در سال ۱۳۱۲ ﻫ .ق. دو عالم و مجتهد بزرگ عصر یعنی میرزای رشتی، استاد فقهای عصر و دوم میرزای بزرگ شیرازی صادر کنندهی فتوای تنباکو در گذشتند. (جابری انصاری،۱۳۲۱: ۳۲۰) ابراهیم صفایی در مورد مرگ میرزای بزرگ مینویسد که میرزا رضای کرمانی با نام جعلی سید نوری از طرف سیدجمال الدین افغانی از استانبول عازم سامرا شد تا چند هزار لیره عثمانی در اختیار میرزای بزرگ شیرازی قرار دهد و او فتوای نامشروع بودن سلطنت ناصرالدینشاه را صادر کند. میرزا لحظات طولانی در سکوت محض سخنان شیخ نوری را شنید و پس از پایان سخنان او، به سختی و صراحت آن پیشنهاد را رد کرد و از میان برداشتن ناصرالدینشاه را که هم مروج دین و مذهب و هم حافظ نظم و امنیت ایران بود را کاری خطرناک توصیف کرد و گفت سید جمالالدین افغانی قبلاً هم کاغذهایی در این زمینه با لحن خشن و تند نوشته و برای من هم فرستاد، ولی جواب ندادم. سپس صفایی اسنادی را آورده که ارائه میدهد. میرزای بزرگ شیرازی به توسط میرزا رضای کرمانی مسموم گردید و این توطئه به دستور مستقیم سلطانعبدالحمید دوم و سید جمال الدین افغانی بوده است. ضمناً صفایی سندی را آورده است که سیدجمال الدین افغانی در طینامهای به کل ملت ایران توهین و آنان را «مشتی بیسرو پا» خوانده است و در ادامه دو سند دیگر ارائه می کند که اولی در مورد اصالت افغانی سید جمال الدین است و دومی سندی در مورد چگونگی ترور ناصرالدینشاه است. (نگاه کنید به: صفایی،۱۳۹۰: ۱۲۰).
( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )
در همین سال حکومت فارس را بار دیگر به شاهزاده پیشنهاد کردند، اما شاهزاده به علت نداشتن افراد کار آزموده و ارتش مجهز آن را نپذیرفت. (جابری انصاری،۱۳۲۱: ۳۲۱).
۳-۳-۸-مبارزه با بابیت ۱۳۱۲ ﻫ . ق.
در سال ۱۳۱۲ ﻫ . ق. فردی آبادهای که متهم به بابیازلی بوده را نزد علما آوردند و آقانجفی و دیگر علما به نزد شاهزاده آمدند و طبق نظر شهود وی «در آباده مکتبدار بوده و اغوای اطفال میکرد، دیگر میگفت در آباده دختر فلان بابی ازل را گرفته بود گفته شد این دو شاهد مجنونند زیرا مکتبداری با گرفتن زن مانعه الجمع است. میرزا بهاء السان العلما به او گفت بگو به بهاء لعنت گفت بر بهاء و میرزا بهاء هر دو لعنت» به هر حال پس شنیدن حرفهای شاهدان و تحقیق و بررسی به فتوای آقانجفی و شاهزاده او را کشتند. (جابری انصاری،۱۳۲۱: ۳۲۱). آن چنان که به نظر می رسد شاهزاده با علما در جلوگیری از رشد بابیت در یک خط سیر قرار داشته اند و در همهی اقداماتی که علیه فرقه ضاله بابیت انجام داده شد شاهزاده و علما در یک جبهه قرار دارند. هدف کلی علما جهت حفظ دین و صیانت از مردم و شاهزاده در جهت حفظ نظم عمومی و جلوگیری از اغتشاش بود.
۳-۳-۹-آقامنیرالدین و شیخ العراقین
در محلهی احمدآباد آقامنیرالدین مستی را دستگیر کرده و گفته بود تا نگهاش دارند تا به هوش بیاید. شیخ حسن العراقین بدون اجازه آقامنیرالدین او را آزاد کرد و به تعدادی از رعایای خود دستور داد تا نگذارند آقا منیرالدین برای اقامه نماز به مسجد ایلچی برود. «به درب خآن هاش «پلیدی» [؟] مالیدند و به ناموس او فحاشی کردند.» میرزاهاشم امام جمعه دستور داد تا جهت این اهانت های شیخ العراقین به آقا منیرالدین، او را به پیش او بیاورند. شیخ العراقین از ترس به طرف ییلاق قمیلشو فرار کرد و به نزد شاهزاده رفت. از سوی دیگر بارها آقامنیرالدین اعلمیت خود را نسبت به برادران مسجدشاهی در مجامع عمومی اعلام کرده بود. برادران مسجدشاهی هم کینهی او را در دل داشتند و به محض رخ دادن این حادثه، شیخ محمدعلی برادر آقانجفی هم طرف شیخ العراقین را گرفت. «برخی کوتاهی عمر شیخ محمدعلی نجفی را همین حمایت از افراد ستمگر میدانند.» ( جابری انصاری،۱۳۲۱: ۳۲۷-۳۲۶) در مورد اینکه چرا شیخ العراقین دست به چنین اقداماتی زد، چیزی در منابع وجود ندارد، اما همین قدر مشخص است که دسته بندی بین علما و حس رقابت میان آن ها بسیار زیاد بوده است و نقش شاهزاده بیشتر نظارت بر این اختلافات و بهره بردن از این اختلافات بوده است.
۳-۳-۱۰-مرگ مشکوک دو جوان مارنانی
در اواخر جمادی الثانی ۱۳۱۳ ﻫ . ق. دو جوان مارنانی در خانهی یکی از تجار انگلیسی، بر اثر استشمام دود زغال درگذشتند. اهالی اصفهان مرگ این دو را به تجار انگلیسی و اهالی ارمنی جلفا نسبت دادند و بر علیه مسیحیان و اروپاییان ساکن اصفهان شورش کردند و خواهان قصاص قاتل یا قاتلین این دو جوان شدند. اعتراض و شورش مدتی طول کشید و تلگرافات زیادی بین علما، شاهزاده، ناصرالدین شاه و صدراعظم امین السطان رد و بدل شد. عاقبت شاهزاده، ورثه دو نفر دالاندار را با جلب نظر روحانیون راضی کرد و فتنه را آرام کرد.
در طی این مدت، تلگرافی از ناصرالدین شاه به شاهزاده فرستاد مبنی بر اینکه وزیرمختار روس و وزیرمختار انگلیس جهت نبود امنیت جهت اتباع و تجارت خانه هایشان شکایت داشتند که هیچ فرد مسیحی نمی تواند از منزل خود خارج شود و این فتنه حتی به بوشهر هم رسیده است و مردم از ورود کالاهای دول خارجی جلوگیری می کنند. شاه خطاب به شاهزاده گفت که وزیرمختار های روس انگلیس او را مسؤول این وضعیت می دانند و درخواست داشتند تا بار دیگر امنیت را در اصفهان برقرار نماید. «این فقره را هم می گویند تهمت صرف است بواسطهی تصدیق اطبا خودشان و آقانور که تلگرافاً به آن ها رسیده می گویند بطور یقین آن ها از دود زغال مرده و آسیبی به آن ها نرسیده» و این تهمتی است که به واسطهی آن قصد آسیب زدن به مسیحیان را دارند و اگر این غائله زودتر ختم نشود این دو وزیرمختار بزودی مجدداً به دیدار شاه رفته و کار به جاهای باریک کشیده خواهد شد. «مسلم است نباید گذاشت برای مردن دو نفر آدم بی معنی و حرف عوام کار رفته رفته به جاهای سخت کشیده و تمام دول باهم متحد شده برضد دولت ایران برخیزند.» و در ادامه گفت که اگر قاتل یک خارجی باشد نمی تواند بر طبق قرارداد ترکمانچای او را مجازات کرد و باید او را به دولت متبوعش تحویل داد. پس با راضی کردن علمای اصفهان هرچه سریع تر این قضیه را فیصله دهد. (نگاه کنید به: پیوست اسناد ، سند شماره پنج)
۳-۳-۱۱-ترور ناصر الدینشاه قاجار
در ۱۷ ذی العقده ۱۳۱۳ ﻫ .ق. «خبر شهادت ناصر الدینشاه به تیر میرزا رضای کرمانی رسید». (جابری انصاری،۱۳۲۱: ۳۲۱) شاهزاده در مورد مرگ پدرش مینویسد: «اول بهار بود بشکار اکبر آباد رفتم … روز سهشنبه از راه شاهابوالقاسم… آمدم… دیدم شخصی لختی در اینجاست و آب هم نیست از متولی پرسیدم این کیست عرض کرد سیدی است از اهل خانه میرزا درویش و گداست بطرف اصفهان میرود نزد آقا میرمحمد اسماعیل مرشد درویشهای سلسله نعمت اللهی چند روز است در این سوراخ خوش کرده و افتاده … بقرب هفت تومان… به درویش دادم… گفتم سیدجان به پدرم شاه دعا کن … دو سه مرتبه این تکرار کردم جواب نداد متغیر شدم گفتم بَنگی نمیشنوی چه میگویم گفتم به پدر من دعا کن خنده کرد و گفت آقا جانم دیگر دعا در حق او اثر ندارد و عملش گذشته اگر چه از راه حق و فهم نگفته بود ولی اثر غریبی به من کرد بند دلم برید… آنچه اسباب مشغولیات بود و اسباب لهو و لعب بود برای خودم فراهم آوردم. زنان و مردانه بلکه از این خیال خارج شوم صورت نگرفت … روز جمعه… شاه مراد میرزا رئیس تلگرافخانه … گفت مختصر عرضی دارم فوراً به دلم اثر کرد که برای شاه خطری اتفاق افتاده … تلگراف امین السطان صدر اعظم را بمن داد خواندم دانستم چه خاکی بر سرم شده» (ظلالسطان،۱۳۶۲: ۳۲۷).
بسیاری پس از «شهادت ناصر الدینشاه» منتظر بودند تا ببینند که شاهزاده چه موضعی در قبال مظفرالدینشاه دارد، آیا به تهران حمله خواهد کرد و شاه را برکنار میکند؟ اما عکس تمام پیش بینی ها وی پیام تبریکی برای مظفرالدین میرزا فرستاد و به او اظهار اطاعت کرد. (معاصر،۱۳۵۳: ۴۳۷ و دهقاننیری،۱۳۸۰،ش ۲۷ و ۲۶: ۴۳) البته باید اذعان کرد که شاهزاده دیگر توان نظامی گذشته را نداشت و همچنین مطمئن بود در صورت هرگونه تحرکی، دول انگلیس و روس تحت هیچ شرایطی از او حمایت نخواهند کرد، بلکه در مقابل او خواهند ایستاد؛ چرا که انگلیس ها تمایل نداشتند ثبات کشور از بین برود و همچنین رو در روی روسها بایستند و روسها نیز طبق قرارداد ترکمانچای خود را موظف میدانستند که از شاه جدید حمایت کنند، به همین خاطر ترجیح داد در این برهه از زمان، روابط دوستانه ای با شاه جدید داشته باشد. البته باید به این واقعیت توجه داشت که او هرگز در طول زندگیاش برخلاف نظرات پدر تاجدارش رفتار ننمود و همیشه سعی کرد که به دستورات او که برایش همانند قانون بود عمل نماید و به همین خاطر به خواست پدرش، یعنی تعیین ولیعهدی مظفرالدینشاه احترام گذاشت و شاهی برادر را پذیرفت.
۳-۳-۱۲-تأسیس شرکت اسلامیه
پس از ماجرای رژی، تب و تاب جهت ارتقاءِ سطح تجارت و استفاده از امکانات جدید اصفهانیها را بر آن داشت تا به نحوی خود را با تجارت روز دنیا نزدیک تر کنند. در همین راستا شرکتهایی با نامهای گوناگون تأسیس شد، که مشهورترین آن ها شرکتهای مسعودیه و اسلامیه بودند. ارزش این اقدام زمانی به درستی درک خواهد شد که بدانیم «در آن دوران، اساس تجارت، دلالی تجار از اجناس فرنگی بوده و به قول آقانورالله، بازرگانان، عمّال شده و فّر و جلال فریبنده مغرب زمین از طریق کالاها در ایران جلوه می کرده است». تأسیس این شرکت ها در چنین شرایطی برای ایران حیاتی و برای کشورهای استعماری خطرآمیز بوده است به حدی که «روزنامه ها و نمایندگان انگلیس، رشد آن را سکته به منافع انگلیس در کل خلیج فارس اعلام کردند.» (نجفی،۱۳۶۹: ۳۱)
پیشتر در سال ۱۳۱۵ ﻫ .ق. و پیش از تأسیس شرکت اسلامیه اعلامیهای به امضای آقانجفی و شیخ محمدعلی نجفی رسیده بود که در ۶ ماده بر در و دیوار مساجد به این مضمون چسبانده بودند:
۱- از استعمال پارچههای خارجی و اروپایی تا حد امکان خوداری شود.
۲- علما و طلاب لباس و عمامه خود را از پارچههای بافت ایران تهیه کنند.
۳- کفن مردگان از پارچه کرباس و متقال ایرانی تهیه گردد.
۴- در برگزاری مهمانی ها از تشریفات جلوگیری و فقط بهیک نوع غذا اکتفا شود.
۵- روی کاغذ مارک دار انگلیس قباله و سند نوشته نشود.
۶- شهادت افراد معتاد در دعاوی پذیرفته نمی شود. (مهدوی،۱۳۶۷،ج۲: ۲۹).
البته در این زمینه، شاهزاده نیز فعالیتهایی کرده بود و در تهیه لباس نظامی برای سربازانش، از منسوجات اصفهان استفاده کرد و حتی در مراسم رژهی که در تهران در حضور ناصرالدینشاه برگزار شد، شاه از شاهزاده خواسته بود برای کل ارتش ایران از منسوجات اصفهان لباس تهیه کنند. (اعتمادالسلطنه،۲۵۳۶: ۱۵۱)
به هر روی شرکت اسلامیه در ذیالعقده ۱۳۱۶ ﻫ .ق. در اصفهان تأسیس شد و با تبلیغات گستردهی ضد اجنبی و تشویق هموطنان ایرانی به مصرف محصولات داخلی توانست جایی در میان مردم برای خود باز کند. از همان ابتدا محمد کازرونی، ریاست آن را بر عهده گرفت و شعبه هایی از این شرکت در شهر های لندن، بادکوبه، مسکو، اسلامبول، بمبئی، کلکته، بغداد، قاهره، پاریس و … تأسیس شد. (رهدار،۱۳۸۴: ۲۵۴)
ملکزاده، عامل اصلی تشکیل شرکت را حضور پدرش ملک المتکلمین و فعالیتهای شبانه روزی او در جهت جذب مردم برای سرمایهگذاری در این شرکت میداند، مردم این نوع شرکتها را به تقلید اروپایی ها کمپانی مینامیدند به همین دلیل شرکت اسلامیه در میان عوام به نام کمپانی معروف شد. (ملکزاده،۱۳۸۳،ج۱: ۱۳۷) ولی منابع دیگر از حمایتهای علمایی همچون سیدجمال الدین واعظ، مجدالاسلام کرمانی، شیخ محمدعلی نجفی وآقا نورالله نیز نام برده اند. (عسکرانی،۱۳۸۴: ۳۵ و صوفی نیارکی،۱۳۸۴،ش۸ : ۱۳۱-۱۳۰)
علاوه بر این حامیان، دو نفر دیگر هم از این شرکت حمایت زیادی نمودند؛ شخص اول شاهزاده و دیگری آقانجفی بود، اما حمایت این دو نفر بیشتر به خاطر منافع مادی خودشان بود، چرا که هر دو سرمایهگذاری مالی کلانی در این زمینه کرده بودند. (آفاری،۱۳۸۵: ۷۱).
مهمترین اهدافی که شرکت اسلامیه در صدد رسیدن به آن بود را اینگونه می توان برشمرد:
«۱- این شرکت مطلقاً تجارت امتعه خارجه نخواهد کرد مگر بعضی ادوات کارخانهها.
۲-شرکت با حکومت برای احداث راه شوسه قم-اصفهان در حال گفتگوست.
۳ –مقابله با احتکار،نجات مردم از گرانی، انتقال کالاهای مورد نیاز به مکآن هایی که لازم است.
۴-تدارک لباس تمام اهالی ایران، چنانکه علمای اصفهان میخواستند مردم را از پوشیدن لباس ومنسوجات خارجی منع نمایند. اما رؤسای شرکت استدعا نمودند تا لوازم موجود نشود، اظهار برسانند.
۵-این شرکت هر چیزی را که به آن بدهند، به قدر کفاف از آن حاضر می کند.» (ترابی فارسانی،۱۳۸۴: ۸۲)
سه روحانی فعال و واعظ یعنی مجدالاسلام کرمانی، ملک المتکلمین و سیدجمال الدینواعظ، با اعضای جماعت بابی ازلی داد و ستد بسیار داشتند. آن ها انجمن ترقی را در اصفهان تشکیل دادند و مقالههایی برای نشریههای فارسی خارج از کشور فرستادند و در سال ۱۳۱۶ ﻫ .ق. مدرسهای جدیدی نیز تأسیس کردند و در همین سال آن ها به استخدام شرکت اسلامیه، درآمدند و به شدت مردم را برای خرید منسوجات داخلی و تحریم منسوجات وارداتی تشویق می کردند. شاهزاده و آقانجفی هم از آنان حمایت می کردند چرا که با بالا رفتن فروش شرکت اسلامیه، سود بیشتری میبردند. ملک المتکلمین، سید جمالالدین واعظ و مجد الاسلام کرمانی کتابی تحت عنوان رؤیای صادقه را نوشتند و بدون ذکر نامشان و با نام مستعار آن را منتشر کردند. این کتاب شرح رؤیایی است در مورد روز قیامت که بزرگان اصفهان همچون شاهزاده، آقانجفی و کازرونی تاجر و دیگر اجزای دستاندر کار شرکت اسلامیه در پیشگاه خداوند باری تعالی احضار میشوند، تا بخاطر اعمال خود از قبیل سوءِ استفاده از اموال عمومی، اختلاس و حیف و میلهایشان مورد بازخواست قرار گیرند. بلافاصله شاهزاده، آقانجفی و دیگر روحانیون اصفهان به این سه نفر در مورد نگارش این کتاب شک کرده و آن ها را به دلیل ارتباط با فرقه بابی ازلی، متهم به ارتداد کردند. آن ها مجبور به ترک اصفهان و رفتن به سوی تهران شدند و مورد حمایت سیدمحمد طباطبایی و شخص شاه قرار گرفتند. شاه جدید همیشه از «خطابههای این واعظان پرشور و آتشین که برادر با نفوذ و خطرناک او یعنی ظلالسلطان را مضحکه میکرد حمایت میکرد.» (آفاری،۱۳۸۵: ۷۳)
۳-۳-۱۳-قتل رحیم خان شاطر و جبهه گیری علما در قبال آن
در سال ۱۳۱۷ ﻫ.ق رحیمخان شاطر باشی سردستهی گروهی از جوانان بود و حدود صد نفر را به دور خود جمع کرد و هر کجا تعزیه بود به آنجا رفته و عزاداری می کردند و در قبال آن طاقه شال کشمیر میگرفتند. رحیمخان همیشه خود را از بستگان میرزا محمدعلی کلباسی معرفی میکرد و با شیخ العراقین که از وابستگان شاهزاده بود، رابطهی خوبی داشت. به همین دلیل آقانجفی با او رابطهی خوبی نداشت و همیشه مواظب رفتار و اعمال او بود. (جابری انصاری،۱۳۲۱: ۳۲۹) روزی رحیم خان در حال بازگشت از مراسم عزاداری باز به مرد مستی برخورد کرد و بین این دو درگیری پیش آمد و مرد مست را به قتل رساند. این قضیه به آقانجفی فرصت خوبی داد تا بتواند ضربه ای کاری به دو رقیب خود یعنی شیخ العراقین و محمدعلی کلباسی بزند، پس در قصاص رحیم خان پافشاری کرد. رحیمخان هم که خود را بیگناه می دانست در امام زاده احمد بست نشست و شیخ العراقین، میرزامحمدعلی کلباسی و دیگر جوانان هوادارش تا سه هزار تومان به شاهزاده و ورثه مقتول پیشنهاد دیه دادند تا او را ببخشند. شاهزاده هم راضی به کشتن او نبود چرا که او یک مست لاابالی که سابقهی شرارت داشت را کشته بود، اما آقانجفی شخصاً به حضور شاهزاده رفت و اصرار کرد که قاتل باید کشته شود و هرچه شاهزاده اصرار کرد که «او را نفیبلد میکنم»، فایده نداشت و آقانجفی گفت «تا او را در حضور من نکشی بیرون نمیروم» و شاهزاده را تهدید کرد که اگر این کار را انجام ندهی، «خلق را علیه تو میشورانم و ترا از حکومت عزل میکنم» و ناچاراً شاهزاده میرغضب را احضار و در حضور آقانجفی اجرای حکم نمود. ظاهراً میرزا رحیم بقدری جذاب بود که «پنجاه نفر از خانمهای دوستدارش، گریهها کرده و پولهای زیادی جهت عفو او پرداخت کردند.» (جابری انصاری،۱۳۲۱: ۳۳۰ و مهدی،۱۳۶۷،ج۱: ۴۰۴-۴۰۳).
شیخ محمدعلینجفی در سال ۱۳۱۸ ﻫ..ق درگذشت و از طرف مظفرالدینشاه لقب ثقه الاسلام به آقانورالله داده شد ولی او با آزاد اندیشی که داشت از تظاهر به این لقب احتراز جست، چون معتقد بود این القاب از شأن اسلام میکاهد. (صفایی،۱۳۹۰: ۵۲۷).
۳-۳-۱۴-ترویج مسیحیت
در همین دوران جمعی از مبلغین مسیحی که از اروپا به هندوستان رفته بودند، زبان را در آنجا فرا گرفتند و کتاب های متعددی در رّد اسلام در آنجا به چاپ رساندند. عده ای از این مسیونرهای مذهبی به اصفهان آمده تا مسیحیت را ترویج و علیه دین اسلام به فعالیت بپردازند. رییس این گروه فردی به نام تیسدال[۱۴] به چندین زبان شرقی مسلط بود. وی در جلفای اصفهان ساکن شد و علمای اصفهان را به مباحثه دربارهی مذهب دعوت کرد. او به این مسأله اکتفا نکرد و کتابی تحت عنوان «ینابیع الاسلام» منتشر کرد. (صدرهاشمی،بی تا،ج۱: ۲۳۹ و صوفی نیارکی،۱۳۸۴،ش۸: ۱۲۹ و رهدار،۱۳۸۴: ۲۵۳)
علمای اصفهان به خصوص آقانجفی و آقانورالله برای جلوگیری از ترویج مسیحیت به حضور شاهزاده و رکن الملک رفتند و پس از مشورت با آن ها در سال ۱۳۲۰ ﻫ . ق. در جلفا اقدام به تأسیس انجمنی به نام «صفاخانه» کردند. آقا داعی الاسلام را هم از طرف انجمن انتخاب کردند و به دنبال ایجاد انجمن، روزنامه ای را به نام روزنامه الاسلام برای نشر مناظرات و مباحثات مذهبی راه انداختند. (رجبی ،۱۳۸۲: ۶۵) تأثیر این اقدام فرهنگی تا آنجا ادامهیافت که نسخه های مجله به لندن و بعضی پایتخت های اروپایی و همچنین مصر، هند، حجاز و عثمانی ارسال و مورد استفادهی متفکرین مسلمان در برخورد با آرا مسیحیت قرار گرفت. (صدرهاشمی،بی تا،ج۱: ۲۴۵)
۳-۳-۱۵-مقابله با بابیت ۱۳۲۰ و ۱۳۲۱ ﻫ . ق.
این ماجرا در منابع به صورت های مختلفی ذکر شده است. در سال ۱۳۲۰ ﻫ .ق. شیخالرئیسقاجار که متهم به طرفداری از بابی ها بود به اصفهان وارد شد اما با اعتراض آقایان مسجدشاهی و مردم او اصفهان را ترک کرد. و به دنبال این ماجرا، عده ای از بابی های شهر به دعوت میرزا علی خان و جواد صراف که هر دو متهم به بابیگری بودند و حمایت های میرزا اسدالله نایینی منشی کونسولگری روسیه، جمع شده «از هر فسادی بیاندیشه هم بزم باده و ساده هم اسباب تأتر آماده هم گنجفه و آس هم تار و ساز هم استاد کاغذساز همه اساس فراهم» بود. (جابری انصاری، ۱۳۲۱: ۳۴۰). یک آخوند، حاضرین آنجا را به بهائیت دعوت میکرد. مردم خشمگین هم به در خانهی میرزا علیخان رفته تا این آخوند را دستگیر نمایند. نگهبان آنجا به مردم تیراندازی کرد. سرانجام پس از درگیری های بسیار جواد صراف را دستگیر و پیش آقانجفی بردند. آقانجفی اعلام کرد که اعتقاد او به بابیت هنوز اثبات نشده اما خوردن شراب او قطعی است و باید او را حد بزنند و طبق رسم پس از حد به او خلعت داد و مرخص کرد. (مهدوی،۱۳۶۷،ج۱: ۴۶۹).
جواد صراف در صدد بود تا به نحوی توسط میرزا اسدالله نایینی حمایت کنسولگری روس را در آزادی عقیده بهاییان و ترویج عقاید این فرقه جلب نماید. نمایندگان کنسولگری در پی این درخواست اعلام کردند که باید عدهی زیادی از پیروان این فرقه تجمع کنند و در این صورت می توان اقدامی جهت این درخواست از دولت ایران کرد. جواد صراف و تعدادی از بابیان سعی کردند تا همکیشان خود را در آباده، نجفآباد، سده و دیگر جاها جهت تحقق این درخواست جمع نمایند و حدود دویست نفری اجتماع کردند و به کنسولگری روسیه پناهنده شدند و خواهان آزادی ترویج عقیده برای مسلک خود شدند. آن ها در هنگام تجمع به آقانجفی و دیگر علما توهین کردند و حتی شیخ الرییس قاجار را از خود می دانستند و او را متهم به بابیت کردند. (مهدوی،۱۳۶۷،ج۱: ۴۵۰).
مردم شهر کنسولگری را محاصره کردند. در این جریان بانوعظمی از این جریان حمایت کرد تا به نحوی به برادرش، شاهزاده آسیب بزند. شاهزاده در این باره نوشت: «یک فتنه بسیار بزرگی بواسطه میرزا اسدالله خان نایینی میرزای کنسولگری روس و به تحریک و پول همشیره ام بانوی عظمی و جوانی و نفهمی بارونفسکی نایب کنسول روس برپا شد آن را هم خدا و توجه اعلیحضرت امام زمان روحی و جسمی فداه خوابانید. بقرب هفتاد هشتاد بابی را پول داده و تحریک کرده به کنسول خانه روس بردند و اظهار بابی ها از آزادی مذهب و آزادی عقیده و شناسایی رسمی می خواستند به ضمانت دولت روس معلوم است میان یک کرور مسلمان متعصب بکشد به بهشت میرود و کشته شود زودتر بهشت می رود با خیالات ملاهای متعصب در شهر اصفهان این فتنه چه قسم عظیم است و ذیلش چه می شود ولی بخواست خدا و ائمه هدی من خودم تنها با شیخ محمدتقی مشهور به آقانجفی حجه الاسلام و یک پسرم بهرام میرزا که آن شب نزد من بود در میان صدهزار مسلمان متعصب که می خواستند کنسول خانه روس آتش بزنند او را با تمام اجزا بکشند رفته فتنه را خوابانیدم الحق در اینجا آقانجفی با ما همراهی کرد» (ظلالسلطان،۱۳۶۲: ۳۲۹-۳۲۸)
بالأخره میرزا محمدعلی کلباسی و چندتن دیگر متحصنین را سوار گاری کرده و از شهر فراری دادند. جواد صراف و میرزا علی خان، شب را در آبدارخانه شاهزاده مانده و فردا آنان را به قمیشلو و سپس تهران فرستادند. (جابری انصاری،۱۳۲۱: ۳۴۱) و بار دیگر با اتحاد شاهزاده و علما از وقوع یک فتنه و آشوب بزرگ جلوگیری شد اما ماجرا به همین جا ختم نشد و در سال ۱۳۲۱ﻫ . ق. دو نفر از تجار یعنی حاج حسین و برادرش حاج هادی متهم به بابی گری شدند و حتی می گفتند با میرزاهادی دولتآبادی که در ظاهر متهم به بابیگری بود، در ارتباط بودند. این دو بسیار محتاط کار بودند و هیچ یک از واجبات حتی غسل جمعه را نیز ترک نمی کردند. در نزدیکی منزل این دو برادر تاجر، میرزا ابوالقاسم زنجانی و برادرش میرزامحمدعلی زندگی می کردند و برادر بزرگتر ادعای ملایی می کرد ولی با توجه به حضور آقانجفی از علمای درجه دوم اصفهان محسوب می شدند.
این دو برادر تاجر یعنی حاج حسین و حاج هادی با آقایان زنجانی مراودات تجاری داشتند تا اینکه دو برادر از آقایان زنجانی مبلغ چهار هزار تومان طلبکار شدند، مدتی به همین صورت گذشت تا اینکه برادران تاجر خواهان طلب خود شدند و آقایان زنجانی هم به آن ها تهمت بابی گری زدند و بالأخره کار به جایی رسید که دو برادر تاجر را دستگیر و در طویله بستند. آقایان زنجانی از قدرت خود سو استفاده کرده و حکم قتل آن ها را صادر و توسط مردم کشته شدند. آقانجفی به آنان اعتراض کرد که چرا بر سر منافع شخصی و بدون مشورت دست به چنین اقدامی زده اند. برای رسیدگی به این موضوع آقانجفی جلسه ای را با حضور شاهزاده و علما بزرگ اصفهان تشکیل داد. امام جمعه در این جلسه با حمایت از آقانجفی آقایان زنجانی را متهم کرد و شاهزاده هم در قبال این مسأله سکوت کرد؛ ناچاراً برادران زنجانی برای مدتی مجبور به ترک اصفهان و حرکت به سوی عتبات شدند. (جابری انصاری،۱۳۲۱: ۳۴۲) اما مظفرالدین شاه، آقانجفی را مقصر دانست که باعث بوجود آمدن این درگیری شده است. آقانجفی هم به تهران نوشت: «مردم اصفهان در این غوغا تقصیری نکرده اند، از علما و فضلا هم حرکتی نشده است، جهال مرتکب این شرارت شده اند، اگر مقصود شخص من است، اینک به عزم دارالخلافه بیرون آمدم» و با برادرش آقانورالله به سمت تهران حرکت کردند. در منابع خیلی دلیل احضار آقانجفی مشخص نیست چرا که به وضوح مشخص است که آقانجفی در این زمینه تقصیری نداشت و مسببین را هم تبعید کرد. شاید دلیل احضار آقانجفی به تهران، آن بود که دربار تصور می کرد وی به عنوان رهبر مذهبی اصفهان در کنترل امور روحانیت اصفهان از وظایف خود عدول کرده و جلوی اغتشاش را نگرفته است.
برخی از محققین قتل دو برادر تاجر را عامل پناه گرفتن بابیان در سفارت روسیه می دانند. (جعفری، ۱۳۹۰: ۱۵۴) اما با توجه به منابع اصلی که این جریان را شرح داده اند، توالی رخ دادن این دو حادثه که جریان کنسولگری در سال ۱۳۲۰ ﻫ . ق. و قتل دو برادر در سال ۱۳۲۱ ﻫ . ق. است، به نظر می رسد که دچار اشتباه شده اند.
فصل چهارم
روابط با علما از آغاز مشروطیت ۱۳۲۴ تا وفات شاهزاده ظل السلطان ۱۳۳۶ ﻫ . ق.
۴-۱-حوادث مشروطه تا آغاز استبداد صغیر