(مثنوی،۳۷۲۱-۳۷۱۷/۳)
نظر اجمالی:
به جز تأویل فروزانفر که سایه را استدلال عقلی و شمس را کشف و شهود گرفته است و این تفسیر هم با اندکی تفاوت در تفسیر نیکلسون و انقروی آمده است باید گفت که اغلب شارحان نظری مشابه دارند و سیاق ابیات نیز این تأویلات را به ذهن تبادر میکند و در جای دیگر مثنوی ابیاتی با همین مضمون آمده است:
۳۱) خود غریبی در جهان چون شمس نیست
شمس جان باقی کش امس نیست
(بیت ۱۱۹)
انقروی:
بیان کرده است که"شمس” واقع در مصرع دوم مُفسّر"شمس” مصرع اول است و بدل آن است.و معنای تحت اللفظی برای بیت گفته است:«در دنیا چیزی عجیب و بی نظیری چون شمس وجود ندارد. یعنی نظیر شمس باقی که زوال و افول ندارد پیدا نمیشود.» ( انقروی، ۱۳۸۰: ۹۲)
( اینجا فقط تکه ای از متن فایل پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )
نیکلسون:
نیکلسون میگوید:« شمس در مصراع اول خورشید آسمان است و در مصراع دوم روح و جان مجردیا نفس ناطقه است که از وطن خود دور افتاده است و غریب است.»( نیکلسون، ۱۳۸۴: ۴۰)
فروزانفر:
فروزانفر میگوید:« شمس یعنی روح انسان که در این جهان مادی غریب است و هر کس نمیتواند روح را بشناسد و ادامه میدهد که دلیل اینکه شمس را روح و جان گرفته است این است که مولانا غربت جان را دفتر سوم تفسیر و شرح کرده است:
چونک هر جزوی بجوید ارتفاع
گوید ای اجزای پست فرشیم
چون بود جان غریب اندر فراق
غربت من تلختر من عرشیم
(مثنوی،۴۴۳۵-۴۴۳۴/ ۳)
و اضافه میکند که چون جان مجرد است از این رو زمانی و مکانی نیست. (فروزانفر، ۱۳۸۲: ۹۰)
زمانی:
زمانی میگوید که :«مناسب است هر دو شمس را بر روح مجرّد یا نفس ناطقه اطلاق کنیم.» (زمانی، ۱۳۷۸: ۹۳) و سپس در ادامه نظرات فروزانفر را بیان کرده است.
استعلامی:
« در این بیت جان باقی یا هستی جاودان روح پیوسته با نیستان حقیقت، به شمس (خورشید) تشبیه شده است و این روح جاودان پیوسته با حقّ، چیزی است که همهی توانایی ادراک آن را ندارند و به همین دلیل در این جهان مادّی خیلی غریب است. این« شمس جان باقی» خورشیدی نیست که طلوع و غروب داشته باشد.همواره طالع و نور افشان است و بنابراین دیروز و امروز و فردا ندارد.» (استعلامی، ۱۳۸۷: ۲۹۳)
گولپینارلی:
برای بیت توضیحی نداده است.
نظر اجمالی:
نظریهی همهی شارحان به هم نزدیک بوده و از بین آنها تفسیر فروزانفر با توجه به ابیاتی که از خود مثنوی ذکر کرده است ما را از دیگر تفسیرها بی نیاز میکند.
۳۲) این نفس جان در تنم بر تافته ست
بوی پیراهان یوسف یافته ست
(بیت ۱۲۵)