افزون بر این، لبنان مرکز فکری اندیشههای اجتماعی و سیاسی بوده است و در زمینه ادبیات و آموزش بر خاورمیانه تاثیر گذاشته است. همچنین این کشور، به عنوان یک مرکز تجاری و مالی در منطقه، نمونه یک اقتصاد باز است.
از سوی دیگر، به ندرت می توان در خاورمیانه پدیده سیاسی مهمی را یافت که تنها به یک کشور محدود شده، به کشورهای دیگر سرایت نکرده باشد. بسیاری تحولات داخلی کشورهای منطقه و به خصوص کشورهای تاثیر گذار، بازتاب منطقه ای و گاه بینالمللی مییابد. لبنان از این جهت استثنایی است و افزون بر این، از مواردی است که نشان میدهد، ساختارهای موجود تا چه حد شکننده اند. بی اعتمادی کشورهای منطقه به هم دیگر (بی اعتمادی متقابل عربستان و مصر از یک سو و ایران از سوی دیگر) افزایش زمینه مداخله بازیگران بینالمللی را در منطقه در پی دارد؛ ولی وجود بحران های متعدد و مستمر و پیشبینی ناپذیر بودن روندهای آتی موجب شده است که هزینه حضور در خاورمیانه، چه از نظر سیاسی و چه از نظر اقتصادی، به شدت بالا باشد؛ چیزی که همه قدرت های بزرگ، توان پرداخت آن را ندارند. در نتیجه، امریکا به عنوان مؤثرترین بازیگر بینالمللی، به دنبال ایجاد خاورمیانه ای است که بیشترین تناسب را با منافع و امنیت ملی آن کشور داشته باشد.
در این میان، تضاد اصلی میان امریکا و ایران است. در تعریف امریکا از خاورمیانه، اسرائیل به عنوان هژمون و کشورهای هم پیمان امریکا، چون مصر و اردن، حامی پیشبرد سیاست های امریکا هستند؛ ولی از نظر ایران، خاورمیانه از کشورهای اسلامی، منهای اسرائیل تشکیل می شود. بنابرین، تردیدی نیست که در کنار آینده عراق، آینده لبنان نیز، در ترسیم چهره خاورمیانه سال های آتی، نقش اساسی ایفا خواهد کرد. از این نظر، اختلاف ایران با امریکا، موجبی اساسی برای تداوم بحران در آینده خواهد بود.
آنچه در بررسی این تحولات اهمیت دارد، درک پیچیدگی این بازی است که در اهداف مختلف بازیگران متعدد آن ریشه دارد. این بحران در واقع، در تداوم حمله اسرائیل به لبنان و مقاومت ۳۳ روزه حزب الله در برابر آن بود. با این همه بحران در متن تحولات جدید خاورمیانه ای واقع می شود که این تحولات، در واقع بخشی از استراتژی جهانی امریکا در سطح خاورمیانه است. از این نظر، تحولات لبنان بی توجه به سابقه تاریخی این کشور از یک سو و حوادثی که طی سال های اخیر در خاورمیانه اتفاق افتاده، قابل درک نیست. چنان که در جریان جنگ لبنان، جریان های سیاسی و مذهبی مختلف، مواضع بسیار متفاوتی را مطرح کردند، در شرایط کنونی هم دیدگاه های خود را تداوم بخشیده اند.
فصل سوم: بحران سیاسی در لبنان
گفتار اول:مسئله فرقه ها و نظام سیاسی در لبنان
لبنان با اینکه از معدود دموکراسی های موجود در جهان عرب است، به لحاظ ساختار سیاسی، موقعیت جغرافیایی و مهم تر از همه، ترکیب جمعیتی و قومی، و توزیع غیر عادلانه امکانات، مستعد بی ثباتی سیاسی بوده و جنگ ها و بحران های داخلی متعددی گویای ظرفیت بحران خیزی این کشور کوچک است. لبنان کشوری چند قومی است که به دلیل عدم تکوین فرایند دولت سازی در آن، دولت مرکزی، همواره ضعیف بوده است و تعلقات قومی اقوام مختلف، بیش از آنکه متوجه دولت ملی باشد، در راستای حمایت از اقوام مختلف بوده است. این موضوع، البته از سوی یک عامل مهم دیگر تقویت می شود و آن نیز تقسیم غیر عادلانه قدرت (وبه تبع آن ثروت) در این کشور است.
لبنان تا اندازه ای به علت اراضی ناهموار، از قدیم مأمن مهاجران و جایگاه بسیاری فرقه های مسیحی و مسلمان بوده است: مارونی ها، ارتدکس های یونانی، کاتولیک های یونانی و رومی، سنی ها و شیعه ها، و مسلمانان دروزی. به علت حضور این فرقه ها و ساختار اجتماعی پیچیده این کشور، لبنان هرگز کشوری نبوده است که به سادگی بتوان، در آن تعادل ایجاد کرد و یافتن سازوکارهایی که بتواند، بین اقوام گوناگون و منافع آن سازگاری ایجاد کند، کار دشواری بوده است.
طبق قانون اساسی لبنان که در سال ۱۹۴۶ تصویب شد، نظامی نسبتاً اجتماعی و دموکراتیک در لبنان شکل گرفت که در آن، قدرت بین فرقه های مختلف، البته به صورت غیر عادلانه ای تقسیم می شد که طبق آن مقام ریاست جمهوری در اختیار مسیحیان، نخست وزیری در اختیار مسلمانان سنی و ریاست مجلس در اختیار شیعیان قرار گرفت.