۲-۱-۵-ملاکهای سلامت روان
ونتیز[۳۴] ( ۱۹۹۵)، سلامت روان را وابسته به هفت ملاک میداند که عبارتند از:
– رفتار اجتماعی مناسب
– رهایی از نگرانی و گناه
– فقدان بیماری روانی
-کفایت فردی و خودمهارگری
– خویشتن پذیری و خودشکوفایی
– توحید یافتگی و سازماندهی شخصیت
-گشاده نگری و انعطاف پذیری (بشارتی فر،۱۳۸۱).
تعریف کینزبرگ [۳۵]در مورد بهداشت روان عبارت است از: «تسلط و مهارت در ارتباط صحیح با محیط، به خصوص در سه فضای مهم زندگی یعنی عشق، کار و تفریح». او و همکارانش برای توضیح بیشتر میگویند: «استعداد یافتن و ادامه کار، داشتن خانواده، ایجاد محیط خانوادگی خرسند، اجتناب از مسائلی که با قانون درگیری دارد، لذت بردن از زندگی و استفاده صحیح از فرصتها، ملاک تعادل و سلامت روان است» (میلانیفر، ۱۳۸۴).
بنا به تعریف سازمان جهانی بهداشت، سلامت روان به عنوان وضعیت رفاه و بهبودیای تعریف شده که طی آن هر فرد بتواند تواناییهای بالقوهی خویش را تحقق بخشد، بتواند با استرسهای معمول در زندگی مقابله کند، بتواند به شکل مثمر ثمر و سازندهای به کار و فعالیت بپردازد و در اجتماعی که به آن تعلق دارد نقش مؤثری ایفا کند. سلامت روان در واقع جنبهای از مفهوم کلی سلامتی است. در کل کارشناسان سازمان بهداشت جهانی، سلامت فکر و روان را چنین تعریف مینمایند: «سلامت روانی عبارت است از قابلیت برقراری ارتباط هماهنگ و موزون با دیگران، تغییر شخصی و اصلاح محیط فردی و اجتماعی و حل تضادها و تمایلات شخصی به طور منطقی، عادلانه و مناسب» (میلانیفر، ۱۳۸۴).
جاهودا[۳۶] (۱۹۸۲)، نویسنده آمریکایی که نخستین کتاب خود را در سال ۱۹۸۵ تحت عنوان «مفهوم سلامت فکر» منتشر کردهاست در تعریف سلامت روان میگوید: سلامت روان عبارت است از واکنشهای مطلوب، متناسب و مستمر شخصیت انسان درموقعیتهای مختلف که راهنمای تحولات رفتاری فرد در برابر ناراحتیها و فشارهای درونی یا بیرونی است» (به نقل از دزفولی، ۱۳۸۸).
واژه سلامت روان معمولاً زمانی به کار می رود که فرد با مشکلی روبرو گردد و نتواند رفتار متعادل و مناسبی را از خود بروز دهد. کسی که در برخوردهای عادی روزمره از خود رفتار مناسبی بروز ندهد میگوییم که او روان رنجور و یا بیمار روانی است و از سلامت روان برخوردار نیست. در حقیقت واکنش و رفتار مناسب در برابر محرکهای درونی و بیرونی و برخوردهای معمولی چنان چه دیگران از خود به طور طبیعی بروز می دهند، نشانگر سلامت روان از نظر مردم است. چنین نگرشی نیز از سوی روانشناسان تجربی درباره مفهوم و معنا سلامت روان بیان شده است که در نتیجه شاخص های سلامت روان نیز از این منظر مورد توجه قرار میگیرد. روانشناسان با نگرش رفتارشناسی و با توجه به روشهای علم تجربی سلامت روان به سلامت رفتاری بازگرداندهاند (ساعتچی، ۱۳۸۰).
۲-۲-تعریف مقابله:
فرایند مقابله عمدتاًَاز فعالیتها و اقدامات شناختی و رفتاری فرد برای مدیریت استرس است.(استون و همکاران،۱۹۹۲) مقابله را معادل تلاش هشیار برای مواجهه با مطالبات استرس زا می دانند. در ان مقابله ،پاسخ های رفتاری آموخته شده از طریق محدود سازی اهمیت موقعیت خطرناک یا ناخوشایند(مطالبات استرس زا)استرس را کاهش میدهد. از سوی دیگر ،کمپاس (۱۹۸۷)معتقد است مقابله صرفاَ راهبرد است و الزاماًَمعادل موفقیت در کاهش استرس و درماندگی نیست.مقابله طبق نظر کمپاس به اقدامات سازش یافته و سازش نایافته در مواجهه با عوامل استرس زا اطلاق می شود.
لازاروس و فلوکمن(۱۹۸۶)مقابله را چنین تعریف کردهاند:
تلاشهای رفتاری و شناختی که به طور مدام در حال تغییرند تا از عهده خواسته های خاص بیرونی یا درونی شخص که ورای منابع و توان وی ارزیابی میشوند،بر آیند.بر اساس این تعریف،۱- مقابله فرایندی است که دائما در حال تغییر است.۲-مقابله به طورخودکار انجام نمی شود، بلکه الگوی آموخته شده است برای پاسخ گویی به موقعیت های تنش زا،و ۳ مقابله نیازمند تلاش فرد برای مواجهه با استرس است.
مقابله عبارت است از تغییر مداوم تلاشهای شناختی و رفتاری برای اداره خواستهای ویژه بیرونی یا درونی که به عنوان عامل اتمام منابع یا فراتر از منابع شخصی برآورد میشوند (لازاروس و فولکمن[۳۷]، ۱۹۸۴). بر اساس این تعریف، مقابله یک فرایند است که بر حسب ارزیابی فرد از میزان موفقیتآمیز بودن تلاشهایش تغییر میکند. بعلاوه اینکه مقابله خود -کار نبوده و الگوی آموختهای از پاسخدهی تلاشمند فرد به موقعیتهای تنیدگیزا است، هم چنین مقابله نیازمند تلاش است و بالاخره اینکه مقابله،تلاش برای”اداره “موقعیت است نه کنترل و تسلط بر آن(آقا یوسفی،۱۳۷۸).
۲-۲-۱-تدابیر و منابع مقابله ای
تدابیر مقابله ای افکار و رفتارهایی هستند که پس از روبرو شدن فرد با رویداد استرس زا به کار گرفته میشوند.در حالی که منابع مقابله ای ویژگیهای خود شخص هستند که قبل از وقوع استرس وجود دارند، مانند برخورداری از عزت نفس،احساس تسلط بر موقعیت،سبک شناختی،منبع کنترل،خود اثر بخشی و توانایی حل مسأله(دافعی،۱۳۸۶).از جمله امر مهم در این رابطه ارزیابی فرد از تواناییهای خودش برای رویارویی با مسأله است .این ارزیابی ها ممکن است مطابق با واقعیت و تواناییهای واقعی فرد باشد و یا مطابق با واقعیت و تواناییهای واقعی فرد باشد و یا مطابق با واقعیت ها و تواناییهای او نباشد.،ولی هرچه هست برداشت های فرد از توانایی ها و قابلیت های تعیین کننده اصلی برای مقابله با دشواری میباشد.اگر فرد احساس ناتوانی بکند با وجود همه مهارتهایی که آموخته نخواهد توانست از عهده مشکل بر آید. ارزیابی افراد از ناتوانی خود برای رویارویی با مسائل طی سه مرحله شکل میگیرد که در شکل دادن به رفتارهای مقابله ای خیلی مؤثر است:
۱-در این مرحله فرد به ارزیابی موقعیت پیشبینی کننده استرس و تهدید می پردازد.مثلاَ شخص این سوال را از خود می پرسد که آیا موقعیت تهدید کننده است یا خیر؟
۲-در این مرحله فرد به ارزیابی توانایی خود جهت انجام دادن کاری در ارتباط با موقعیت استرس زا می پردازد،در این باره فرد از خود می پردازد ، در این باره فرد از خود می پرسد برای حل مسأله پیش آمده چه می توان کرد؟