تغییر استدلال قیاسی
توانایی استدلال استقرایی- تعمیم
توانایی تدوین واستفاده ازمدل های مفهومی
توانایی درک وفهم
توانایی تغییر سازشی رفتار را می توان توانایی دانست که بحث اصلی هوش فرهنگی نیزپیرامون آن چرخ می خوردوسایر توانایی هایی ذکرشده رامی توان بیشتر با بعدشناختی هوش فرهنگی مرتبط دانست.این پرسش که آیا می توان هوش را اندازه گرفت پرسشی است که مناقشات زیادی را برانگیخته است وبخش قابل توجهی از ادبیات مربوط به هوش را به خود اختصاص داده است.
مباحثات پیرامون این موضوع توسط دانشمندان مختلفی از موافق تا مخالف را شامل می شود وبا این حال می توان گفت اغلب روانشناسان شناختی بر این نکته تاکید می کنند که هرچندآزمون های سنجش هوش از نقاط ضعفی برخوردارنداما این آزمون ها درطول زمان بهبود یافته ونمرات حاصل از آنها می توانند پیش بینی کننده بسیاری ازمتغیرعای فردی دیگرنظیر موفقیت شغلی باشد.راس(۱۳۸۴،صص ۲۹۲_۲۸۶) اظهار کرده است که منتقدان سنجش هوش بوسیله آزمون های مختلف،عمدتا بردو موضوع سوگیری های فرهنگی واتهام هایی در مورد سوء استفاده از نمره های هوش را ذکر کرده اند.وی با مرور پژوهش ها وآثار متعددی در این حوزه بر چندنکته تاکید کرده است که خلاصه آن در زیر آمده است :
اول : از فواید عمده آزمون های هوش آن است که رفتار آینده را به دقت پیش بینی می کنند.
دوم : آزمون های هوشی تجدید نظر شده وکسلر بزرگسالان[۴۱] وکودکان[۴۲] می توانند تعداد بسیارزیادی از متغیرها را پیش بینی کنند.است که برای رفع نواقص مربوط به توجه افراطی به هوش ریاضی ومنطقی صورت گرفته است.
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت nefo.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
هوش و هوش فرهنگی
نظریه های جدید درباره هوش انسانی به انواع مختلفی از هوش اشاره کرده اند که هر چند برخی انواع آن دارای همبستگی ضعیف یا متوسطی با یکدیگرند اما برخی انواع را نیز باید غیر همبسته یا مستقل از یکدیگر دانست . در این میان می توان به انواعی از هوش شامل هوش اجتماعی[۴۳] ، هوش فرهنگی ، هوش عاطفی یا هیجانی[۴۴] ، هوش بدنی ، هوش موسیقیایی و هوش زبانی اشاره کرد .
هوش از جمله مفاهیمی است که در حوزه روانشناسی تعاریف متعددی از آن ارائه شده است . با وجود تعاریفی که از هوش ارائه شده است و یا ویژگی های متعددی که برای افراد با هوش مورد شناسایی قرار گرفته است اما می توان جهت گیری های واحدی را در آن ها یافت . علاوه بر این پیوندهایی بین تعاریف مختلف از هوش و فضای مفهومی هوش فرهنگی و ابعاد آن وجود دارد که تلاش می شود تا به اختصار این پیوند ها ذکر شوند .
احمدی و ماهر ( ۱۳۸۵ ،ص ۱۱۸ ) مجموعه ای از تعاریف طرح شده بویژه توسط دانشمندان مختلف از نیمه اول قرن بیستم را گردآوری کرده اند که برخی از آنها پیوند بیشتری با مفهوم هوش فرهنگی و یا یکی از ابعاد آن داشته و ارتباط برخی نیز کمتر است . این تعاریف به شرح زیر هستند :
۱ ) هوش عبارت است از ظرفیت و توانایی و یادگیری ؛۲) هوش عبارت است از دانش پذیری و ظرفیت کسب آن ؛۳) هوش عبارت است از سازگاری فرد با محیط ؛ ۴) هوش توانایی تفکر بر حسب ایده های انتزاعی است ؛۵) هوش توانایی درک اشخاص و ایجاد رابطه با آنها ( هوش اجتماعی ) ، توانایی درک اشیا و کار کردن با آن ها ( هوش عملی ) و توانایی درک نشانه های کلامی ، ریاضی و کار با آنهاست؛ ۶) هوش عبارت است از توانایی فرد برای این که به طور هدفمند عمل کند، و به طور منطقی بیندیشد و به طور موثر با محیط مبادله نماید . در تعریف پیاژه[۴۵] از هوش می توان ماهیت هوش فرهنگی را تا حد زیادی ردیابی کرد . وی هوش را عبارت از حالت تعادلی می داند که کلیه استعدادهای سازشی از نوع حسی و حرکتی و نیروهای شناختی و اکتسابی و همچنین کلیه تبادلات جذبی و انطباقی که بین جسم و محیط صورت می گیرد بدان گرایش پیدا می کنند ( پیاژه ، ۱۳۵۷ ، ص ۳۷ ) . تاکید بر عناصری نظیر حالت تعادلی ، نیروهای شناختی و تبادلات جذبی و انطباقی در تعریف هوش با فضای مفهومی هوش فرهنگی در ارتباط است .
از نظر پیاژه عمل کامل و اساسی هوش مستلزم سه مرحله اصلی است که عبارتند از :
۱ ) سوال که متوجه تحقیق و پژوهش می گردد .
۲) فرضیه که راه حل ها را از قبل پیش بینی می کند .
۳) ضبط یا کنترل که راه حل ها را انتخاب می کند .
مراحل سه گانه که از نظر پیاژه هوش یک عمل کامل را به انجام می رساند باعث های نظری درباره هوش فرهنگی مرتبط است . مرحله اول که با طرح پرسش تحقیقی و پژوهشی آغاز می شود باعث مربوط به هوش انگیزشی ارتباط دارد . در واقع فردی که از هوش انگیزشی بالایی برخوردار است همواره پرسش های متعددی را درباه فرهنگ سایر گروه های اجتماعی مطرح می کند و از طرق مختلف به دنبال گردآوری اطلاعات برای پاسخگویی به دغدغه های ذهنی خود در این باره است. آنچه که پیاژه به نام فرضیه یا راه حل سازی پیش بینی شده از قبل عنوان می کند با هوش فرهنگی فراشناختی مرتبط است . در این مرحله فرد دارای پرسش درباره سایر فرهنگ ها ، با آگاهی نسبت به فرایند شناخت و مخاطراتی که عقاید قالبی در راه شناخت واقعی ایجاد می کند فرضیه هایی را طرح کرده و به دنبال فهم درستی یا نادرستی آن هاست بدون آن که بخواهد باورهای اولیه خود را به هر نحو که شده تائید کند . مرحله سوم نیز که انتخاب راه حل هاست با هوش فرهنگی شناختی و رفتاری مرتبط است. در این مرحله است که پس از آزمون فرضیه ، بر دانش فرد از فرهنگ سایر گروه ها افزوده شده و وی در می یابد که چه رفتاری در یک موقعیت خاص و در ارتباط با یک فرهنگ ویژه می تواند اثر بخش تر باشد .
از نظر وی فقط می توان دو شکل از هوش را مشخص ساخت : یکی هوش عملی یا تجربی و دیگری هوش متفکرانه یا سیستماتیک . در هوش نوع اول ، مسئله به صورت یک نیاز ساده مطرح می شود و نظریه به صورت یک نیاز ساده مطرح می گردد . در هوش نوع دوم است که نیاز به صورت یک آزمایش و خطای حسی ، حرکتی و ضبط یا کنترل نیز به شکل یک سری از شکست ها یا پیروزی ها متجلی می گردد . در هوش نوع دوم است که نیاز به صورت مسئله مورد تفکر و حرکات آموزشی به صورت پژوهش ها و بررسی هایی به منظور یافتن فرضیه ها در می آید و بالاخره ضبط و کنترل وجود قطعی و تثبیت شده تجربه را از طریق شناسایی و درک ارتباطات که برای جدا ساختن و طرد فرضیه های غلط و حفظ فرضیه های درست به کار می رود قبلا جلو انداخته و پیش بینی می نماید ( پیاژه ، ۱۳۵۷ ، ص ۱۵۵ ـ ۱۵۴ ) .
آنچه پیاژه به عنوان انواع هوش نامیده و به دو نوع عملی ـ تجربی و متفکرانه ـ سیستماتیک تقسیم کرده است نیز با هوش فرهنگی در ارتباط است . این انتظار وجود دارد که فرایند کامل از تقویت هوش فرهنگی یک فرایند متفکرانه و سیستماتیک باشد به نحوی که چهار نوع هوش انگیزشی ، شناختی و فرا شناختی مقدمه به هوش فرهنگی رفتاری عمل کنند هر چند این امکان وجود دارد که صرفا بر اساس قرار گرفتن در موقعیت های رفتاری و بدون توجه مستقیم به ابعاد سه گانه انگیزشی ، شناختی و فراشناختی از هوش فرهنگی آثار مثبتی بر تقویت هوش فرهنگی داشته باشد . حالت اخیر بیشتر با نوع هوش عملی و تجربی پیاژه ارتباط دارد.
اشترنبرگ[۴۶] در بررسی خود پیرامون هوش در ابتدا تاکید می کند که هوش مفهومی است که می توان آن را به عنوان چیزی که همه روانشناسان شناختی را گیج کرده است تلقی کرد . وی از خود می پرسد که واقعا هوش چیست ؟ و در پاسخ به آن می نویسد که در سال ۱۹۲۱ وقتی سردبیر مجله روانشناسی تربیتی این پرسش را از چهارده روانشناس مشهور کرد پاسخ خا متفاوت بودند اما به طور کلی دو موضوع مهم را در بر داشتند : اول اینکه هوش شامل ظرفیت یادگیری از تجربه است . دوم اینکه هوش شامل توانش سازگاری با محیط اطراف است . ۶۵ سال بعد همین پرسش از ۲۴ روانشناس شناختی متخصص در پژوهش هوش پرسیده شده آنها نیز به اهمیت یادگیری از تجربه و سازگاری با محیط تاکید کردند . آن ها همچنین این تعریف را یا تاکید بر اهمیت فرا شناخت درک افراد از فرایند های تفکر خویش و کنترل آن ـ توسعه دادند ( اشترنبرگ ، ۱۳۸۷، ص ۶۸۱ ) . تاکید صورت گرفته بر اهمیت یادگیری از تجربه و سازگاری با محیط هر دو به هوش فرهنگی ارتباط دارند . از طرفی یادگیری از تجربه با بعد ذهنی یا شناختی هوش فرهنگی و هم به بعد رفتاری آن ارتباط پیدا می کند . آنچه به عنوان درک افراد از فرایند های تفکر خویش و کنترل بر آن نیز ذکر شد مستقیما با بعد فراشناختی از هوش فرهنگی در ارتباط است . اشترنبرگ هم چنین در پژوهش دیگری از مردم خواست تا خصوصیات یک شخص با هوش را معین کنند و از میان رایج ترین پاسخ ها ، عبارات زیر چشم گیر تر بودند .
ـ به طور منطقی و درست استدلال کند .
ـ به طور گسترده مطالعه کند
ـ ذهن بازی داشته باشد .
آ با درک و فهم بالایی مطالعه کند ( سولسو، ۱۳۷۱، ص ۵۷۸)
آنچه افراد تحت مطالعه اشترنبرگ به عنوان مشخصه های افراد باهوش عنوان کرده اند تا حد قابل توجهی با سایر تعاریف هوش و همچنین با ابعاد مختلف هوش فرهنگی در ارتباط است . استدلال درست و منطقی و مطالعه با بعد شناختی هوش فرهنگی و داشتن ذهن بازی با ابعاد انگیزشی و فراشناختی هوش فرهنگی مرتبط است .
در تلاش دیگر برای تعریف هوش ، پرکینز (۱۹۸۵) فهرستی از توانایی هایی را که به اعتقاد آنان مبین هوش انسانی است ارائه کرده اند :
ـ توانایی طبقه بندی الگو ها
ـ تغییر سازشی رفتار
ـ توانایی استدلال قیاسی
ـ توانایی استدلال استقرایی ـ تصمیم
ـ توانایی تدوین و استفاده از مدل های مفهومی
ـ توانایی درک و فهم
توانایی تغییر سازشی رفتار را می توان توانایی دانست که بحث اصلی هوش فرهنگی نیز پیرامون آن چرخ می خورد و سایر توانایی هایذکر شده را می توان با بعد شناختی هوش فرهنگی مرتبط دانست .
با وجود تفاوت سایر که در تعریف هوش به طور کلی مشاهده می شود در رابطه با هوش فرهنگی بیشتر ناظر بر شباهت ها میان تعریف مختلف هستیم . هسته اصلی تشکیل دهنده هوش فرهنگی توانمندی افراد یا گروه های اجتماعی در تعامل اجتماعی سازنده با افراد یا گروه های اجتماعی با فرهنگ متفاوت است .
تقویت هوش فرهنگی
ارلی و ماساکو فسکی (۲۰۰۴) بر مبنای نتایج حاصل از یک پیمایش که در ۶۰ مختلف و در میان ۲۰۰۰ نفر از مدیران به انجام رسیده است نشان داده اند که هر چند سهم اندکی از هوش فرهنگی را می توان ذاتی و درونی تلقی کرد اما بی تردید بخش یا سهم مهمی از هوش فرهنگی هر فرد ناشی از آموزش و یادگیری است . بر مبنای چنین دیدگاهی است که اندیشمندان مختلف سعی در ارئه مدل های مختلفی برای تقویت هوش فرهنگی از طریق آموزش پس زده اند که در این قسمت به برخی از مهمترین آن ها اشاره می شود.
۱ـ الگوی مراحل شش گانه ارلی و ماساکوفسیکی
این مدل را می توان دارای سه مرحله اساسی دانست هر چند که آنان خود از شش گام صحبت کرده اند . این مراحل شامل ارزیابی اولیه از هوش فرهنگی افراد ،ارائه آموزش متناسب با نیاز هر یک از افراد ارزیابی شده و در نهایت ارزیابی مجدد هوش فرهنگی افراد می شوند. با توجه به نتایج حاصل از ارزیابی مجدد ، این مرحله می تواند پایان برنامه آموزشی و یا آغاز برنامه آموزشی جدید باشد .
مراحل شش گانه تقویت هوش فرهنگی از دیدگاه ارلی و ماساکوفسکی (۲۰۰۴، ص ۱۴۷ ـ ۱۴۶) به شرح ذیل است :
با بهره گرفتن از تست CQ، نقاط قوت و ضعف افراد مشخص می شود تا براساس آن بتوان برابر مراحل بعد برنامه ریزی کرد .
آموزش هایی برای فرد تدارک دیده می شود که بر نقاط ضعف وی تمرکز دارد. به عنوان مثال فردی که در بعد فیزیکی هوش فرهنگی ضعف دارد در یک کلاس رفتاری مشارکت می کند . کسی که در بعد شناختی هوش فرهنگی ضعف دارد در یک دوره برای تقویت استدلال قیاسی و توان تحلیل مشارکت می کند .
لازم است افراد در دوره آموزش عمومی مشارکت داده شوند . مثلا اگر در ابعاد انگیزشی فقط ضعفی وجود دارد مناسب است مجموعه ای از تمرین ها را برای افراد تعریف کرد مثل اینکه قرار است با فردی از فرهنگ بیگانه مصاحبه ای انجام شود مراحل این محاصبه و چگونگی آن آموزش داده شود .
لازم است تا یک ارزیابی واقع گرایانه از مجموعه منابعی که در اختیار داریم داشته باشیم . به عنوان مثال، در نقش یک مدیر مشخص کنیم که آیا دارای افرادی با مهارت های لازم برای اجرای دوره آموزشی خاصی در واحد سازمانی خود هستیم یا خیر ؟ یک ارزیابی واقع گرایانه از حجم کاری وحدت زمانی که برای تقویت هوش فرهنگی در اختیار داریم ضروری است .
فرد در یک محیط فرهنگی که نیازمند شناخت آن است وارد شود .