برخلاف رسالت موسی(علیهالسلام)، رسالت محمد(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) اساساً به نظام اخلاقی تعلق دارد و ساحتِ حقوقی اش فرعی است . چنان که خود میگوید من پیام آور رحمتم و برای تمام مکارم اخلاق مبعوث شده ام . رسالت محمد(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) بیش از هر چیز رسالت رحمت است . اگر این رسالت به ساحتِ دستوری اش محدود شود، اسلام، روایتی عربی از دین یهود می شود!
اسلام همواره سعی میکند از تشکیل روحانیت در هر شکل که باشد اجتناب کند. از نظر اسلام، هر مسلمان متقی، یک روحانی است. امروزه می خواهند به ما بباورانند که هر رأی مخالفی، بی دینی است . در حالی که میدانیم که عبارات قرآن، ماهیت منجمدِ ابدی ندارند. هر کس بر مبنای بینش خود به طور طبیعی تمایل دارد که آن ها را بفهمد و تأویل کند.
امروزه در جهان اسلام صداهای زیادی بلند می شود که حکومت اسلامی را – که به عنوان چاره همه دردهایی که امت اسلامی در آن ها رنج میبرد، به ما معرفی می شود – مطالبه کنند. حکومت اسلامی زمینه پالایش جامعه، پیشرفت فرهنگی، تحقق عدالت و پذیرش کلام خداوند را فراهم می آورد . در عوض برخی دیگر معتقدند که چنین حکومتی به ضرورت، نوعی حکومت دینی است که در آن، قدرت در دستان روحانیان و متحدانشان متمرکز میگردد. این حکومت، بر پایه برداشتی بسیار محدود از دین مبتنی است و بیم آن می ورد که به سوی تمامیت خواهی منحرف شود… اگر حکومت اسلامی، مبتنی بر عدالت و اخلاق است و ایمان را ترویج میکند، آیا هر حکومتی که مبتنی بر همین اصول است و همین هدف را دارد، نمی تواند اسلامی نامیده شود؟
محمد(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) در آغاز پیامبری اش، جز یک موعظه گر به تعبیر قران منذر نبود. بعد از هجرت است که او طی ده سال آخر حیاتش، رهبر سیاسی می شود.
از نظر اسلام، هیچ آدمی، حتی پیامبر(صلیاللهعلیهوآلهوسلم)، شریک یک گوهر الهی نیست یا نمی تواند معصوم تلقی شود. این اصل، طی حکومت چهار خلیفه اول به دسترسی اجرا می شد . اما در دوره اموی به انحراف کشیده شد. آن چه ما باید در نظر بگیریم، سازگاری کلی آن با روح اسلام است . بنابرین اگر چه هیچ نوع حکومت خاصی را توجیه نمی کند، اما با هر حکومتی از نوع حکومت خداسالاری بیشتر مخالف است .
از نظر مسلمانان اولیه، قدرت سیاسی، قدرت دینی ناشی از خداوند نبود بلکه قدرتی مدنی حاصل از اراده آدمیان بود.
اسلام برخلاف اندیشه مقبول بسیار شایع، جامعه را مجبور نمی کند که حدود قرآنی را به طور منظم به کار نبرد، بلکه برعکس، جامعه را به مدارا و گذشت ملزم میکند. از این رو محمد(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) گفته است: بکوشید در اجرای حدود قرآن، نسبت به یکدیگر با گذشت باشید.»[۳۱]
پس ایشان نیز همچون عبدالرزاق نه مبنای تئوکرتیک را برای حکومت، حتی حکومت پیامبر(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) می پذیرد و نه – برخلاف باور عمومی- اعتقاد به شکل خاص و توجیه شده ای از حکومت دارد . از آن جا که گفتار ایشان، روشن و شفاف بود، از اطاله کلام می پرهیزم .
د)عبدو انصاری فیلالی:
ایشان هم از زمره اندیشمندانی است که تحت تأثیر عبدالرزاق و در ادامه فرایند راه فکری او قدم می زند:
«عملکرد نسل های مسلمانان اولیه، منبع مهم ارزش ها، داوری ها و موضع گیری های ما شده است . تخیل و استدلال آن قدر روی این عملکرد کار کردهاند که مؤلفه اساسی دیدگاه خود ما و دین ما از آن نشأت گرفته است .
یک دین میتواند جهانی باشد، اما یک حکومت نه.
یک نظر این است که اسلام به لائیسیته نیاز ندارد، زیرا اسلام متکی بر کلیسا نیست . در جوامع مسلمان، نهاد دینی، جدا از جامعه و دولت وجود ندارد که مسئول مراقبت از عقیده و اعمالی باشد که به اسلام مربوطند. بر اساس این شیوه نگرش، لائیسیته در بسترهایی پدیدار شده که در آن ها این نوع نهاد دینی وجود دانسته و به طور کلی بر سیاست و جامعه، سلطه واقعی اعمال می کردهاست . در بیشتر جوامع اسلامی که در آن هیچ نهاد مشابهی وجود ندارد، طبقه مردان دین، «علما، فقها، مفتی ها» با جامعه آمیخته اند و به هیچ وجه پیکره ساختمند و طبقه بندی شده ای را نمی سازند که در پی تحمیل آموزه ها و هنجارهای دین یبر جامعه باشد . مدافعان این نظر بر این باورند که در این جوامع، لاییسیته هم اکنون حضور دارد و آن چیزی را که غرب جستجو کرد تا به وسیله آن جامعه را از قیومیت آشکار آزاد کند، در این جوامع وجود داشته است .
اسلام، حاوی دین و حکومت (توأمان) نیست، اگر این گزاره مثبت باشد، نظام سیاسی به اسلام نسبت داده می شود که در آن موجود نیست و در نتیجه از آن ابزاری در خدمت مستبدان و ناب گرایان ساخته می شود.
مسلمانان از لحاظ نظری در بستر سکولار شده، باید بسیار راحت تر باشند. لاییسیته نباید هیچ مشکلی برایش ایجاد کند . او در برخورد با لاییسیته، نسبت به پیروان مذاهب دیگر، مشکلات بسیار کمتری دارد .به عبارت دیگر اسلام باید لاییسیته را بهتر تحمل یا قبول کند تا ادیان دیگر، چگونه این مسأله معکوس می شود تا آن جا که احساس غالب این است که اسلام با لاییسیته ناسازگار است ؟
فقدان حکومت در میان اعراب پیش از اسلام بود که منجر به تأسیس حکومتی به نام اسلام شد . این حکومت که در اصل برای اجرای مناسبات اجتماعی از نوع پیشنهادی اسلام تأسیس شده و اسلام در چارچوب آن توسعه یافت، متوجه اندیشه ای شد که از این دین ساخته می شود در حالی که هیچ چیز در این عقیده که در درون امت به وجود آمده، این قاعده را به طور خاص الزامی نکرده است . «اسلام بر اساس سنت هایش شکل گرفته است و نه بر مبنای اصول و عقیده اش .»
پافشاری متون مقدس بر عدالت اجتماعی و اخلاقی کردن زندگی جمعی، حساسیت اخلاقی خاصی معطوف به اخلاقی کردن نظم اجتماعی است که به صورت نفی لاییسیته تلقی شده است . محکوم کردن نظام ها ایدئولوژی هایی که به نظر میرسد به اخلاق پشت میکنند یک چیز است، و حمایت از این که نظام سیاسی خاصی را پیشنهاد یا الزامی میکند، که سیاست را تابع دستورات مشخص سازد، چیزی دیگر. اولی مشروع است و در اسلام دلایل قوی دارد و دومی در بهترین حالت، خطای بصیرت است .»[۳۲]
ایشان برخلاف عبدالرزاق و عشمآوی، صراحتاً به بحث از نسبت اسلام و لاییسیته می پردازند و نتیجه می گیرند که بین این دو، تضادی نیست .
ه)عبدالله احمد نعیم :
وی خود را ادامه دهنده راه استادش محمود محمد طه میداند که در سودان کشته شد. نکته محوری در اندیشه او جایگزینی نگاه و احکام مکی به جای مدنی است؛ او در این باره چنین میگوید:
«ژرف اندیشی و بازبینی عمیق در محتوای قرآن و سنت پیامبر، دو مرحله از رسالت اسلام را برای ما آشکار میسازد: رسالت مکی و مدنی . رسالت مرحله نخست، پیام جاوید و اصلی اسلام است که بر کرامت بنیادین همه بشر، بدون در نظر گرفتن جنس، نژاد، عقیده دینی و … تأکید دارد .