یکی پهن کشتی به سان عروس بیاراسته همچو چشم خروس
محمّد بدو اندرون با علی همان اهل بیت نبیّ و وصی
اگر چشم داری به دیگر سرای به نزد نبیّ و وصی گیر جای
گرت زین بد آید ، گناه من است ؛ چنین است و این دین راه من است
براین زادم و هم بر این بگذرم ؛ چنان دان که خاک پی حیدرم
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
دلت گر به راه خطا مایل است تو را دشمن اندر جهان خود دل است
نباشد جز از بی پدر دشمنش ؛ که یزدان به آتش بسوزد تنش
هر آن کس که در دلش بغض علی است از او زارتر در جهان زار کیست ؟!
نگر تا نداری به بازی جهان ! نه برگردی از نیک پی همرهان !
همه نیکیت باید آغاز کرد چو با نیکنامان بوی همنورد
از این در سخن چند رانم همی ؟ همانش کرانه ندانم همی
ج۱،ب۱۱۰-۹۰
در بیت هایی که ذکر شد در ستایش پیامبر (ص) سخنانی نغز و زیبا بیان شد . به ویژه در مورد جانشین و وصّی او و این که عترت رسول اکرم حکم کشتی نجات را در دریای متلاطم حیات دارند و سرنشینان کشتی در کنار آن بزرگان از موج های خروشان و غرق شدن ایمنی می یابند . اینک به ذکر چند مورد از آیات و احادیثی که در این بیت ها مورد نظر حکیم توس بوده است پرداخته می شود .
« لقد کان لکم فی رسول الله اسوهٌ حسنهٌ » (احزاب ۲۱) ( البته شما را در اقتدای به رسول خدا چه در صبر و مقاومت با دشمن چه دیگر اوصاف و افعال نیکو خیر و سعادت بسیار است . (به گفتار پیغمبرت راه جوی / دل از تیرگی ها بدین آب شوی)
« ان الله بعث محمداً (ص) نذیراً للعالمین ، و امیناً علی التنـزیل …» (سیدرضی،۱۳۷۱ : ۷۳ – ۷۲ ) (خداوند پیامبر اسلام را ،حضرت محمد را هشدار دهنده ی جهانیان مبعوث فرمود تا امین و پاسدار وحی الهی باشد .) (چه گفت آن خداوند تنزیل و وحی / خداوند امر و خداوند نهی)
فردوسی در ابتدای پادشاهی شاپور اردشیر بار دیگر زبان به ستایش خداوند جهان می گشاید سپس از پیامبر (ص) و امام علی(ع) می گوید :
از او ، بر روانِ محمّد درود ! به یارانش بر ، هر یکی ، برفزود!
سرانجمن بُد،زیاران، علی که خوانند او را علیِّ ولی
همه پاک بودند و پرهیزگار ؛ سخنهایشان برگذشت از شمار
کنون بر سخنها فزایش کنیم جهان آفرین را ستایش کنیم
ج۷،ب۳۳۳۹- ۳۳۴۷
در دعاهای امام سجاد (ع) در صحیفه ی سجادیه می خوانمی : « اللهم فصل علی محمد و امینک علی وحیک و نجیبک من خلقک و صفیک من عبادک امام رحمه و قائد الخیر و مفتاح البرکه » (بار الها پس درود فرست بر محمد که امین وحی تو و بزرگوارتر از تمام خلق تو و بنده ی پسندیده در میان عباد توست آن پیشوای رحمت و قافله سالار خوبی و کلید برکت .)
۱-۳-ستایش سلطان محمود غزنوی :
فردوسی شاعری مدیحه سرا ، چرب زبان و سالوس نیست چه بسا اگر چنین خصوصیاتی داشت مانند شـاعـرانـی چـون : عنـصری ، فرّخـی و … در دربـار سلطان محمود جایگاه رفیعی می یافت و از بخشش ها و نواخت های محمود برخوردار می گشت به طوری که ظرفهای مطبخش همه از طلا بود ، در آن صورت دیگر اثرش آن قدر پایدار و بادوام نبود . با این وجود ابیاتی را در مدح سلطان محمود می بینیم که فقط هدف فردوسی از آن ها پذیرش شاهنامه توسط محمود و حمایت از او جهت پایدار ماندن اثرش می باشد .
شاید هـم به پـاداش زحمات فردوسـی ، به اندازه ی دفع نیاز او را از لحاظ مالی برخوردار می کرد ، تا بدینوسیله کسی که بیش از سی سال عمرش را صرف سرودن شاهنامه کرده و بسیاری از ثروت آبا و اجدادی خود را در این راه خرج کرده بود ، در اواخر عمر در وضعیت بهتری زندگی کند .امّا این سؤال پیش می آید که چرا فردوسی کتاب خود را با آن همه آب و تاب به محمود تقدیم کرد ؟ فردوسی خوب می دانست که شاهنامه برعلیه مسائلی است که محمود از آنها طرفداری می کرد و می دانست که از آن چه او دوست دارد چیزی در این کتاب وجود ندارد .
در بیان تقدیم شاهنامه به محمود از سوی فردوسی ، ندوشن می گوید :
محمود در رأس قدرت زمان بوده ، شاهی با حشمت و معروف به ادب دوست ، و بنا به رسم ، اهمّیت یک اثر زمانی بازشناخته می شد که مورد تأیید چنین کسانی قرار بگیرد فردوسی به عنوان فردی شیعی مذهب و ایران گرای ، در گروه اقلیت جای داشته است ، بنابراین می توانست دشمنان زیادی در میان متعصبان داشته باشد که کتابش را مدح آتش پرستان و گبرگان بخوانند و آن را نابود کنند . تقدیم شاهنامه به محمود نوعی مصونیت به کتاب و سراینده اش می بخشیده است .
محمود غزنوی ، بخصوص در چند سال آغاز حکومتش ، نه آن چنان بوده که نسبت به هواداران ایران و زبان فارسی بی اعتنا بماند ، از این رو ، با تقدیم شاهنامه به محمود ، این گروه امیدوار بودند که در برابر مخالفانشان نظر مساعدی را بیشتر به جانب خود سنگینی دهند .
سرانجام ، انتظار اجر در مقابل کاری که حاصل یک عمر بوده است رسم زمان بوده . این چشمداشت چه از نظر فردوسی و چه از نظر هر آزاده ی دیگری چشمداشتی غیر طبیعی یا خلاف شرافت انسانی شناخته نمی شده است . فردوسی پیش از نشستن محمود بر تخت شاهنامه را سروده بوده ، او برای نفس کار این کار را کرده ، اصل خود کتاب بوده . اگر هیچ پاداش مادی هم به دست نمی آمد ، تغییری در اصل موضوع پدید نمی آمـد ، پـاداش محمـود چـیزی در حکم حـق التألیف امروز شناخته می شده . (ندوشن ، ۱۳۷۵ : ۶۰-۵۹ )
در این قسمت به توصیه استادان از آوردن ابیات خودداری شده و فقط به جای ابیات در کتاب اشاره می شود.
اندر ستایش سلطان محمود در آغاز کتاب :
فردوسی در این ستایش می گوید که شبی با اندیشه ی سلطان محمود می خوابد و در خواب می بیند که شمعی از آب بیرون آمده و تمام گیتی را روشن می کند و بر اثر روشنایی شمع تخت پیروزه ای پیدا می شود که شهریاری چون ماه که تاجی بر سردارد بر روی آن نشسته و وزیری پاک که شاه را به داد و دین راهنمایی می کند کنار او است و زمانی که از وزیر نام این پادشاه را جویا می شود ، وزیر می گوید که او جهاندار محمود شاه بزرگ است و هر کودکی از گهواره نام محمود را می گوید و وزیر به فردوسی می گوید که تو نیز باید ستایش و آفرین گوی محمود باشی . (ج۱ب۲۱۲-۱۶۵)
ستایش فردوسی از سلطان محمود در آغاز جنگ بزرگ کیخسرو با افراسیاب :
فردوسی در این ستایش نیز محمود را به صفات بخشش و بزرگی می ستاید که آرام و قرار این ملک به وجود محمود بازبسته است . اما فردوسی در ادامه ی ابیات گویا می خواهد دادگری و صفات نیک پادشاهان دیگر را به محمود یادآوری کند ، به همین دلیل از فریدون فرّخ نام می برد ، در پایان نیز گویا می خواهد به محمود هشدار دهد که مرگ پایان زندگی است و ناگزیر همگان را در می یابد پس روزی می رسد که همگان به مکافات عمل خویش می رسند و چیزی که از انسان به جا می ماند آثار نیک و بدی است که از خود به جای گذارده است . (ج۵،ب۳۸۶۷-۳۷۹۷)
ستایش فردوسی از سلطان محمود در پادشاهی گشتاسب :
فردوسی در این ستایش ابتدا از خویش می گوید که برای سرودن شاهنامه رنج بسیار برده است و می خواهد که شاهنامه را به کسی تقدیم کند و برای ایـن کار به محمـود رجوع می کند. (ج۵ب۱۹۵۴-۱۹۴۰ )
ستایش فردوسی از سلطان محمود در ابتدای داستان هفت خوان اسفندیار :
فردوسی در این ستایش به مبالغه دست می زند و سخاوتمندی محمود را به بارانی تشبیه می کند که در بهار می بارد و نیز به سخاوتمندی خورشید مانند می کند . او پادشاهی است دادگر عادل که به گدا و فقیر و مسکینان توجه می کند و در میدان جنگ دلاوری دلیر و بی باک است . (ج ۶ ب ۲۴۴۳ – ۲۴۲۰)
ستایش دیگری از سلطان محمود در شاهنامه :
در اینجا فردوسی به ستایش محــــمود پرداخته و او را پادشـاه ایـران ، تـوران و هند می خواند و معتقد است هر که خردمند باشد ، شکوه عظمت محمود در میدان نبرد جشن و شکار و سخاوتمندی می پردازد . در ضمن اشاره ای به سالخوردگی و ناتوانی وضعیت بد معیشتی خود دارد تا اگر بدخواهان بگذارند سلطان محمود عنایتی به او داشته باشد . (ج ۶ ب ۴۹۵۵ -۴۹۲۷)
ستایش فردوسی از سلطان محمود در آغاز پادشاهی داراب :
در این ستایش فردوسی محمود را شاه خورشید چهر می خواند و دوباره به عدالت و مهربانی او اشاره می کند . او را پادشاهی می داند که همیشه به دنبال دستگاری و راستی است. در پایان برای او دعا می کند که تاج و تختش پایدار باشد .( ج ۶ ب ۵۷۵۱-۵۷۴۷)
ستایش فردوسی از سلطان محمود در ابتدای پادشاهی اشکانیان :
فردوسی در این ستایش محمود را به صـفت هـای : خردمنـد ، دلاور ، شجـاع و بخشنده می ستاید که در بذل و بخشش او گنج خود به رنج هایی که در آن گردآوری آن کوشید ، توجّهی نمی کند و این که او در میدان جنگ بر همه ی شاهان غلبه می کند . (ج ۷ ب ۱۹۵۶ – ۱۹۱۶)
دیگرستایش های فردوسی از سلطان محمود :
در ستایش دیگری که در پادشاهی ساسانیان است فردوسی می گوید که نام محمود را در جهان او زنده کرده است و برای او (محمود) جز از نیک فرجامی وجود ندارد : (ج ۷ ب ۳۰۸۷ – ۳۰۸۶ )
فردوسی در ستایش دیگری به هنر شمشیر زنی محمود اشاره کرده و برای او دعا می کند که دنیا به کام محمود خوش بگذرد و برای او دعا می کند که علم و دانش راهنمای راه او باشد و دست بدخواهان از او کوتاه شود .( ج ۷ ب ۴۴۲۹ – ۴۴۲۱)
فردوسی در جایی دیگر محمود را شاه پیروز و راد می خواند که زمانه به دیدار او شاد است: (ج ۸ ب ۴۶۳۰)
در ابیاتی دیگر فردوسی در ضمن ستایش محمود به او یادآوری می کند که هیچ کس در جهان جاویدان نمی ماند و ناگزیر مرگ همگان را در می یابد : ج ۸ ب ۴۲۳۰ – ۴۲۲۶
در پـایـان شاهنـامه نـیز ستایش سلطان محمود به چشم می خورد فردوسی در اینجا یاد آور می شود که پادشاهـی خـردمند اندیشـمند و نجـیب است و معترف است کـه فقط بزرگان را می ستاید چرا که سلطان محمود را چراغ عجم و آفتاب عرب می داند . (ج ۹ ب ۵۷۲۸ – ۵۷۲۴)
۱-۴-ستایش دیگر افراد در شاهنامه
ستایش ابومنصور محمد بن عبدالرزاق طوسی حاکم توس :
زمانیکه فردوسی دامن همّت بر کمر زد و تصمیم به نظم شاهنامه گرفت ، اشکال کار به دست آوردن شاهنامه منثور ابومنصوری بود . او از هرکسی سراغ کتاب را می گرفت اما نشانی از آن نمی یافت . گفته شد که توس شهر کوچکی بود و طبعاً در آن روزگار شمار با سوادان و کاتبان در آن فراوان نبودند و از چنین کتاب عظیم عزیز الوجود نسخ فراوانی موجود نبود . شاعر پرتکاپو که عاشق وصول به آرزوی خود بود ، در جستجوی منبع کار خود ، گویا تا بخارا پایتخت سامانیان هم رفت و گمشده ی خود را نیافت .
سرانجام دوستی مهربان از همشهریان نسخه ای از کتاب را برای او آورد و جان او را برافروخت . حدس زده شده که این دوست جوان فردوسی ، همان مهتر گردن فراز پهلوان نـﮊاد ، منصور بن محمد معروف به امیرک توسی پسر ابومنصور محمدبن عبدالرزاق بانی جمع آوری شاهنامه بوده که می توانسته است کتاب فراهم آورده ی پدرش را داشته باشد .
آن مهتر نامدار تا زنده بود از حمایت فردوسی دریغ نکرد . اما پایان نظم شاهنامه را به چشم ندید زیرا در حوادث خراسان از میان رفت و شاعر از مرده و زنده ی او نشانی نیافت و یاد او را در سوگنامه ی جانسوزی در دیباچه ی شاهنامه به یادگار نهاد . (خالقی مطلق، ۱۳۵۶ :۲)
بدین نامه چون دست بردم فراز یکی مهتری بود گردن فراز
جوان بود و از گوهر پهلوان خردمند و بیدار و روشن روان