سطح معنی داری
۰۰۰/۰
تعداد
۳۵۰
۳۵۰
جدول (۱۳-۴): همبستگی بین بهزیستی روانشناختی و خستگی روانی
با توجه به نتایج به دست آمده ازجدول ماتریس همبستگی، می توان گفت که با اطمینان ۹۹/۰ یا سطح خطای ۱/۰ بین بهزیستی روانشناختی و بعد خستگی روانی متغیر دلزدگی زناشویی رابطه وجود داردکه در حد متوسطی می باشد، از طرفی مقدار این رابطه که که برابر با ۵۸۹/۰- است به صورت معکوس (منفی) می باشد، بدین معنی که با بالارفتن بهزیستی روانشناختی، خستگی روانی پایین می آید و برعکس.
فصل پنجم
نتیجه گیری
مقدمه:
در این فصل ابتدا خلاصه ای از تحقیق را بیان می کنیم و سپس نتایج حاصل از اجرای پژوهش تبیین و استنباط می شود. بدین منظور فرضیه های پژوهش را به طور جداگانه بررسی خواهیم نمود و سر انجام محدودیتها و پیشنهادات پژوهش ارائه خواهد گردید.
خلاصه تحقیق:
تحقیق کنونی به بررسی مقایسه ای بهزیستی روانشناختی و دلزدگی زناشویی زنان شاغل و غیرشاغل پرداخته است. ابزارهای به کار گرفته شده در این پزوهش، پرسشنامه ۸۴ سوالی بهزیستی روانشناختی ریف و ۲۱ سوالی دلزدگی زناشویی پاینز (CBM) می باشد، جهت دستیابی به اهداف تحقیق و آزمون فرضیه ها، از جامعه آماری زنان شاغل و غیرشاغل یک نمونه ۳۵۰ نفری ازطریق نمونه گیری خوشه ای چند مرحله ای و تصادفی ساده انتخاب شدند و با بهره گرفتن از روش های آماری T مستقل و ضریب همبستگی پیرسون داده ها مورد تجزیه و تحلیل قرار گرفتند.
بررسی فرضیه های پژوهش و مقایسه آنها با تحقیقات گذشته:
فرضیه ۱: بین بهزیستی روانشناختی زنان شاغل و غیر شاغل تفاوت وجود دارد.
جهت بررسی این فرضیه از آزمون T مستقل استفاده شد که نتایج آن از فصل چهارم آمده است.
همچنانکه جدول شماره (۶-۴ و ۷-۴) نشان می دهد، بین میانگین های زنان شاغل (۸۴۵۲/۳۵۹) و غیر شاغل (۲۷۶۵/۳۴۶) در مقوله بهزیستی روانشناختی تفاوت وجود دارد به صورتی که نزدیک ۱۴ نمره در میزان میانگین ها بین دو گروه تفاوت وجود دارد. و زنان شاغل نسبت به زنان غیر شاغل بهزیستی روانشناختی بهتری دارند و همچنین با توجه به اینکه T مشاهده شده (۳٫۰۹۴) بادرجه آزادی ۳۴۸ در سطح معناداری (۰٫۰۰۲) از ۰٫۰۱ درصد کوچکتر است می توان نتیجه گرفت که بین بهزیستی روانشناختی زنان شاغل و غیر شاغل از لحاظ آماری تفاوت معنادار وجود دارد و به عبارتی دیگر زنان غیرشاغل دارای بهزیستی روانشناختی پایین تری از زنان شاغل هستند.
یافته های این پژوهش نشان می دهد که بهزیستی روانشناختی زنان شاغل بالاتر از زنان غیر شاغل یا خانه دار می باشد. این نتیجه همسو با تحقیقات کالیک[۱۱۶] (۲۰۰۱)، اسریماتی وکیران کومور (۲۰۱۰)، هافمن و یونگبلاد[۱۱۷](۱۹۹۹) و مونتظر مقبول[۱۱۸](۲۰۱۴) می باشد. یافته های تحقیق حاضر از ابعاد و دیدگاه های مختلف قابل توجیه است، یکی از این ابعاد بحث مربوط به نیازهای انسان، نحوه ارضای آنها و تاثیرشان بر کارکردهای مختلف انسان است. نیاز را باید یکی از عوامل موثر بر سلامت روانی انسان ها معرفی کرد، عدم ارضای نیاز های اساسی و یا ارضای نامناسب آنها می تواند بر سلامت روانی اثر سوء داشته باشد.
در چهارچوب مدل های رویکرد مثبت، به فرضیه اعتلای نقش، نظریه بسط نقش و فرضیه تجمع نقش می توان استناد نمود که طی آن نقش اشتغال که به عنوان نقش جدیدی به نقشهای سنتی اضافه شده، به عنوان یک امر مثبت و پرفایده در نظر گرفته می شود. در این جا مکانیزم تاثیر گذاری مثبت نقش اشتغال از طریق عزت نفس افزایش یافته، درآمد بیشتر، کسب حمایت اجتماعی گسترده تر که با اشتغال در ازای درآمد همبسته است در جهت ارتقای سلامت زنان مورد تاکید قرار می گیرد (احمدنیا، ۱۳۸۳). جاهودا[۱۱۹] بیان می کند که اشتغال پنج دسته از تجربه روانشناختی که برای بهزیستی ضروری است را فراهم می کند و گسترش بیکاری افراد را از این تجارب محروم می کند. این تجارب شامل سازماندهی زمان، ارتباط اجتماعی، تلاش مشترک یا هدف، وضعیت یا هویت اجتماعی و فعالیت عادی هستند (هاورث[۱۲۰]، ۱۹۹۷).
( اینجا فقط تکه ای از متن فایل پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )
همسو با یافته های این فرضیه می توان به تحقیقاتی اشاره کرد: در تحقیقی که اسریماتی[۱۲۱] و کیران کومار[۱۲۲] (۲۰۱۰) برای مقایسه بهزیستی روانشناختی زنان شاغل در سازمان های مختلف انجام دادند به این نتیجه رسیدند که معلمان از بیشترین میزان بهزیستی روانشناختی برخوردار بودند که این نتیجه در همه خرده مقیاس ها نیز خود را نشان می داد. زنان شاغل در بانک ها بهزیستی روانشناختی متوسط را نشان دادند و زنان شاغل در بخش صنعت از کمترین میزان بهزیستی روانشناختی برخوردار بودند. همچنین در پژوهشی که آقاپور و محمدی (۱۳۸۸) برای مقایسه افسردگی پس از زایمان زنان شاغل و خانه دار و رابطه آن با حمایت اجتماعی و سازگاری زناشویی انجام دادند تفاوت معنی داری بین افسردگی زنان شاغل با زنان خانه دار یافتند به طوری که افسردگی زنان شاغل کم تر از زنان غیر شاغل بوده است. همچنین بر خلاف یافته های این فرضیه های پژوهشی می توان به تحقیقات، (زالودیا[۱۲۳]،۲۰۱۳) که برای مقایسه سلامت روان زنان شاغل و خانه دار انجام داد اشاره کرد. او در این پژوهش ۴۰ زن شاغل را با ۴۰ زن خانه دار مقایسه کرده است. یافته های این پژوهش میزان سلامت روان را در زنان خانه دار بهتر از زنان شاغل ارزیابی کرده است. دل آرام، صفدری، فروزنده، اکبری(۱۳۸۴) پژوهشی برای مقایسه سلامت روان زنان شاغل و غیر شاغل تحت پوشش مراکز بهداشتی-درمانی شهر کرد انجام دادند به این نتیجه رسیدند که سلامت روانی زنان شاغل و خانه دارتفاوت معنی داری باهم ندارد.
احساس بهزیستی هم دارای مولفه های عاطفی و هم مولفه های شناختی است. افراد با احساس بهزیستی بالا به طور عمده ای هیجانات مثبت را تجربه می کنند و از حوادث و وقایع پیرامون خود ارزیابی مثبتی دارند، در حالیکه افراد با بهزیستی پایین حوادث و موقعیت زندگیشان را نامطلوب ارزیابی می کنند و بیشتر هیجانات منفی نظیر اضطراب، افسردگی و خشم را تجربه می کنند. هرچه فرد زمان بیشتری را برای هیجانات مثبت صرف کند به همان نسبت زمان کمتری را برای هیجانات منفی باقی می گذارد. باید توجه داشت که هیجانات مثبت و منفی حالات دوقطبی نیستند که فقدان یکی وجود دیگری را تضمین کند؛ یعنی احساس رضامندی مثبت با فقدان هیجانات منفی پدید نمی آید و عدم حضور هیجانات منفی لزوما حضور هیجانات مثبت را به همراه نمی آورد، بلکه برخورداری از هیجانات مثبت خود به شرایط و امکانات دیگری نیازمند است (کرمی نوری، مکری، محمدی فر و یزدانی، ۱۳۸۱).
فرضیه ۲: بین دلزدگی زناشویی زنان شاغل و غیر شاغل تفاوت وجود دارد.
جهت بررسی این فرضیه از آزمون T مستقل استفاده شد که نتایج آن از فصل چهارم آمده است.
همچنانکه جدول شماره (۸-۴ و ۹-۴) نشان می دهد، بین میانگین های زنان شاغل (۹۳۱/۵۵) غیر شاغل (۳۲۹۱/۵۹) در مقوله دلزدگی زناشویی تفاوت وجود دارد به صورتی که نزدیک ۴ نمره در میزان میانگین ها بین دو گروه تفاوت وجود دارد و زنان شاغل از زنان غیر شاغل دلزدگی زناشویی کمتری را تجربه می کنند و همچنین با توجه به اینکه T مشاهده شده (۹۸۱/۱-) بادرجه آزادی ۳۴۸ در سطح معناداری (۰۴۸/۰) از ۰٫۰۵ درصد کوچکتر است می توان نتیجه گرفت که بین دلزدگی زناشویی زنان شاغل و غیر شاغل از لحاظ آماری تفاوت معناداری وجود دارد.
همسو با یافته های این تحقیق می توان به تحقیقات مشابه دیگری اشاره نمود: روگرز و دبوئر[۱۲۴] (۲۰۰۱) در پژوهشی با عنوان تغییرات در درآمد زنان و تاثیر آن بر خرسندی زناشویی و بهزیستی روانشناختی و ریسک طلاق؛ داده های ۱۰۴۷ نفر فرد متاهل را بررسی کردند که در طول مرحله میانی ازدواجشان بودند و یک مطالعه طولی پانل را از سال ۱۹۸۰ تا ۱۹۹۷ انجام دادند مدل سازی معادلات ساختاری برای ارزیابی افزایش در آمد نسبی و مطلق زنان متاهل از سال ۱۹۸۰ تا ۱۹۸۸ و تاثیر آن در خرسندی و بهزیستی در مردان و زنان متاهل در سال ۱۹۸۸ارزیابی کردند. تحلیل داده های آنها نشان داد که چطور این تغییرات بر احتمال طلاق در سال ۱۹۸۸ تا ۱۹۹۷ تاثیر دارد روگرز و دبوئر معتقدندکه افزایش در درآمد نسبی و مطلق به طور معنی داری خرسندی یا شادمانی زناشویی و بهزیستی را افزایش می دهد. آنها در پژوهششان به این نتیجه رسیدند که احتمال طلاق با افزایش در آمد زنان متاهل رابطه معنی داری ندارد. با این حال افزایش درآمد زنان ممکن است به صورت غیر مستقیم احتمال طلاق را از طریق افزایش شادمانی یا خرسندی زناشویی کمتر می کند. موسوی (۱۳۸۵) در پژوهشی که با عنوان مقایسه ی سویه های متفاوت رضامندی از زندگی زناشویی در بین زنان شاغل و خانه دار که بین زنان شاغل و خانه دار انجام داد به این نتیجه رسید که رضایت زناشویی زنان شاغل بیشتر از زنان خانه دار می باشد و عوامل تهدید کننده ی ازدواج در آنها کمتر از زنان خانه دار میباشد همچنین زنان شاغل از پیوند جنسیشان نیز راضی تر بودند و نیز مطالعات آسیایی نشان داد که زنان شاغل به علت برخورداری از هوش هیجانی بالا از زندگی زناشویی خود رضایت بیشتری دارند( متولی، ازگلی، بختیاری، علوی مجد، ۱۳۸۸). جهانگیر (۱۳۹۱) در مقایسه عملکرد خانواده و رضامندی زناشویی بین زنان شاغل و غیر شاغل به این نتیجه رسید که زنان شاغل عملکرد خانواده و رضایت مندی زناشویی بالاتری را از زنان غیر شاغل تجربه می کنند. در تحقیقی که پرینس کوک و همکاران[۱۲۵] (۲۰۱۳) در بین ۱۱ کشور غربی انجام دادند به این نتیجه رسیدند که فقط در ایالات متحده اشتغال زنان با افزایش ریسک طلاق همراه است و در استرالیا، فلاندر، فرانسه، آلمان، ایتالیا، هلند و بریتانیا اشتغال زنان تاثیر معنی داری بر ریسک طلاق در زنان نداشت و در فنلاند و نروژ و سوئد ریسک طلاق در زنان شاغل به طور معنی داری کمتر از زنان غیرشاغل بود.
طرفداران اشتغال زنان با رویکرد مثبت نقش سازنده و مفیدی را برای اشتغال زنان قائل می شوند. این گروه از افراد، برخلاف گروه اول، بر این باورند که استقلال مالی به کاهش وابستگی زنان به مردان، افزایش اقتدار، عزت نفس و تغییر موقعیت اجتماعی زنان منجر می شود. از نظر آن ها پیامدهای مثبت اشتغال زنان در بسیاری از ابعاد زندگی فردی، خانوادگی و اجتماعی بیشتر از آن پیامدهای منفی است که مخالفان اشتغال زنان مطرح می کنند و پیامد های اشتغال زنان این موارد ذکر شده است: ۱٫ ایجاد روحیه اعتماد به نفس و استقلال در زنان ۲٫ کمک به درک مسائل زنان و حل این مسائل ۳٫ حضور فعال در عرصه های اجتماعی ۴٫ آشنایی بیشتر با روش های افزایش بهره وری امکانات مادی و معنوی خانواده ۵٫ افزایش توان مدیریتی زنان در خانواده و جامعه ۶٫ استفاده از اوقات فراغت و جلوگیری از آسیب پذیری اجتماعی بر اثر فقر و نیاز مالی ۷٫ کمک به اقتصاد خانواده ۸٫ کمک به شادابی و سلامت روح و جلوگیری از افسردگی بر اثر بیکاری و یکنواختی زندگی روزمره (بابایی فرد، ۱۳۹۲). همچنین تحقیقات دیگری یافته های متفاوتی را گزارش کرده اند: امیری مجد و زری مقدم (۱۳۸۹) در پژوهشی که با عنوان رابطه شادکامی و رضایت زناشویی در بین زنان شاغل و خانه دار شهر اراک که بین زنان معلم و خانه دار انجام دادند به این نتیجه رسیدند که رضایت زناشویی زنان شاغل با زنان خانه دار تفاوتی ندارد اگرچه بین میزان شادکامی و رضایت زناشویی در بین هر دو گروه رابطه مثبت معناداری وجود داشت. صادق مقدم، عسگری، معروضی، شمس و طهماسبی (۱۳۸۵) در پژوهشی که میزان رضایت از زندگی زناشویی در زنان شاغل و خانه دار و همسران آنها در شهر گناباد را می سنجید به این نتیجه رسیدند که رضایت از زندگی زنان شاغل و همسرانشان با رضایت از زندگی زنان خانه دار و همسرانشان تفاوت معناداری ندارد. در پژوهشی که خدابخشی کولایی، ادیب راد، صالح صدق پور (۲۰۱۰) با نمونه متفاوتی با عنوان مقایسه باورهای ارتباطی و دلزدگی زناشویی در زنان متقاضی طلاق و عادی انجام دادند به این نتیجه رسیدند که دلزدگی زناشویی بین زنان متقاضی طلاق و زنان خواهان ادامه زندگی متفاوت است و زنان متقاضی طلاق دلزدگی زناشویی بالاتری داشتند.
.
فرضیه ۳: بین میزان بهزیستی روانشناختی و دلزدگی زناشویی زنان رابطه وجود دارد.
جهت بررسی این فرضیه از آزمون همبستگی پیرسون استفاده شد که نتایج آن از فصل چهارم آمده است.
همچنانکه جدول شماره (۱۰-۴) نشان می دهد بین بهزیستی روانشناختی و دلزدگی زناشویی رابطه معکوس معنادار وجود دارد یعنی با بالا رفتن بهزیستی روانشناختی بین افراد،دلزدگی زناشویی پایین می آید و برعکس. میزان این رابطه بین این دو متغیر برابر با ۵۴۰/.- است که این میزان برابر همبستگی مناسبی بین این دو متغیر می باشد.
نتایج تحقیقات مشابه رابطه مثبتی را بین بهزیستی و متغیرهای مرتبط با زندگی زناشویی نشان داده است که دلزدگی و سلامت جسمی و روانی (آهولا[۱۲۶] ، ۲۰۰۷؛ ملامد ، شیرون ، توکر ، برلینر و شاپیرا[۱۲۷] ، ۲۰۰۶)؛ بهزیستی روانی و رضایت زناشویی (تورس[۱۲۸]، ۱۹۹۷)؛ بهزیستی روانی و کیفیت زندگی (هلمز و بوهلر[۱۲۹] ،۲۰۰۷)؛ بهزیستی روانی و رضایت زناشویی (ایمان و یادعلی جمالویی، (۱۳۹۱)؛ بهزیستی و سازگاری زناشویی (درویزه و کهکی، ۱۳۸۷)؛ رابطه معنی داری وجود دارد. همسو با یافته های این تحقیق می توان به یافته های مشابه نیز اشاره کرد: درتحقیقی که میلخونت[۱۳۰]، دنی[۱۳۱]، آمراتونگا[۱۳۲]، رابینسون[۱۳۳]، مری[۱۳۴] (۲۰۰۸) با عنوان فرسودگی و بهزیستی: آزمایش پرسشنامه فرسودگی کوپنهاگن بر معلمان نیوزلند انجام دادند به این نتیجه رسیدند که بین فرسودگی و بهزیستی معلمان رابطه منفی وجود دارد. بهمنی، آریا منش، بهمنی، غلامی (۲۰۱۳) در پژوهش خود با عنوان برابری و رضایت زناشویی در زنان شاغل و غیر شاغل ایران که بر روی ۱۰۰ نفر انجام شد رابطه معناداری بین برابری و رضایت زناشویی پیدا کردند و همچنین تفاوت معنی داری بین زنان شاغل و غیر شاغل در تساوی حقوق وجود داشت بدین معنی که زنان شاغل احساس برابری بیشتری در ارتباطات زناشویی شان داشتند. رحیمی (۱۳۸۳) در تحقیقی که برای بررسی رابطه تعارض زناشویی با سلامت روانی زوجین انجام داد و ۱۰۰ نفر از زنان و مردان متاهل را مورد بررسی قرار داد به این نتیجه رسید که تعارض زناشویی با سلامت روانی رابطه منفی معناداری دارد و هر چهار مقیاس سلامت روانی یعنی مشکلات روان تنی، اضطراب، کارکرد اجتماعی و افسردگی با تعارض اجتماعی رابطه داشتند.
در همه خانواده ها با درآمدهای متفاوت، چه در خانواده های با درآمد بالا و چه در خانواده های با درآمد پایین تنیدگی شماره یک تنیدگی مالی و اقتصادی بوده است (کوران،۱۳۷۵؛ به نقل نویدی، ادیب راد، صباغیان،۱۳۸۵). نظر به اینکه تامین مخارج زندگی یکی از مسائل مهم در زندگی زوجین است با کسب درآمد بیشتر زوجین بیشتر می توانند نیازها و مایحتاج زندگی خود را برآورده سازند. لذا افزایش درآمد می تواند باعث کاهش میزان دلزدگی زناشویی شود. البته به این نکته باید توجه کرد که اگر افزایش میزان درآمد همراه با افزایش میزان ساعات کار در شبانه روز و مشغله های فراوان کاری باشد این امر، خود غفلت از امورات زندگی خانوادگی را موجب شده که در نتیجه منجر به افزایش میزان دلزدگی زناشویی می شود (نویدی، ادیب راد، صباغیان،۱۳۸۵).
فرضیه ۴: بین بهزیستی روانشناختی و خستگی جسمانی رابطه وجود دارد.
جهت بررسی این فرضیه از آزمون همبستگی پیرسون استفاده شد که نتایج آن از فصل چهارم آمده است.
همچنانکه جدول شماره (۱۱-۴) نشان می دهد بین بهزیستی روانشناختی و بعدخستگی جسمانی دلزدگی زناشویی رابطه معکوس معنادار وجود دارد یعنی با بالا رفتن بهزیستی روانشناختی بین افراد، خستگی جسمانی پایین می آید و برعکس. میزان این رابطه بین این دو متغیر برابر با ۴۴۱/.- است که این میزان برابر همبستگی نرمالی بین این دو متغیر می باشد.
یکی از علایم شایع که به عنوان یک تجربه معمول نیز شناخته شده است، احساس ذهنی از ضعف، کمبود انرژی و فرسودگی است که از آن به عنوان ضعف یاد می کنند؛ به عبارت دیگر خستگی یک احساس طاقت فرسایی از فرسودگی و کمبود انرژی است که انجام هرگونه فعالیت فیزیکی و شناختی را مختل می سازد. این ناتوانی در انجام و حفظ عملکرد بهینه، در دنیای پژوهشی به علل متعددی چون برهم زدن نظم چرخه خواب و بیداری، ریتم های بیولوژیک بدن و بار کاری نسبت داده شده است. علاوه بر این موارد فاکتور های متعدد دیگری در بروز خستگی نقش دارد؛ برای مثال مشاهده شده که شیوع خستگی در میان زنان به طور معناداری بالاتر از مردان است یا آنکه خستگی در میان جمعیت هایی با طبقات اجتماعی و اقتصادی بالاتر نسبت به گروه مقابل کمتر است. با وجود آن که خستگی به عنوان یک مفهوم گسترده ۷/۰ شناخته شده است و شیوع آن در میان جمعیت عادی ۴۵/۰ تخمین زده شده است، اما متأسفانه تا کنون تعریفی از آن ارائه نشده که مورد قبول همگان قرار گیرد. به گونه ای که در هر یک از مطالعات انجام شده در زمینه خستگی، محققان بسته به هدف خود، خستگی را تعریف و بر اساس آن روشی را برای اندازه گیری کمی یا کیفی آن به کار بردهاند. اگرچه نمی توان نقش خستگی را به عنوان یک علامت بالینی در تشخیص و افتراق بیماری های یاد شده نادیده گرفت، اما بایستی به این نکته نیز توجه نمود که خستگی میتواند به عنوان یک عامل تهدید زای مالی و جانی، جوامع انسانی را متحمل خسارات زیان باری کند. (خانی جزنی، صارمی، کاوسی، شیرزاد، رضاپور، ۱۳۹۱).
همسو با یافته های این تحقیق می توان به یافته های مشابه نیز اشاره کرد: در تحقیقی که عباسی، مهدی زاده، مقدم (۱۳۹۲) با عنوان خستگی و ارتباط آن با سلامت روان در مصدومین شیمیایی مبتلا به برونشیولیت انسدادی انجام دادند رابطه معناداری را بین خستگی وسلامت روان مشاهده کردند. فورتیر بروچو[۱۳۵]، بیلیو بوننو[۱۳۶]، ایورز[۱۳۷]، مورین[۱۳۸] (۲۰۱۰) در پژوهش خود با عنوان ارتباط بی خوابی و خستگی و کیفیت مرتبط با سلامتی در زندگی افراد مبتلا به بی خوابی به این نتیجه رسیدند که خستگی شدید با اختلال بزرگتر در کیفیت سلامتی در زندگی مرتبط است. از نظر آنها خستگی و کیفیت سلامتی در زندگی با هم جدا هستند اما ساختار های مرتبطی دارند.
شواهد نشان می دهد که فرسودگی بر سلامت جسمانی تاثیر منفی دارد و علاوه بر آن، به عنوان یک عامل خطرساز برای بروز بیماری های جسمانی و اختلال های بدنی شناخته شده است (شیروم، ملامید، توکر، برلینز و شاپیرا، ۲۰۰۵؛ به نقل از بشلیده، تقی پور، هاشمی شیخ شبانی، جزایری، ۱۳۹۰).
فرضیه ۵: بین بهزیستی روانشناختی و خستگی عاطفی رابطه وجود دارد.