بس کنید آخر محال، ای جملگی اصحاب قال
درمکان آتش زنید ای طایفه ی ارباب حال
زینهار و زینهار از گرم رفتن دم زنید
وین یجوز و لا یجوز و خرقه و حال و محال
در این بیت سنائی به نکوهش خرقه پوشان فریب کار و دین فروشان که در آرزوی مال و جاه هستند می پردازد تا تظاهر به داشتنِ امر معنوی در حالتی که شخص فاقد آن است را بیان دارد.
خرقه پوشان گشته اند از بهر زَرق و مخرقه
دین فروشان گشته اند از آرزوی جاه و مال
این بیت تعلیمی ، پاسخی است که سنائی به صوفیان نظر باز عصر خویش و اعصار بعد از خود می دهد . آنان مدّعی می شده اند که در صورت پرستی و شاهد بازی خویش قصدی جز مطالعۀ آثارِ صُنع و جمال حق را ندارند .
سنائی به ایشان می گوید : چه گونه می توان خدای ذوالجلال و جاودانه را در خطِ چهرۀ زیبای تکین ( غلامی زیباروی ) و در خم زلف ینال ( غلام زیبا روی ) دید ؟
کی توان مر ذوالجلال و ذوالبقا را یافتن
در خطِ خوبِ تکین و در خمِ زلفِ ینال؟
سنائی در این بیت بیان می دارد : از ذات باری تعالی است که تغییر و زوال در او راه ندارد . و طاعاتی که ایشان بجای نیاورند ، یعنی از عصیان بندگان بر دامن کبریایی حق گردی نمی نشیند.
نیست نقصانی ز ناآورده طاعتهایِ خلق
هست مستغنی ز آب و گل کمال لایزال
سنائی در این بیت عرفانی و اخلاقی می گوید : اگر مانندِ ماه شب چهارده ( بدر ) جای در صدرِ آسمان نداری ، دست کم ، قدر و منزلتِ هلال را داشته باش .
عشقِ یعقوب ار نداری صبر ایوبیّت کو
صدر بدر ار نیستت باری کم از قدرِ هلال؟
سنائی بیان می دارد : آن تسمۀ چرمی و آن تازیانه که عمر بدان اسلام را استوار می داشت ، خود ، دولتی بود و سعادتی وگرنه بسیار کسان ، با نام عمر ، امروز ، هستند و تازیانه ای از آن دست در کار نیست .
دولتی بود آن دوالی کش عُمَّر در کف گرفت
ورنه عُمَّر هست بسیار و بسی بینم دوال
سنائی می گوید : دوزخیان را نظاره کن که با داشتن سه دوزخ ( احتمالا سه صفت از صفات زشت) در گرمای تموز همچنان سرد مانده اند و ابلهان را بنگر که با وجودِ دو دریا ( دو دریای آب شور و شیرین ) در سفال ( حجم اندکی آب ) غرقه شده اند . یعنی به اندک قانع اند .
ناریان بین با سه دوزخ سرد مانده در تموز
ابلهان بین با دو دریا غرق گشته در سفال
صِدّیق تعبیر قرآنی است (۶۹/۴) در میان بندگان خاص خداوند – که حتّی تعالی نعمتِ خویش را برایشان تمام کرده است – نخست انبیاء قرار دارند و پس از آن صدیقان و آنگاه شهدا و در مرحله چهارم نیک مردان .
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
در جهان آزاده ای کو تا که با وی دم زنیم
محرم و شایسته و اهل و مزید و بی مثال
کوی صِدّیقان بدیده رفت باید، نز قدم
راه صدیقان بطاعت رفت باید نه ببال
گر به عقبی دیده داری ، کوت زادِ آخرت؟
ور به دنیا تکیه داری ، هست دنیا را زوال
اشارت به رسمی قدیمی دارد که جام را در بزم میخواران ، از سوی راست ، به گردش در می آورند . و به گردش در آوردن جام را ، در بزم ، از سوی چپ نیک نمی شمرده اند .
سنائی می گوید : آن روزگار- که روزگارِ نیکی ها بود – گردشِ جام ، در بزم ، از سوی راست محفل بود و اینک – که روزگار زوالِ نیکی هاست ، گردش جام از سوی چپ بزم است یعنی رسم و آیینِ جوانمردی از میان برخاسته است .
بود آنگه وقت کانَ اَلکاسُ مَجریها الیمین
هست اکنون گاهِ کان اَلکاسُ مَجریها الشمال
۱۲-۱-۴ کی باشد کین قفس بپردازم
سنائی به حالت عرفانی و مناجات گونه می گوید : کی از این جسم و قالب خاکی چون پرنده ای در قفس است تهی شوم و بپرم و در باغ بهشت منزل کنم . و با سرخوشی قدم بردارم تا به کمالِ انسانی خویش دست یابم .
و سنائی باز می گوید : از جهان مادّی که شش عوان دارد . و آن عبارت است از شش جهت ، یعنی از جسم رهایی یابم و از قلمروِ فرمانروایی ماده و جهت ( شش عنوان ) روح را رهایی بخشیم .
یکی از مضامین عمده شعرهای عرفانی و اخلاقی سنائی مسأله مرگ است. سنائی در این قصیده با مرگ برخوردی صرفاً عرفانی دارد و به دیگر جنبه های مرگ کاری ندارد.
کی باشد کین قفس بپردازم
در باغِ الهی آشیان سازم؟
با روی نهفتگان دل، یکدم
در پرده غیب عشقها بازم
کش، در چمن رسول، بخرامم
خوش، در حَرّم خدای، بگرازم
این چار غریب ناموافق را
خشنود، بسوی خانه ها، تازم
و این حُلّه نیمکار آدم را
در کارگَهِ کمال بطرازم
در این بیت اخلاقی می گوید : کلاه از سر فرو نهم ( تسلیم حق شوم و تواضع پیشه کنم ) و سپس بر همه بزرگان و سروران گردن فرازی کنم .
بنهم کُلهَ از سر و پس از غیرت
بر هرکه سرست گردن افرازم