شهر مشرعه دریاست و هر کس که از پارس به راه خوزستان به دریا رود، و کسی که از بصره و خوزستان به دریا رود، همگان را راه آنجا باشد و کشتیهایی که از دریا بر می آیند به این اعمال رود و به مهروبان بیرون آیند. دخل آن بیشتر از کشتیها باشد و به جز خرما در آنجا میوه دیگری وجود ندارد. دام آنجا بیشتر بز باشد و بزغاله پرورند، و می گویند بزغاله تا هشتاد رطل و صد رطل شیر می دهد. بذر کتان در آنجا بسیار است و از آنجا به سایر نقاط صادر می شود. در آنجا مسجد جامع و منبر و جود دارد و مردم آنجا زبون هستند.[۲۴۵] اهمیت شهر بندری مهروبان را می توان از آنجا استنباط نمود که چنانچه جغرافیانویسان اشاره کرده اند اولین بندری بوده است که کشتی ها وقتی از بصره و هندوستان می آمدند در آنجا لنگر می انداختند، و این به مردم و بازرگانانی که در این شهر جمع شده بودن کمک سرشاری می نمود. همچنین وجود بزر و کتان رونق کشاورزی، و وجود بز و شیر فراوان رونق دامداری را در این منطقه در آن دوره اثبات می نماید.
هندیجان:
اصطخری در ذیل نواحی ارّجان، هندیجان را ازجمله شهرهایی می داند که منبری در آنجا وجود ندارد.[۲۴۶] مقدسی نام آن را هندوان می آورد، و می گوید هندوان در سمت دریا است و دو بخش دارد. جامع و بازار در سمت ارّجان، و دیگر خانهها و بازار ماهى در بخش دیگر به سمت دریا است.[۲۴۷] مقدسی می گوید در غندجان[۲۴۸] چاهى میان دو کوه است که از آن دود بر مىآید و کس نتواند که بدان نزدیک شود، و هر گاه پرندهاى از آن بگذرد می سوزد و در آن می افتد[۲۴۹]. یاقوت حموی در معجم البلدان ابتدا از رود هندوان یاد می کند و آن را مرز خوزستان و ارّجان می داند، سپس می گوید هندیجان قریه ای با ویرانه های حیرت انگیز و ابنیه عالی است، و در آنجا مانند مصر گنجینه های مخفی به دست می آید. در آنجا بیوت النار ( آتشکده ها) و ساختمان های شگفت انگیز وجود دارد. گفته شد در این مکان بین قومی از هند و ملوک فرس جنگی رخ داد که با شکست هندیان خاتمه یافت، و آنها از این روی این مکان را گرامی می داشتند.[۲۵۰]
سایر نواحی و رساتیق ارّجان:
یکی دیگر از نواحی ارّجان سنبیل نام داشت. جیهانی سنبیل را در قسمت خوزستان می آورد و در ذکر آن می گوید سنبیل شهری است به ولایت فارس متصل، پیوسته از جمله فارس بود، و در آخر عمر سجزیان و صفاریان یعنی یعقوب لیث و برادر او عمرولیث با خوزستان تحویل شده است.[۲۵۱] مقدسی می گوید بیران شهرک سنبل است، در گذشته از خوزستان شمرده مىشد.[۲۵۲] یکی از نکاتی که از این مطالب استنباط می شود مرزی بودن این منطقه در میان فارس و خوزستان می باشد و احتمالاً این منطقه چند بار میان فارس و خوزستان دست به دست شده باشد. همچنین داریان از دیگر نواحی ارّجان بود که مقدسی در مورد آن می گوید بازارى آباد و روستائى فراخ دارد.[۲۵۳] وجود بازار در این شهر حکایت از آبادی آن دارد.
خوبذان یکی دیگر از نواحی ارّجان بود که یاقوت در مورد آن می گوید منطقه ای بین ارّجان و نوبندجان و از سرزمین های فارس است که پل فوق العاده ای در آنجا قرار دارد.[۲۵۴] لسترنج می گوید در کنار رودخانۀ خوراوذان که خوبذان هم نامیده می شد، شهری به همین نام واقع بود که تا نوبندگان چهار فرسخ فاصله داشت. خوبذان در قرن چهارم محلی پر جمعیت بود و مسجد جامع و بازارهای خوب داشت.[۲۵۵] وجود رودخانه در این شهر می تواند نشان از کشاورزی پر رونق داشته باشد و همچنین مسجد جامع و بازار نشان دهنده اهمیت و بزرگی و همچنین آبادی خوبذان در آن دوره است.
از دیگر نواحی کارزین است که اصطخری در مورد آن می گوید کارزین شهری کوچک از قصبه های قباد خره است.[۲۵۶]
همچنین در کتاب حدود العالم از شهر، که یکی دیگر از نواحی ارّجان بود نام برده شده، و در این کتاب آمده که این ناحیه شهرکی خرم میان سینیز و ارّجان بود.[۲۵۷]
علاوه بر این اصطخری در ذیل نواحی ارّجان، جلادجان، ملجان و سلجان را به عنوان شهرهای بدون منبر یاد می کند.[۲۵۸] لسترنج می گوید جلادگان یا جلادجان ولایتی نزدیک حبس و بین قسمت های سفلای رودخانه طاب و شیرین بود.[۲۵۹]
همچنین ابن بلخی از نیو و دیر نام می برد و می گوید از اعمال ارّجان هستند، و هوا و آب و احوال آنها همانند ارّجان است و چهار دیه هم از آن اعمال است.
اصطخری در ذیل نواحی ارّجان از خبس و فرزک یاد می کند. او از فرزک به عنوان شهری بدون منبر یاد می کند.[۲۶۰] مستوفی می گوید خبس و فرزک و هندیجان، میان ارّجان و دیگر اعمال فارس هستند. این ولایات درآب و هوا مثل ارّجان هستند.[۲۶۱] لسترنج می گوید خبس شهری بوده است در این ولایت بر سر راه شیراز که در زمان سلجوقیان راهدار خانه ای در آنجا وجود داشته است.[۲۶۲] ابن بلخی می گوید خبس و فرزک و هندیجان میان ارّجان و دیگر اعمال پارس بودند. خبس بارگاهی بوده است، و هوا و آب و احوال این نواحی همانند ارّجان است.[۲۶۳]
اصطخری همچنین، دیرعمر را ازجمله شهرهای ارّجان می داند که منبر ندارد.[۲۶۴]
یکی دیگر از نواحی ارّجان قریۀ قرقروب است، که بارتولد در مورد آن می گوید یکی از بلاد صنعتی خوزستان قریۀ قرقروب است، که در راه ارّجان به واسط به فاصله یک منزل در غرب سوز واقع شده بود، و در آنجا پارچه هایی می بافتند که به قرقروبی معروف بود. عربها آنها را سوسنجرد می گفتند که مشتق از کلمه سوزن است.[۲۶۵] از وجود این پارچه ها ما می توانیم به پیشرفت صنعت پارچه بافی در این ناحیه پی ببریم.
مستوفی از بوستانک نیز به عنوان یکی از نواحی ارّجان یاد می کند و می گوید بوستانک بر سرحد فارس و خوزستان واقع است.[۲۶۶]
علاوه بر این اصطخری در ذیل نواحی ارّجان دیر ایوب را ازجمله شهرهای بدون منبر ذکر می کند.[۲۶۷]
اصطخری همچنین از کهکاب را یکی شهرهای بدون منبر ارّجان می داند.[۲۶۸]